eitaa logo
ریحانه ولایت☘
270 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
55 فایل
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت خراسان رضوی - کاشمر ☎️۰۵۱۵۵۲۴۹۴۴۳ 🌸Eitaa.com/reyhanevelayat ارتباط با مدیر کانال: @Adineh255
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃↯♡|°• ✉ هر ڪس پناهے دارد و تو پناهگاه منے ...➣ در پناه حق❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|•☀️ هر روز صبح،☀️ زنده می‌شوم🍀 و زندگی می‌کنم🦋 برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند😍 روزتون پر برکت🌸 موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 🔖 🌐 @reyhanevelayat
002100.mp3
67.7K
و آیا چنیـن نیست که هر بار آنها «یهود» پیمـانی با خدا و پیامبـر بستند، جمعی آن را دور افکندند و مخـالفـت کردنـد. آری، بـیشتـرِ آنان ایمان نمی‌آورند ! ↵ بقره/۱٠٠ موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت ✨ 🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توکل بر خدایت کن حتما کفایت می کند حتما❤️❤️💫
☀️ اعمال روز آخر ماه رجب پنج‌شنبه ۱۲ اسفند، آخرین روز ماه رجب موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 🔰 🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا لبخند بزنید😊 تربیت بچه اونجاش سخته که به خاطر اینکه اون یاد بگیره خودتم باید هر شب مسواک بزنی. 😁 @reyhanevelayat
نون پنیر گوجه چقد گرون شده.☺️☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🌸☘ حلول ماه پربرکت شعبان بر همه شما مبارک❤️ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت 🏳🏳 🌐 @reyhanevelayat
💎 مناجات شعبانیه 😇 مناجاتی باحال و شگفت‌انگیز ⭐️ الگویی ویژه برای ارتباط با خدا 👌 مناجاتی که اهل‌بیت بر آن مداومت داشتند 🔆 اگر فرصت ندارید این مناجات را هر روز بخوانید می‌توانید روزانه یک بخش کوتاه از این دعای پربرکت را با توجه به معنی بخوانید 🌺 به مناسبت شروع ماه موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 🔖 🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨💫 مژده مژده به مناسبت آغاز ماه # شعبان ماه ولادت امام عشق و مهربانی عج از امشب میخایم با هم خوندن یک کتاب رو شروع کنیم😍 🦋«و آنکه دیرتر آمد»🦋 یک کتاب به شدت گیرا و جذاب درباره مرد مهربان غایب تا حالا دها نفر کتاب «و آنکه دیرتر آمد» رو از ما گرفتن و آخرش گفتن: خییییلی جذاب بود هر شب همینجا منتظرمون باشین...و قول بدین تک خوری نکنید😊😍 موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 📚 🌐 @reyhanevelayat
📗 🦋 قسمت اول؛ بخش اول نویسنده: الهه بهشتی نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه علیهم السلام شدم که اگر از این بیماری نجات یابم در چهارده ماه و هر ماه یک حکایت در وصف حال ائمه علیهم السلام بنویسم. سیزده حکایت را نوشتم، اما چهاردهمین حکایت را که شایسته شأن ائمه علیهم السلام باشد، نیافتم. ناامید بود که چطور نذر را ادا کنم. تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم. رغبتی به رفتن نداشتم، اما رفتم؛ چون در جمع بودن مرا از خودخوری باز می داشت و عجیب آنکه در آنجا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام «محمود فارسی» رخ داده بود؛ اما چون در جزییات واقعه اختلاف نظر بود و من از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمی شناختم عزم جزم کردم هر طور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم؛ بخصوص که فهمیدم منزلش در همان شهر و حتی در نزدیکی است.پس به اصرار از مسلم که حکایت محمود فارسی را شرح داده بود، خواستم مرا به خانه او ببرد. از مسلم انکار که: « وقت گیر آورده ای...مثلا ما مهمان هستیم و باشد فردا...