بنام خالق هستی
باسلام ولی دانش آموز:
به این وسیله از شما دعوت میشود که در جلسه آموزشی تربیت کودک و نوجوان با حضور خانم دکتر پناهی روز یکشنبه ساعت 11 صبح مورخ ۱۴۰۱/۳/۸ واقع در سالن فکری کودک و نوجوان جنب شهرداری یزدانشهر حضور یابید .
برنامه دریافت کارنامه و جشن پایان سال در این جلسه اعلام خواهد شد.
لطفا از همراه داشتن فرزند خوداری فرمایید.
دبستان ریحانه های بهشتی
دبستان ریحانه های بهشتی
بنام خالق هستی باسلام ولی دانش آموز: به این وسیله از شما دعوت میشود که در جلسه آموزشی تربیت کودک
📣توجه📣 توجه 📣📣
اصلاحیه
جلسه آموزش خانواده والدین عزیز ساعت ۱۱ صبح بر گزار میشود.
با تشکر
هدایت شده از کانال #داستان و #طنز حال خوش
#داستان
✅امام خمینی و شستن لباس زن مستمند
✍️مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام خمینی در قم بود، نقل می کرد:
روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم،
فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسه حجتیه عبور می کردیم، دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و کهنه هایی را می شوید.
نمی دانم مال خودش بود یا کلفت بود.
می دیدیم که یخ های رودخانه را می شکست و کهنه می شست، بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره لباس می شست.
امام قدری به او نگاه کرد بعد به من فرمود: «شما بروید بعد من می آیم».
عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امری هست بفرمایید.
گفتند: «نه، شما بروید» و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسهارا شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند.
هرچه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: «چیزی نبود».
بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند: «شما بیایید منزل، من دستور می دهم آب گرم کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمک تان می کنم»
📚 منبع: کتاب "برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)"، گردآورنده غلامعلی رجایی، ج1، ص 212
کانال حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🔴🔴به اطلاع کلیه فرهنگیان و دانشآموزان عزیز میرساند فردا دوم مهر تمامی مدارس استان اصفهان پس از دو سال فعالیت غیر حضوری به دلیل بیماری کرونا، سال تحصیلی را به صورت حضوری و با رعایت دستورالعملهای بهداشتی آغاز خواهند کرد.
«اداره اطلاعرسانی و روابط عمومی ادارهکل آموزش و پرورش استان اصفهان»
میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..!
باید میرفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم.
فرازی از وصیتنامه شهید کاظم مهدیزاده
حسیندارابی
✍پدرم اسرار مگوی خود را مگو گذاشت
💥راز چمدان آیتالله بهجت چه بود؟
حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت در ابتدای این گفتوگو بیان داشت: زندگی پدرم دو جهت داشت: بخشی از زندگی ایشان، جهت فیزیکی آن است که در خانواده و دوستان مطرح بود و گوشههایی از آن به ما رسیده است ولی جهت دیگر؛ زندگی درونی ایشان بوده که نه خودشان راجع به عواملی که در شخصیت ایشان موثر بوده صحبت و راهنمایی میکردند و نه حتی مدارک و آثار و نامههایی را که از علمای مختلف داشتند و ما میتوانستیم از آن بهره ببریم را نشان میدادند.
وی افزود: معمولا یک چمدانی داشتند که این مدارک و نامههای علمای بزرگ به ایشان را در آن گذاشته و قفل کرده بودند که در دسترس ما نباشد. حدود یک سال قبل از رحلتشان آن چمدان را از من خواستند. بنده چمدان را برای ایشان بردم و بعد دیگر از آن چمدان خبری نشد. نمیدانیم که چه شد. یقین داریم از منزل بیرون نرفته ولی دیگر نیست.وی تأکید کرد: ایشان اسرار مگوی خود را واقعا مگو گذاشتند. ما یک سری اطلاعات از ایشان به صورت کم و کوتاه و پراکنده به دست میآوردیم. این اطلاعات به صورت معما برای ما باقی بود. بنده چون فارغ التحصیل فلسفه بودم، عادت داشتم باور خیلی چیزها برایم با برهان و دلیل باشد. باید به یقین صد در صد میرسیدم و ادله 20 درصد و 50 درصد برایم کافی نبود. لذا به زندگی و تحصیل خود مشغول بودم و فقط لوازمات ضروری زندگی ایشان را تهیه میکردم.
💥علامه جعفری فرمود: تمام کارهایت را رها و به این پیر خدمت کن!
فرزند آیت الله بهجت در بخش دیگری از گفتوگوی خود با فارس به ماجرای حضور علامه جعفری در خانهشان اشاره کرد و افزود: میان کارهایم روزی چند ساعت را به ایشان اختصاص میدادم و در خدمتشان بودم و بقیه را به اتاق خود در بیرون و خوابگاه که حجرهای بود میرفتم و مشغول کارهای شخصیام میشدم. تا اینکه در سال 1363 علامه جعفری یک روز که از منزل آیت الله بهجت بیرون میرفت، با حرفهایش یک تلنگری به من زد.
وی ادامه داد: علامه جعفری به من گفت که تو تمام کارهایت را رها کن و به خدمت ایشان بیا. علامه جعفری با آن لهجه شیرین و غلیظ ترکی گفت: «تو عقلت نمیرسه که این کیه!» علامه وقتی از احوالاتم پرسید و من گفتم که درسهای فلسفه و ریاضیات و ستارهشناسی و عرفان را خواندهام، خیلی برایش جای تعجب بود که چطور توانسته بودم اینها را در قم بخوانم. من هم به شوخی به ایشان گفتم که استاد اینجا مجانی بود و من هم نشستم و خواندم.
فرزند آیتالله بهجت گفت: علامه به من فرمود حالا یک چیزی میگویم گوش کن. گفتم آقا میشنوم. گفتند نه باید عمل کنی. گفتم آقا چطور به مجهول مطلق عمل کنم؟ به چیزی که نمیدانم چطور عمل کنم؟ علامه با همان لهجه خود گفتند دست بردار، من برایت میگویم. تو تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت همین پیر را بکن.
بهجت ادامه داد: تو گفتههایش را یادداشت کن و ضبط کن که نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسیاش. من قم و تهران و مشهد و نجف و عراق و شیعه و سنی را دیدهام؛ همین یکی آخرش مانده است. وقتی او را از تو گرفتند، آن وقت میفهمی که بوده! بنده در آن زمان مشغول تحصیل بوده و کار فراوان داشتم و در دانشکده بودم.
💥علامه جعفری: پدرت (آیتالله بهجت) مأمور این قرن و این دوره است
وی اضافه کرد: علامه جعفری به من دستور داد که ضبط کن و نگه دار و برای نسل آینده امانتدار باش که این مرد تمام میشود و بعد از اینکه او برود معلوم نیست تا 100 سال دیگر هم کسی چون او بیاید. خداوند در هر دورهای یک فرد را میدان میدهد، یعنی میدانی را که دارد برایش باز میکند و رشدش میدهد تا برای دیگران نشان و الگو باشد.
شیخ علی بهجت گفت: علامه جعفری تأکید کردند آیت الله بهجت مأمور این قرن و این دوره است. البته پس از رحلت پدرم نیز خیلی از شاگردان ایشان به من میگفتند که ایشان دیگر تمام شد و تو فکر نکن که همه همینطور هستند. با تلنگری که علامه جعفری در سال 63 به من زد، در همان بیست و چند سال پیش، یک مقدار کارهایم را کم کردم و 7 ساعت در روز را به ایشان اختصاص دادم.
وی افزود: پس از سال 72-73 نیز حدود 15 ساعت شد و از سال 80 به بعد بیست و چهار ساعته با ایشان بودم. با این حال ایشان خیلی هنرمند بود و همه کارهایش را تحت یک پوشش و پوستهای انجام میداد. وقتی مسائل بلند علمی را میخواست نقل کند، خیلی ساده می گفت: میشود این چنین گفت...
🔴 کــــانـــــال در محـــــضر علمـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/890306563Ceb69f62f94
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
شهید محمد رضا مهدوی
نام پدر : عباس
عضویت : وظیفه
تاریخ تولد :1345/9/9 شمسی
محل تولد: تهران
محل خدمت : دیده بانی
سن : 22
تاریخ شهادت : 1367/3/4شمسی
محل شهادت : شلمچه
تاریخ رجعت پیکر: 12-9-1381شمسی
گلزارشهدا: بهشت زهرا سلام الله علیها
قطعه 50 ردیف 52 شماره23
تهران
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
روزهای آخر جنگه و نیروهای بعثی آخرین زورشون رو گذاشتن تا شاید بتونن ابتکار عمل رو بدست بگیرن برای همین همزمان از چند جبهه اقدام به تک می کنه.
دیدبانی که در محور شلمچه مستقره از صبح یه ریز درخواست آتیش کرده و الانم دیگه نایی براش نمونده.
پشت بیسیم با صدایی خسته امّا عجول مختصاتی رو به مرکز تطبیق آتش می ده و میگه: هر چی می تونید با تمام عناصر روی این مختصات آتیش بریزید.
فقط زود باشید که وقت زیادی نداریم. حلالم کنید.
لحظاتی بعد تطبیق آتش خطاب به دیدبان می گه: کربلا ، کربلا، شاهد، محمد رضا! این که جای خودته! محمدرضا!؟ محمدرضا!؟
پیکر مطهر دیدبان شهید محمد رضا مهدوی بعد از 15 سال به آغوش خانوادش برگشت
✨شادی روح همه شهیدان و
#شهید_محمدرضا_مهدوی_صلوات✨
💚