eitaa logo
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
814 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
15 فایل
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ ـ قصــــ ـه، دقیقا از همونجایی شــــ ـروع شد؛ که پشت قــــ ـلب‌هامون بــــ ـارون خورد و ما جــــ ـوونه زدیم🌿! • سوالی داشتی من اینجام @fadaei_rahbaram
مشاهده در ایتا
دانلود
تو غزل خیزترین مزرعه احساسی به گل روی تو از فاصله‌ای دور سلام... 💝 💚💚💚💚 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
آقای امام رضای رئوف ما هم آلوده ایم هم بی سلیقه ما را بطلب لب دریای رافت و مهربانیت شستشو بدهیم روحمان را ... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
اگر بی حوصلگیِ ناشی از دلتنگی دارید اگر بی قراریِ ناشی از دردِ دوری دارید اگر غصه ی تلنبار شده ی ناگفته دارید اگر راه های نرفته ی ، حسرت شده دارید اگر راه های رفته ی برباد شده دارید اگر رسیدن های بی ثمر دارید اگر نرسیدن های ، حاصل از بی جَنَمی دارید خلاصه اگر اگر اگر غم های نگفته ی چال شده ی زیادی کنجِ سینه تان، پنجه در انداخته وسط گلویتان و دارد هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه، خفه تان می کند بروید یک گوشه ای، جایی... و روضه ،علی اصغر را گوش بکنید بروید گوش کنید و بلند بلند گریه کنید... بروید تا خفه نشدید.... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
کودک من امشب تب داشت، تب بُر را بی مقاومت خورد، عطش لبانش را هم با آب فرو نشاندم، همسرم کنارم بود، در میدان جنگ هم نبودیم، تیر و تاریکی و غربت هم نبود... می خواهم بگویم که همه چیز برای اینکه مراقب کودکم باشم مهیا بود، اما همین که کودکِ پر از جنب و جوشم را بی رمق گوشه ی اتاق می دیدم یک درماندگیِ شدیدی در خودم می دیدم یک بی قراری خاصی انگار که خاک عالم را بر سرم ریخته باشند و حالا بخواهم از زیر این آوار خودم را سرپا نگه دارم! یک اینطور حسی، یک اینطور ویرانی ای در خودم می یافتم... حالا نشسته ام و به ویرانی و درماندگی فکر می کنم به نداشتن طفل شش ماهه اش که تازه گردن گرفته بود به گهواره ی خالی طفلش، که چشمه ی جوشان دیدگان هر نظاره کننده ای را اقیانوسی خروشان می کرد و به میدان جنگ به تیر سه شعبه و به سفیدی گردن علی اصغر به پدری که کودکِ بی جانش را زیر عبا پنهان کرده نمی دانم! اینطور برایمان در روضه ها گفته اند... در لحظه ای همه اینها پیش چشمانم مجسم می شود چه باید بکنم چه باید بگویم چطور شیون بزنم که حزنِ خانه کرده در تک تک سلول هایم، راه نفسم را بند نیاورد چطور می توانم سوگوار رباب نباشم، احساسی که به گمانم هرگز در رباب نخواهد مُرد من امروز سوگوار این احساسم احساسی که با تولد نوزادی به غلیان می آید و خروش می کند و امروز برای رباب به جگرش رسیده😭😭 راستی حرمله چه کرده بود با خودش که ذره ای به این احساس به قداستش به لطافتش به بی قراری های مادرش وقت پرتاب تیر فکر نکرد! راستی چه بر سرش آمده بود؟؟ بگذارید صادقانه بگویم، من از حرمله می ترسم از حرمله شدن می ترسم من از دنیای پر از حرمله، از خفه کردنِ آن جنینی که بال و پر می زند برای زندگی اما در نطفه خفه اش می کنند می ترسم! ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
🌸✨ 🖐🏽🌚!' ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
🌸✨ 🖐🏽🌚!' ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
🌸✨ 🖐🏽🌚!' ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
🌸✨ 🖐🏽🌚!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
🌱ای معبود من مرا چون بندگان توبه کارت بپذیر.. احیا نما.. در این شب احیا.. دل مرا.. 🌙 🌟 💚 🤲 بچه های ریحانه را از دعای خیرتون محروم نفرمایید 🙏 .ریحانه🌱 پاتوق جوانان و نوجوانان👇👇 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd
کودک من امشب تب داشت، تب بُر را بی مقاومت خورد، عطش لبانش را هم با آب فرو نشاندم، همسرم کنارم بود، در میدان جنگ هم نبودیم، تیر و تاریکی و غربت هم نبود... می خواهم بگویم که همه چیز برای اینکه مراقب کودکم باشم مهیا بود، اما همین که کودکِ پر از جنب و جوشم را بی رمق گوشه ی اتاق می دیدم یک درماندگیِ شدیدی در خودم می دیدم یک بی قراری خاصی انگار که خاک عالم را بر سرم ریخته باشند و حالا بخواهم از زیر این آوار خودم را سرپا نگه دارم! یک اینطور حسی، یک اینطور ویرانی ای در خودم می یافتم... حالا نشسته ام و به ویرانی و درماندگی فکر می کنم به نداشتن طفل شش ماهه اش که تازه گردن گرفته بود به گهواره ی خالی طفلش، که چشمه ی جوشان دیدگان هر نظاره کننده ای را اقیانوسی خروشان می کرد و به میدان جنگ به تیر سه شعبه و به سفیدی گردن علی اصغر به پدری که کودکِ بی جانش را زیر عبا پنهان کرده نمی دانم! اینطور برایمان در روضه ها گفته اند... در لحظه ای همه اینها پیش چشمانم مجسم می شود چه باید بکنم چه باید بگویم چطور شیون بزنم که حزنِ خانه کرده در تک تک سلول هایم، راه نفسم را بند نیاورد چطور می توانم سوگوار رباب نباشم، احساسی که به گمانم هرگز در رباب نخواهد مُرد من امروز سوگوار این احساسم احساسی که با تولد نوزادی به غلیان می آید و خروش می کند و امروز برای رباب به جگرش رسیده😭😭 راستی حرمله چه کرده بود با خودش که ذره ای به این احساس به قداستش به لطافتش به بی قراری های مادرش وقت پرتاب تیر فکر نکرد! راستی چه بر سرش آمده بود؟؟ بگذارید صادقانه بگویم، من از حرمله می ترسم از حرمله شدن می ترسم من از دنیای پر از حرمله، از خفه کردنِ آن جنینی که بال و پر می زند برای زندگی اما در نطفه خفه اش می کنند می ترسم! ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @reyhane_hmd