#حجاب_و_عفاف
چادرِ مادرِ من فاطمه حُرمَت دارد؛
پرچمِ حُجب وحَیا هست و شِرافَت دارد.
بِکُنیدش کفَنَم تا همه آگاه شوند؛
وبدانند که این جامه قِداسَت دارد...😇
@reyhane_nabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
فدایـیحسیـن...♥️】
[گویندچرادلبهشھیداندادۍ..؟
[واللهکهمنندادمآنھابردند...!
•
|| @reyhane_nabi ||
#نوآےڪࢪبلآ💚
{امشبدلݦبھآنھےڪࢪبوبلآࢪاگࢪفٺ
قلبمشڪسٺ؛💔
ودوࢪوبࢪشࢪآخداگࢪفٺ…}🕊
||@reyhane_nabi ||
#ژنࢪال:حآجقاسمـ(:
○°ٺآڪسےشھیدنبود
شھیدنمےشود
شࢪطشھیدشدن
شھیدبودناسٺ…💙°○
@reyhane_nabi
#چادرانہ🌱
•چادر بهانہ ایسٺ ڪہ دریایت ڪنند😌☄
• معصوم باش تا پُرِ زیبایت ڪنند😍🌸
•چادر بدونِ حُجب و حیا تڪہ پارچہ سٺ👌✨
•این سہ قرار هسٺ ڪہ زهرایت ڪنند😇♥️
||@reyhane_nabi ||
هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم
یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم
چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم
السلام و علیک یا اباعبدلله الحسین❤
السلام وعلیک یا ابولفضل العباس❤
بچه ها
کم کم داریم به محرم میرسیم...
دوستان فقط من دلشوره دارم یا شماهم نگرانید؟
نگران اینکه نکنه مجلس ارباب نباشه...
نگران اینکه نکنه صدای عزاداریمون ب گوش دشمنا نرسه...
از همه اینا بگذریم...نگران اربعینتیم آقا💔
نکنه دور و اطرافتون خلوت باشه...
اربابم...آقای من...
اصلا من بَد،من گنهکار...من نالایق....آقا ما عادت کردیم ب جا موندن از حرم...
ولی...
ولی آقا جان خوبارو بطلب....آقاجان نوکرای واقعی و بطلب ک تنهات نزارن....
دوستان امشب بریم در خونه دردونه ابا عبدلله....حضرت رقیه خاتون....بریم به دخترشون التماس کنیم...
میدونید ک....گر دخترکی پیش پدر ناز کند،گره کرب و بلای همه را باز کند💔
دختر بچه وقتی باخبر میشه بابا داره از سفر میاد،هی میره جلو آئینه می ایسته،موهاش رو شونه میکنه،لباسش رو مرتب میکنه،هی میگه:مادر! من خوشکل شدم؟ بابا میخواد منو ببینه...
مثلاً شانه زدم،روسریِ نو بستم
مثلاً دختر خود را، رویِ دامان داری
رقیه هی با خودش میگه:یادش بخیر رو پاهات می نشستم موهام رو شونه می کردی بابا....بابا نکنه دیگه نباشی...
یزید لعنه الله صدای رقیه رو شنید...
گفت این بچه چی میخواد؟
گفتن بی قرار باباشه...
گفت منتظر چی هستید؟ببرید براش
خدایااا...بچه ی سه ساله...سر بریده....اونم باباش...
رقیه خیلی کوچیکه طاقت دیدن نداره که...
سر مبارک اباعبدلله و اوردن تو خرابه...
دوستان ،آدم گشنه بوی نون و فوری متوجه میشه...
رقیه رو کرد به بی بی زینب،عمه...+جان عمه...
عمه من ک غذا نخواستم اینا چرا واسم نون اوردن..من بابامو میخوام...(اخه سر مبارک اربابمون مهمون تنور خولی بوده)
بی بی هیچی نگفت...رقیه رو پوش تشت و برداشت...الله و اکبر...
همۀ روضه م تو این یکی دو جمله ست ....
راوی میگه سرُ وقتی دید عمه کمک کرد گذاشت تو بغلش ..
بعد یه مقدار نگاه کرد تو اون تاریکی خرابه....شروع کرد به دردو دل با بابا....
چشم بر من بسته ای دیگر نمی خواهی مرا
آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند ..
من بدونِ معجرم ، خیلی خجالت میکشم
تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!
خسته ام سر درد دارم پیکرم درهم شده
بس که من را از بلندی بی هوا انداختند
میگن یه وقت عمه اومد دید سر یه طرف رقیه یه طرف ؟ این سه ساله دیگه جونی تو بدن نداشت .. سرُ رو زانو گرفته ، خودش خم شد برا بوسیدنِ بابا .. یه لحظه زینب دید دیگه آروم شده .. (زبانِ حال) گفت خوب حرفاشُ با بابا زد خوابید .. درد و دل هاشُ با بابا کرد خوابید .. راحت شد .. بالاخره دید باباشُ .. اما ساعتی نگذشت بی بی دید نه اصلاً تکونم نمی خوره .. رفت جلو ، صدا زد رقیه ام .. رقیه ام ..امانت برادرم...
گفت تا خوابِ سرُ از بغلش بردارم .. اینا اگه بیان با تازیانه بیدارش میکنن .. همین که اومد سرُ از رقیه جدا کنه .. انگار تعادلِ این دختر با همین سر بود .. سرُ که برداشت بچه افتاد ..
تازه موقعِ ناله زدنِ زینبِ .. همین که دید رقیه افتاد .. شروع کرد به سر و صورتش زدن .. اُم کلثوم اومد دستِ زینبُ گرفت .. خواهر چه میکنی با خودت .. گفت الهی براش بمیرم .. بچه م گرسنه جان داد...