3.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یارقیه_بنٺ_الحسین❤️
اسیرِ تو شده ام من اگر اسیـر شدم
سرِ عمو، سرِ نے رفٺ، سر بہ زیر شدم
بیا خرابہ اگر وقٺ میڪنے بابـا
ببین سہ سالہام امّا چقدر پیر شدم!
#ریحانہے_باغ_ڪربلا🌿
#شهادت_حضرت_رقیه(سلام الله علیه)
#تسلیت_باد💔🥀🖤
🏴 @reyhaneh_khelghat
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رقیهبنتالحسین🥀
تا دوش تو سَریر مُقام رقیه بود
عالم شبانه روز به کام رقیه بود
تا روی زانوی تو سه ساله قرار داشت
آغوش تو دوام و قوام رقیه بود
#شهادت_حضرت_رقیه(س)🥀
#تسلیت_باد💔🥀
🏴@reyhaneh_khelghat🏴
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_روضه_و_درد_دل_حضرت.mp3
زمان:
حجم:
11.71M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(سلاماللهعلیها )
🌴روضه حضرت رقیه(سلاماللهعلیها )
🌴بیا قلب مرا پر ز آه کن آقا
🎤حاج #حیدر_خمسه
🏴@reyhaneh_khelghat🏴
@Maddahionlinرنگش پریده موهاش سفیده.mp3
زمان:
حجم:
5.71M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(سلاماللهعلیها )
🌴رنگش پریده موهاش سفیده
🌴گونش سیاهه قدش یکم خمیده
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
🏴@reyhaneh_khelghat🏴
@Maddahionlinمداحی آنلاین - درده دوا رقیه - اسفندیاری.mp3
زمان:
حجم:
8.07M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(سلاماللهعلیها )
🌴درده دوا رقیه
🌴مشکل گشا رقیه
🎤 #علیرضا_اسفندیاری
⏯ #استودیویی #ترکی
@MaddahionlinYEKNET.IR - zamine 2 - shabe 3 moharram1399 - nariman panahi.mp3
زمان:
حجم:
4.6M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(سلاماللهعلیها )
🌴دردونه ی حسین
🌴بانوی محشر
🎤 #نریمان_پناهی
⏯ #زمینه
🏴@reyhaneh_khelghat🏴
▪️کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»
آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را میبخشی؟ این پیکر بابامهدی است.»
یکهو دلش ترکید و داد زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟»
برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمیشد. از صدای گریههای ریحانه مردم به هق هق افتادند.
دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من میکنی؟»
با همان حال گریه گفت «چه کار؟»
بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.»
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم.»
گفت «من هم نمیبوسم.»
گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.»
یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟»
گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد میکرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)و حضرت رقیه(س) قدم برمیداشت.»
یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر میدید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچهام دق میکرد.
همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم.
#مدافع_حرم
#شهید_مهدی_نعمایی
#شهادت_حضرت_رقیه س