eitaa logo
دبستان ریحانه های بهشتی
113 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
200 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ هدف: رشد حس لامسه از کودک میخواهیم جای پاها رو پاش بزاره و جای دستها رو دستاش و یه مسیر طی کنه. ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃 ┗╯\╲
....🌹 زندگی کردن را باید، از لبخند صادقانه کودک آموخت ... هیچ کودکی ، نگران وعده بعدی غذایش نیست ... زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛ ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم 💚 💚
خبر📣خبر📣 خبر 📣 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 بازهم ریحانه ها افتخار آفریدند انتخاب گل دختر خوبمون سمیرا شامحمدی جهت حضور در تیم هندبال شهرستان مرحبا به دختر ورزشگار م 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻 با سلام. اولیای گرامی اندازه گیری فرم لباس شامل ( مانتو و شلوار و مقنعه ) روز چهارشنبه 3/21 /99 ساعت 10 صبح می باشد .( چنانچه فر م لباس کوچک شده یا مناسب برای سال آینده نمی باشد به مدرسه مراجعه نمایید.)همچنین با توجه به بخشنامه از ارجاع دانش اموز به کارگاه خیاطی معذوریم.
شرکت کنندگان مسابقه امروز 👏👏👏👏👏👏👏 ملیکا اله وردی 🌺 پرنیان رستمی🌺 فاطمه زهرا عرب🌺 آرشیدا عالی پور 🌺 آتوسا صالحی🌺 فاطمه سادات طاهری🌺 آیدا پور علی🌺 👏👏👏👏👏👏👏
‍ ✈️ اژدهای سیاه و هواپیما✈️  پسر کوچولویی با مادرش سوار هواپیما شده بود. او به همراه مادرش می خواست به شهری برود که مادربزرگش در آن زندگی می کرد. پسرک خیلی دوست داشت سوار هواپیما شود. او کنار پنجره نشسته بود و از آن به بیرون نگاه می کرد. مادر پرسید: “خوشت می آید؟” پسرک گفت: ” اوه، خیلی قشنگ است. من هواپیما را خیلی دوست دارم.” مادر خندید و گفت: ” حتما خیلی هم دوست داری که وقتی بزرگ شدی خلبان بشوی.” پسرک کمی فکر کرد. مسافرت با هواپیما را دوست داشت، ولی دلش نمی خواست خلبان بشود. او بیشتر دوست داشت یک نقاش بشود، اما حرفی نزد و به ابرهایی که در آسمان بود نگاه کرد. یکی از ابرها شبیه فیل بود. یکی از آنها شبیه اسب و یکی شبیه یک عروس با تور سفید بود. او همه آن شکل ها را به مادرش نشان داد و خواست که او هم آنها را ببیند. پسرک به زمین هم نگاه کرد. زمین از آن بالا مانند یک لحاف چهل تکه بود. بعد با خودش گفت: ” نه شبیه موزاییک های خانه ماست.” پسرک همان طور که به زمین نگاه می کرد. یکباره چشمش به یک لکه ابر بزرگ و سیاه رنگ افتاد. آن ابر را به مادرش نشان داد و گفت: ” آن چیست؟ چقدر بزرگ است! ” مادر نگاه کرد و گفت : “خوب، این هم یک ابر دیگر است.” پسرک خوب نگاه کرد. انگار آن ابر بزرگ و سیاه یک اژدهای بزرگ بود که به سمت خورشید می رفت. بعد از مدتی ابر سیاه جلوی خورشید را گرفت و نگذاشت نور خورشید به زمین برسد. همه مسافرهایی که در هواپیما بودند ترسیدند، اما پسرک هیچ نترسید. او همان طور به آسمان نگاه می کرد. مهماندار از پشت بلندگو گفت: ” خواهش می کنم کمربندهای ایمنی را ببندید. هوا کمی توفانی است.” مسافرها بیشتر ترسیدند و کمربندهای صندلی شان را محکم بستند. پسرک همان طور به ابر سیاه چشم دوخته بود. انگار ابر سیاه به طرف آنها می آمد. بعد از مدتی پسرک احساس کرد ابر سیاه دهانش را باز کرده است تا آنها را قورت بدهد. یکباره هوا تاریک شد. آنها داخل ابر سیاه شده بودند. پسرک خیلی خوشش آمد و خنده اش گرفت. مهمانداری که از کنار صندلی آنها رد می شد او را دید و گفت : ” تو پسر شجاعی هستی. چقدر خوب است که نمی ترسی.” پسرک تعجب کرد. آخر برای چه بترسد. ابر سیاه که ترس ندارد. آن ابر سیاه که یک اژدهای واقعی نبود. بعد از مدتی آنها از ابر سیاه بیرون آمدند و آسمان دوباره روشن شد. پسرک دوباره توانست ابرهای سفید را ببیند. ابر سیاه که مثل اژدها بود، داشت از آنها دور می شد. پسرک فکر کرد وقتی به خانه مادربزرگش برسد، حتما نقاشی این اژدها و هواپیما را خواهد کشید. 💕 ✈️💕 ╲\╭┓ ╭ ✈️💕💕✈️💕✈️💕✈️💕✈️💕💕 ┗╯\╲
مواقعی که از درخواستی دارین، درخواستتون رو واضح و شفاف برای اون بیان کنین تا کاملا متوجه حرفتون بشه، بهش بگین که چطور اون کار رو انجام بده و یا حتی اگه امکان داره در اون زمینه راهنماییش هم بکنین، به عنوان مثال وقتی از اون میخواین که اتاقش رو بکنه طریقه ی انجام این کار رو بهش بگین، مثلا بگین تختت رو مرتب کن یا های کثیف رو داخل و لباس های تمیز رو بذار تو کمد، در این صورت میدونه از کجا و چطور شروع کنه! وقتی اون نفهمه که منظور شما چیه نمیتونه فرمان شما رو اجرا کنه و همین موضوع باعث سوء تفاهم میشه و شما فکر میکنین که داره میکنه!