eitaa logo
ریحانه النبی
123 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
176 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بارالها! بنده‌ای هستم شایستۀ عقوبت امّا می‌شود التماس کنم که مرا با تازیانۀ عقوبت خویش، ادب نکنی؟ من تاب عقوبت تو را ندارم. عقوبت که نمی‌کنی هیچ، رها هم مکن. 🍃نکند جوری با من رفتار کنی که بر خود ببالم و خیالم تخت شود که قدم به قدم در حال نزدیک شدن به تواَم. امّا وقتی پرده‌ها کنار رفت، دستم را خالی ببینم و خود را در نهایت پریشانی و ناداری و فرسنگ‌ها فاصله با تو. 📚 قصّۀ من و خدا، «قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند» ۱ 🕊🍃
🍃شکر خدایی را که چشم امیدم تنها به او دوخته شده و به کسی جز او امید نمی‌بندم. 🍃بارها آزموده‌ام و دیگر نخواهم آزمود. به هرکه جز او امید بستم، جانم افسُرد، امیدم پژمرد. 🍃خدای را شکر که مرا به خودش وانهاد و کارم را به خلق خویش واگذار نکرد. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۲ 🕊🍃
🍃به هر کس که بار سفر به سوی تو بسته می‌گویم: «از خود تا خدا راهی نیست. مقصدی که تو به امید وصالش، بار بسته‌ای، در همین حوالی است.» 🍃تو با ما فاصله نداری که بخواهیم به سویت سفر کنیم. 🍃کارهای زشت ما حجاب میان ما و تو شده. دیدن تو یک شرط دارد و آن هم، دریدن حجاب گناه است. کاش همه بی‌حجاب می‌شدیم! 📚قصّۀ من و خدا " قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۴ 🕊🍃
🍃 من نقطۀ مقصد خویش را معیّن کرده‌ام: خدا، فقط خدا. 🍃 با کوله‌باری از خواسته‌ها رو به تو آورده ام 🍃فریاد می‌کشم و فریادرس می‌خواهم؛ امّا می‌خواهم که تو تنها فریادرسم باشی. 🍃به دنبال وسیله‌ای می‌گشتم تا راه آمدن به سوی تو را نزدیک کند که جز دعا در پیشگاه تو وسیله‌ای نیافتم. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۵ 🕊🍃
🍃خشت‌های خانۀ دلم را با گِل معرفت خویش، روی هم چیده‌ای و همین معرفت است که هر جا باشم خانۀ تو را نشانم می‌دهد. 🍃من دوستت دارم، با بند بند وجودم؛ خودت هم می‌دانی و همین محبّت است که واسطۀ اتّصال من است به تو. 🍃خدای عزیزم! آن گونه که من تو را می‌شناسم یقین دارم مرا به سوی خویش، راهبری می‌کنی و از محبّتی که به تو دارم، اطمینان دارم که مرا می‌پذیری. اگرنمی‌خواستی راهم بدهی، محبّتت را به دلم راه نمی‌دادی. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۶ 🕊🍃
🍃خدایا! آنچه تو ناخوش میداشتی و با خاطر رحمانی تو نمی‌ساخت، انجام دادم و با این حال، باز هم به سراغت آمده‌ام و از تو می‌خواهم که آنچه را خوش دارم، عطایم کنی. 🍃حقیری بی‌مقدار، دست گدایی پیش بزرگی دراز کرده و امید دارد که آن بزرگ، سخنش را به روی چشم بگذارد، در حالی که خودش، سخن آن بزرگ را زیر پا گذاشته. 🍃عجب جسارتی است این خواسته، می‌دانم؛ امّا جود و کرم توست که چنین جرأتی به من بخشیده. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۷ 🕊🍃
🍃قربانت شوم! تو که تنها عدل نداری، فضل هم داری و من هر جا که باشم به خانۀ فضل تو پناه می‌برم. 🍃می‌خواهم از تو فرار کنم امّا هر چه می‌دوم و می‌گردم، جایی را نمی‌یابم که در برابر غضبت، پناهم باشد و باز به دامان تو بازمی‌گردم و به ریسمان رحمت و مغفرت تو چنگ می‌زنم. 🍃من بندۀ فراری‌ام: از تو به تو؛ از غضبت به مغفرتت؛ از عِقابت به کرمت و من گمانی جز این ندارم که تو بنده‌هایی را که از عدلت به فضلت پناه می‌آورند، پناه می‌دهی و آنها را به عدالت‌خانۀ خویش بازنمی‌گردانی. 🍃 گمان من همیشه همین بوده و می‌‌دانم از کسانی که به تو گمان خوش دارند، خواهی گذشت. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۸ 🕊🍃
🍃خدای عزیزم! من که قدر و قیمتی ندارم! امّا تو دریای فضلی. می‌شود مرا در این دریا غرق کنی؟ 🍃من فقیرم و محتاج بخشش تو. کشکول این فقیر بیچاره را با مرواریدهای عفو خویش پر کن و دست خالی برمگردان. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۹ 🕊🍃
🍃خدای من! جرأتی که من در مقابل تو دارم، در برابر مخلوقاتت ندارم. زیرا آنها با کوچک‌ترین اشتباه، نفس کشیدن را هم برایم حرام می‌کنند. 🍃امّا حلم تو را که می‌بینم، جرأتم جان می‌گیرد. گناهانی را که پیش چشم تو مرتکب میشوم، از بی‌مقدارترین مردم هم حیا میکنم اگر ببینند. امّا از بس گناه کردم و پوشاندی گویا شرم و حیا از قاموس زندگی‌ام خط خورده. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۱۰ 🕊🍃
🍃پرودگار من! آنچه از شرح حالم برای تو گفتم، جایگاه بنده‌ای را به تصویر می‌کشد که در هجوم سختی‌ها به تو پناه آورده‌ و پس از بارها رانده شدن از دیگران، به کرم تو امید بسته. 🍃تو خود به احسان و نعمت‌های خویش عادتم داده ای که اینگونه با آن، انس گرفته‌ام. اگر روزی از شراب طهورِ رحمت و کرم تو ننوشم، می‌میرم. 🍃من تو را بخشنده‌ای می‌دانم که هر چه می‌بخشی، گنج مغفرتت آب نمی رود و خزانۀ فضلت کم نمی آید و دریای رحمتت، قطره ای نمی کاهد. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۱۱ 🕊🍃
🍃 آرزوهای طول و دراز و فراوان ما پشت هم صف کشیده اند و در انتظار نگاه لطف تو به سر می‌برند. 🍃ما امید بسته‌ایم به تو، نه امیدهای کوچک. اندازۀ امیدهای ما، بیش از آن که با اندازۀ خودمان تناسب داشته باشد، با عظمت تو سازگار است. 🍃ما گناه کرده ایم؛ امّا در حین گناه، امید داشتیم که تو آن را از دیدگان مردم می‌پوشانی. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۱۲ 🕊🍃
🍃ای کسی که می‌بخشی و زیاد هم می‌بخشی! تو با نور خویش، راه را از بیراه جدا کردی برایمان. 🍃سایۀ فضلت را بر سرمان گستردی، هرچه بیشتر و افزونتر، تا مبادا دست نیاز به سوی کسی دراز کنیم. 🍃صبح و شامِ ما با نعمت‌های تو به سر می‌شود لحظه‌ای نیست که ما باشیم و غرق نعمت تو نباشیم. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۱۳ 🕊🍃
🍃خدایا! تو با دانه‌های محبّتی که برای کبوتر دلمان پاشیدی، بساط دوستی با ما پهن کردی، امّا ما آن را به سنگ‌های گناه فروختیم و با طوفان هوای نفس، دانه‌های محبّت تو را پس فرستادیم. 🍃هر روز و هر دم، از آسمان لطف تو بر سر ما باران خیر می‌بارد؛ امّا از آتشفشان وجود ما به آسمان رحمت تو شرّ، فوران می‌کند. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۱۴ 🕊🍃
🍃خوش به حال کسی که شغلش یاد توست و جز یاد تو کاری ندارد. خدایا! ما را شب و روز مشغول ذکر خویش کن. خشم تو بی جانمان میکند. امان ببخش ما را از خشم جان‌ستانت. 🍃خدایا! حتّی خیال عذاب تو، انسان را می‌سوزاند. پناهمان باش از عذاب سوزانت. رزق و روزی ما را موهبتهای خویش قرار بده، نه حرمان و تهیدستی از فیض. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" ۱۵ 🕊🍃