پاهایم رنجور است و...» و از من اصرار که: « فردا دیر است نذرم فنا می شود و...» عاقبت رضایت داد و به راه افتادیم. راست می گوید پیرمردی است زنده دل؛ اما پاهایش رنجور است. هم آهسته می آمد و هم قدم به قدم می ایستاد و با رهگذران خوش و بش میکرد. عاقبت طاقت نیاوردم و پرسیدم « راه زیادی مانده ».. سری جنباند و گفت« یکی دو کوچه دیگر». گفتم : «نمیشود نشانی اش را بگویی من خودم بروم؟» خندید و گفت: « یا من خیلی آهسته راه می آیم یا تو شش ماهه به دنیا آمده ای؟!» و با عصا اشاره کرد و افزود: « تَهِ کوچه، داخل بن بست». سرعتم را بیشتر کردم. بن بست دراز را تا آخر رفتم‌ کاش شماره خانه را هم پرسیده بود. کلی این پا و آن پا کردم تا مسلم سر کوچه پیدایش شد و جلو اولین خانه ایستاد و خنده ای کرد و با اشاره سر و دست فهماند که بیخود تا ته کوچه رفته ای. تا برگردم مسلم در زده بود. پسرکی خنده رو در را باز کرد و با دیدن مسلم گل از گلش شکفت. سلام کرد و از جلو در کنار رفت. وارد خانه شدیم. بازوی مسلم را گرفتم و آهسته گفتم: « اصلأ حواسم نبود؛ سرزده بد نیست؟ گفت:« نگران نباش! در خانه محمود فارسی به روی شیعیان علی علیه السلام همیشه باز است». موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 📚 🌐 @reyhanevelayat
ریحانه ولایت☘
📗 #و_آنکه_دیرتر_آمد🦋 قسمت اول؛ بخش اول نویسنده: الهه بهشتی نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهار
📗🦋 قسمت اول، بخش دوم نویسنده: الهه بهشتی دست در جیب عبایش کرد و مشتی خرما و کشمش درآورد و به پسرک. به اتاقی کوچک، ساده و تمیز راهنمایی شدیم. مردی با قبای سفید و مو و ریشی سیاه نشسته بود و قرآن می خواند. سلام کرد و با دو چشم آبی و بسیار درخشان به ما خیره شد. با دیدن مسلم تبسمی کرد و خواست از جا بلند شود. گفتم: « خجالتمان ندهید». جلو رفتم و دست روی شانه اش گذاشتم؛ اما با وجود فشار دستم از جا برخاست. پیش خودم فکر کردم چقدر رشید است. گفتمظ: « شرمنده مان کردید» با صدای پرطنینی گفت:« دشمنتان شرمنده باشد! چه سعادتی بالاتر از دیدن روی مومن؟» روبوسی کردیم. آهسته گفت: « مخصوصا که بوی بهشت هم بدهد». حرفش به دلم نشست با مسلم هم رو بوسی کرد و نشستیم. چشمان نافذ و درخشان محمود فارسی مانع می شد مستقیم در چشمانش نگاه کنم و حرف بزنم. مسلم سینه ای صاف کرد و گفت: « در مجلسی بودیم ، صحبت شما شد و ماجرایی که بر شما رفته. این آقا مشتاق است که ماجرا را از زبان خود شما بشنود. ایشان میرزا حسین کاتب هستند و گویا نذر دارن روایات مربوط به ائمه را بنویسند. حال اگر صلاح میدانید، ماجرا را برای ایشان نقل کنید». محمود نفسش،را به آهی بیرون داد و گفت:« مسلم جان! شما میدانید که من این ماجرا را برای هر کسی نقل نمی‌کنم؛ مخصوصا غریبه ها. گوش های نامحرمی هستند که از شنیدن این ماجرا نه تنها اثر نمیگیرند؛ بلکه موجب زحمت هم می شوند». گفتم: « من غریبه نیستم برادر! اهل ایمانم و مشتاق شنیدن ماجرا. اگر برایم تعریف نکنید، همین جا می نشینم». مسلم به کمکم آمد و گفت:«شاید کاره است و ایشان هم واسطه خیر؛ بلکه آنچه می گوید و می نویسد موجب هدایت دیگران شود». محمود فارسی بی حرف قرآن را برداشت و رو به قبله نشست تا استخاره کند. خوشبختانه استخاره خوب آمد. محمود گفت: « من این ماجرا را با زبان الکن خود می گویم و با شماست که با قلمتان حق مطلب را ادا کنید» و با مکثی طولانی گفت:« اما یک شرط دارم و آن اینکه حقایق مخدوش نشود». گفتم :« حاشا و کلّا که چنین شود». به سرعت قلم و جوهر و کاغذ را حاضر کردم و آماده شنیدن و نوشتن نشستم. محمود فارسی که اشتیاق مرا دید، لبخندی زد و چنین آغاز کرد.... موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 📚 🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شب جمعه ست هوایت نکنم می میرم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 💌 بفرستید برای اونایی که این روزها دلتنگ زیارت امام حسین (ع) هستند... موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 🔖 🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
002100.mp3
67.7K
و هنگامی که فرستاده‌ای از سوی خدا به سراغشان آمد، و با نشانه‌ هایی که نـزد آنـهـا بـود مطابقـت داشت، جمعی از آنـان که به آنهـا کـتـاب آسـمـانی داده شـده بـود، کتاب خدا را پشت سر افکندنـد؛ گویی هیچ از آن خبر ندارند! ↵ بقره/۱٠٠ موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت ✨ 🌐 @reyhanevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا