⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
ایمان پیدا کردم خلیل عاشق واقعی است. بازیاش نمیآید. بار سفر را به دوش کشید و آمد تا مصر، زندانی شد، شکنجه کشید و حالا با همه زهر چشمی که ازش گرفته بودند هنوز در قاهره منتظر نشسته. با همه نداریاش. با خودم عهد بستم تا آخر راه کوتاه نیایم. ولی دیگر اینجایش را نخوانده بودم. خلیل پیشنهاد عجیبی داد. همهجوره به ماجرای خودم و خلیل نگاه کرده بودم الا این مسیر. ازدواج غیابی! فکر میکردم یا من خیالاتی شدهام یا او. درست میشنیدم؟
باهم ازدواج میکنیم؛ حتی اگر هیچوقت به هم نرسیدیم!
یعنی قمار عشق. یعنی تهِ تهِ همه قصههای عشقی که شنیده بودم. تکقطره اشکی از چشم چپم چکید. از شوق.
📙 برشی از کتاب #تاوان_عاشقی
با قلم محمدعلی جعفری
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸ما هشت نفر بودیم که یکی دو نفرمان مجروح بودند و بقیه به خاطر ضرب و شتم عراقی ها، حال و روزشان بهتر از مجروحان نبود. عراقی ها ماشین آیفایی آوردند. با عجله چشم هایمان را بستند و ما را سوار ماشین کردند.
🔹حدود نیم ساعت در راه بودیم. چند #درجهدار_مسلح_عراقی به عنوان نگهبان در عقب ماشین نشسته بودند و با هم حرف می زدند. هوا گرم بود و گرسنگی و تشنگی امانمان را بریده بود. به جایی رسیدیم که بعد فهمیدیم #پادگان_بزرگی است.
🔸ماشین پس از گذشتن از چند پست ایست و بازرسی متوقف شد. در آن را باز کردند. صدای عراقی هایی که می گفتند: «اُخرُج...» یادمان آورد که باید پیاده شویم.
🔹آیفا سطح بلندی داشت و پیاده شدن از آن با #دست_و_چشم_بسته بسیار مشکل بود، اما عراقی ها اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دادند.
🔖 برشی از کتابِ #صد_و_هفتاد_و_ششمین_غواص
موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat