39.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ🌷
دانلود+دعای+عهد+فرهمند+++متن.mp3
6.25M
📖 دعای عهد
🎙با صداے : استاد فرهمند
☀️ قرار صبحگاهی منتظران ظهور
May 11
ریحانه های بهشتی
#مجید_بربری بدون مجید هر روز مهمان مطب این دکتر و آن بیمارستان .بود آخرش هم دکترها گفتند: «خانم شما
مجید بربری .
خوشحال شدم گفتم باز هم خدا را شکر که هفته ای چند تا دعوا و درگیری در محله کمتر شد. مجید و نصف دوست و رفیقهایش جمع میشوند در قهوه خانه و سرشان گرم می.شود بچه های ما به قهوه خانهاش سر میزدند و مدام رفت و آمد داشتند خلاف سبک و سنگین نداشت همه جور آدمی آنجا رفت و آمد می.کرد یکی را که ما میخواستیم دستگیر کنیم قهوه خانه ،مجید بهترین جا برای گرفتنش
بود چون با همه جور آدمی نشست و برخاست .داشت کم کم با بچههای ما رفیق شیش دنگ شد یک املت هم که می خوردند پول از آنها نمیگرفت میوه توی قهوه خونهاش نمی داد اما بچه ها که میرفتند خصوصی برایشان میآورد یک شب که برای بچه،ها غذا و چای میآورد و مینشیند ،کنارشان بحثشان در مورد جنگ سوریه و اعزام نیرو بود مهدی بابایی از اوضاع سوریه میگفت جنگ ،شهری شرایط زنها و بچه ها جنگی که حتی تا نزدیکیهای حرم حضرت زینب آمده و مدافعین نگذاشتند داعش پایش به حرم برسد از جنایتهایی که داعش در عراق و سوریه انجام می،داده ویرانی شهرهای سوریه و آوارگی مردم صحبت شده بود حتی با هم عکس و فیلمهای سوریه را هم دیده بودند مجید از این حرفها خوشش می.آید اما تا مهدی حرف میزد مجید لقمه در دهانش یخ میکرد و حتی پلک هم نمیزد اول به مهدی میگوید دم شما گرم اگه شما نبودید ما هم نبودیم مجید بعد از این صحبتها متوجه میشود که من
۴۷
ریحانه های بهشتی
مجید بربری . خوشحال شدم گفتم باز هم خدا را شکر که هفته ای چند تا دعوا و درگیری در محله کمتر شد. مجید
#مجید_بربری
در حال اسم نویسی از بچههای بسیجی برای اعزام به سوریه
برای دفاع از حرم اهل بیت هستم
رفتن به سوریه زمانی بر سرش افتاد که بچه های ما بر روی یکی از تخت های قهوه خانه اش نشسته بودند به بچه ها میگوید من اگر بخوام با بچههای شما برم سوریه چکار باید بکنم؟ بچهها هم گفته :بودند اول باید بسیجی بشی بعدش ببینی شرایط ثبت نام رو داری یا نه؟ من هم حقیقتش اوایل اصلاً چشم دیدن مجید را نداشتم از مجید خوشم نمی آمد کم کم پایش توی گردان هم باز شد. من وقتی می دیدمش غرولند میکردم گاهی هم دعوا راه می انداختم که
این رو کی راه داده ،اینجا آخه مجید رو چه به اینجا
یک روز توی اتاق تنها ،بودم در زدند. همان طور که سرم پائین بود و مینوشتم :گفتم .بفرمایید صدای مجید بود که سرم را از روی برگه ها بالا آورد و برد طرف خودش برعکس ،همیشه مؤدب ایستاده بود گفت سلام ،حاجی یه کاریتون .داشتم با اخم و تخم :گفتم سلام بفرما! گفت: «من میخوام بیام زیر پرچم شما بسیجی بشم در دلم بهش خندیدم پیش خودم گفتم خدایا این رو دیگه چیکارش کنم داد: «حاجی من سال نود و سه برا اربعین پیاده رفتم کربلا و توبه کردم از امام حسین ،خواستم دستم رو بگیره و دورو
بر خلاف رو خط بکشم
.. ادامه
باورم نشد حتی به بقیه دوستان هم گفتم این رو خیلی جدی اش .نگیرید به خاطر این که قهوه خونه اش رو
۴۸
ریحانه های بهشتی
#مجید_بربری در حال اسم نویسی از بچههای بسیجی برای اعزام به سوریه برای دفاع از حرم اهل بیت هستم رفتن
#مجید_بربری
نبندیم، میخواد کارت بسیج بگیرد همین که آروم بره و آروم ،بیاد برا ما بسه. با این حال پرونده برایش تشکیل دادم و فرمها را دادم تا پر کند وقتی پرشان کرد و داد به من نگاه به برگه کردم و خندهام .گرفت این قدر بدخط نوشته بود که اصلاً معلوم نبود چی نوشته است سعی میکرد جلو چشم من آفتابی نشود من هم به شدت زیر نظرش داشتم ببینم این که میگوید من توبه کردم راست میگوید یا نه گاهی که با هم روبه رو میشدیم میخندید و میگفت حاج آقا ،نوکرتم میخوای کفشت رو واکس بزنم چکار داری برات انجام بدم؟». آن قدر حرف میزد تا خنده را به لب من بنشاند و تا نمیخندیدم نمی رفت. با جمال و چند تایی دیگر از بچه ها شبها میرفت گشت. مجید عشق اسلحه و دستبند .بود گاهی به من میگفت حاجی! جون مادرت این کلتت رو بده تا من باهاش عکس بگیرم بیشتر خلاف کارهای سنگین منطقه را میشناخت یک شب رفته بود سه تا از مشروب فروشها را دست بند زده و آورده بود تا ،دیدم نگرانش شدم گفتم: مجید جون یه کمی یواش تر آروم تر به وقت میزنن میکشنت یه وقت مهمون یه کتک مفصلت میکنن گفت نترس حاجی جون باید اینها رو از سطح منطقه جمع کنیم. کم کم بحث ثبت نام سوریه داغ شده بود نزدیک به صد و هشتاد نفر اسم نوشتند. مجید هم بین این افراد بود ولی مسئول ثبت نام خودش اسم مجید را حذف کرد شناختی از مجید داشت و
۴۹
ریحانه های بهشتی
#مجید_بربری نبندیم، میخواد کارت بسیج بگیرد همین که آروم بره و آروم ،بیاد برا ما بسه. با این حال پرو
#مجید_بربری
لابد پیش خودش گفته بوده این) به درد جنگ و سوریه نمیخوره اصلاً مجید توی این فضاها نیست میخواد بره سوریه چکار کنه؟ من هم وارد مراحل آموزشی شده بودم و نمیدانستم اسم چه کسی را نوشتند و اسم چه کسی را ننوشتند. یک روز توی دفترم مشغول بودم که مجید آمد.
حاجی سلام
سلام ،مجید کاری داری؟
بله ،حاجی میخوام قسمت بدم
و ساکت شد. بغض کرده بود اگر مستقیم نگاهش میکردم
اشکش هم در می آمد
میخوام قسمت بدم من رو هم سوریه ببری
مجید یک پسرخوش زبان ،بود خیلی هم خوب حرف میزد حالا این سکوت و ،بغض برای من هم تعجب آور بود داشت باورم میشد که مجید واقعاً مجید یک سال پیش نیست مجید جون تو نمیتونی بری اولین مشکلت هم تک پسر .بودنته ما اجازه نداریم تک پسرها رو ببریم خیلی با هم صحبت کردیم و آخرش امیدوار از اتاق من بیرون نرفت آب پاکی را روی دستش ریختم که اعزام بشو نیست همان روز گوشی ام زنگ .خورد شما خودتان بودید حاج خانم به من زنگ زدید و گفتید اگر امکانش هست مجید قربانخانی را سوریه نبرید تک پسره و ما خیلی وابستهاش هستیم با تلفن شما، من روی یک پا ایستادم که مجید نباید بیاید سوریه دوسه شب بعد لیست بچههایی که قرار شد اعزام شوند، روی صفحه
۵۰
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مرحوم رفسنجانی خیلی به #مذاکره با آمریکا باور داشت. یه نمونه از مذاکرات را ببینید و خودتان قضاوت کنید!
❌ ظریف ادامه دیپلماسی ورشکسته هاشمی رفسنجانی در عرصه بین الملل و اعتماد ابلهانه خسارت بار به غرب است.