eitaa logo
ریحانه خلقت انتقام سخت⁦👊🏼⁩
40 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
268 فایل
❁﷽❁ ‌‌‌‌خدا خندید و از لبخندش دختر آفریده شد.😍 تبادل↯ @misagh59 حرفی داشتین اینجاییم↯ @ya_nour
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز از بچه ها خواستم چشمهایشان را ببندند. بروند توی بیابان کربلا بایستند و قبل از رسیدن کاروان امام حسین هرکاری که بلدند بکنند. شاید تاریخ جور دیگری رقم خورد. کاغذهای مربعی کوچک را پخش کردم بین شان. تا آنها مسیر تاریخ را تغییر بدهند، برای خودم چای ریختم. بعضی ها هنوز دست به قلم نشده بودند و بعضی با ولع می نوشتند. وقت تمام شد. به ردیف خواستم که برایم بخوانند. ـ من یک تابلوی بزرگ قبل از کربلا می زدم و می نوشتم: «ورود هر گونه کاروان به کربلا ممنوع است. مخصوصا آنها که زن و بچه همراهشان باشد.» ـ من زمین را می کندم و داخلش کلی قمقمه و کلمن پر از آب قایم می کردم. کاروان که می رسید، راهنمایی شان می کردم خیمه بچه ها را در آن قسمت برپا کنند. ـ من توی غذای لشکر حر پودر لباسشویی می ریختم که همه شان مسموم شوند و نتوانند امام حسین را مجبور کنند که توی کربلا بایستد. با شنیدن این جمله تخیل خودم هم شروع به کار کرد. ایستادم کنار اسب حر. چکمه های خاکی اش را بوسیدم. التماسش کردم. گفتم من که نقطه ضعفت را بلدم. نگاهی عصبانی به من انداخت که یعنی مردجنگی چه نقطه ضعفی می تواند داشته باشد. گفتم: «‌سردار! آن که می خواهی معطلش کنی تا سپاه ابن زیاد برسد و با او درگیر شود پسر فاطمه است. کمی به جمله ام فکر کن.» گرهی به ابروهایش افتاد و اسبش را هی کرد. من هم یک قلپ از چایم را نوشیدم. کاش آدم ها تصمیم های درستشان را قبل از این که دیر شود، می گرفتند. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan
از بچه ها پرسیدم: تا حالا شب را بیرون از ساختمان ها خوابیده اید؟‌ مثلا توی جنگل یا کویر یا دشت و بیابان؟‌ بعضی شان تجربه اش را داشتند. کاغذها را بین شان پخش کردم و موقعیت را توضیح دادم. چند خانواده با هم رفته اید کویر که بزرگترین خسوف قرن را ببینید. شب که شده بزرگترها تجهیزاتشان را در چند متری چادرها برپا کرده اند و شما کم کم خوابتان گرفته. نیمه های شب با صدای گریه بلندی بیدار شده اید. هیچ کدام از بزرگترها نبوده اند. دختر سه چهارساله یکی از خانواده ها که از اول سفر با شیرین زبانی ها و شیرین کاری هایش توی دل همه جا باز کرده، وسط خواب و بیداری با جیغ و گریه بابایش را صدا می زند. هر چه سر می چرخانید خبری از بابای او و حتی بابای خودتان نمی بینید. شاید رفته اند از ماشین ها چیزی بیاورند یا محل رصد خسوف عوض شده و نخواسته اند شما را بیدار کنند. شما چه کاری برای آرام کردن آن دختر بچه انجام می دهید؟ خودکارها یکی یکی روی کاغذها می چرخید و بچه ها با لبخندی که روی لبشان می آمد جواب هایشان را می نوشتند. این بار گذاشتم خودشان بخوانند. ـاگر خانه بودیم از فریزر برایش بستنی می آوردم. آنجا هم بین وسایل می گشتم دنبال چیپسی، پفکی، نوشابه ای. حتما از مخلفات شام دیشبمان چیزی مانده دیگر. ـما توی خانه یک عروسک سرود خوان داریم که تضمینی روی سرگرم کردن همه بچه ها جواب می دهد. آنجا هم می گشتم دنبال عروسک خرگوشی ای چیزی. حتما لای وسایل خودشان اسباب بازی پیدا می شود. ـموبایلم را برایش باز می کردم فیلم های دیروز را ببیند و یا برایش کارتون باز می کردم. این کار روی خواهر خودم جواب می دهد. ـبغلش می کردم و می بردمش پیش بابایش. تاییدشان کردم و گفتم ولی اگر نه خوردنی داشتید و نه اسباب بازی و نه موبایل و بابای آن دختر هم چند روز پیش مرده بود چی؟ بچه ها ساکت شدند. من هم. نگفتم که بعضی ها توی تاریخ چه راه حل های دیگری برای این موقعیت پیشنهاد داده اند. دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan