#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_اول
جرقه رفاقت
دیگر کمکم داشتم مامان را عصبانی میکردم: دخترجان، توی عروسی که نمیشه با خودت کتاب ببری!
-چرا نمیشه؟ من میخوام وقتی حوصله ام سر رفت اونجا کتاب بخونم.
عروسی، خان آخر بود. قبلش جاهای زیادی را امتحان کرده بودم. توی اتوبوس وقتی به زحمت خودم را بین میله و پله آخر جا داده بودم. توی تاکسی، وقتی آنقدر غرق خواندن شده بودم که یادم رفته بود در مقصد پیاده شوم. توی فروشگاه وقتی بقیه سرگرم خرید بودند و من گوشه خلوتی را برای خودم گیر میآوردم. وسط مهمانی وقتی دیگر حوصلهام سر میرفت و کتابم را درمیآوردم. بعد هرچه آدمها متعجبتر نگاهم میکردند، من سرم را بیشتر توی صفحات کتابم میبردم.
www.nojavan.khamenei.ir
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
جرقه رفاقت
#دنیای عجیبی با کتابها داشتم. هیچوقت حوصلهام سر نمیرفت، هیچوقت احساس تنهایی نمیکردم. هیچ مشکلی نداشتم اگر قرار بود چند روز توی خانه تنها بمانم. پیش خودمان بماند، گاهی آرزو میکردم تنها باشم، یک فرصت عالی برای غرق شدن در کتابهایم. یا مثلاً توی آسانسور گیر بیفتم. باید اعتراف کنم این یکی هم، جزو آرزوهایم بود. خیالم جمع بود همیشه دو سه تا کتاب توی کیفم دارم که حوصلهام سر نرود. گاهی حتی وقت سوار شدن به آسانسور، خودم را میدیدم که گوشه آسانسور نشستهام روی زمین و تا تأسیسات بیاید و مرا از آنجا نجات دهد، کلی از کتابم را جلو بردهام. بدون اینکه کسی شکایت کند: کور شدی انقدر خوندی! پاشو بیا ناهار! حداقل لباس بیرونت رو عوض کن و… خب البته که چند ثانیه بعد درهای آسانسور باز میشد و خیال من هم کف صیقل خوردهاش جا میماند.
چطور شد که این رفاقت شروع شد؟ درست نمیدانم. احتمالاً جرقهاش را یکی از همان کتابهایی زد که بلد بود من را توی خودش غرق کند. به هرحال همهچیز که یکطرفه نمیشود. برای اینکه دوستی پایدار بماند، هر دو طرف باید مایه بگذارند. کتاب باید بلد باشد تو را از زمان جدا کند، توی خودش غرق کند و قدم به قدم دستت را بگیرد تا توی جهان تازهات قدم بزنی.
تو هم باید یک خلوت دلچسب پیدا کنی، زمانی را برایش خالی کنی، دل بدهی به حرفهایش، صبوری کنی سر صفحات اولش تا آرام آرام این دوستی شکل بگیرد. بعد که به کلمهها عادت کردی، به خواندن به جای دیدن، تخیل کردن به جای تصویر دیدن… کمکم این قدرت را به دست میآوری که هرلحظهای که اراده کردی از زمان و مکان جدا شوی و پا در دنیای شگفتانگیز کتابها بگذاری. مثل یک ماشین زمان… کتابت را باز میکنی و ماجراجویی شروع میشود. حتی وسط شلوغی مجلس عروسی. بماند که آخرش هم حسرتش به دلم ماند.
نمیدانم ماجرای شما و کتابها در چه ژانری است. عاشقانه، درام، کمدی، اصلاً شاید ژانر وحشت باشد. اما میدانم قصههایی که آدمهای عاشق کتاب از رابطهشان با کتاب تعریف میکنند، آنقدر وسوسهانگیز هست که آدم تصمیم بگیرد حداقل یکبار این رفاقت را تجربه کند. یک دوستی عجیب که تو را فوقالعاده قدرتمند میکند. هیچوقت خسته نمیشوی، هیچوقت حوصلهات سر نمیرود، هیچوقت احساس تنهایی نمیکنی و همیشه، توی هر زمان و شرایطی، یک معجون جادویی داری که حالت را خوب کند. حتی وسط این روزهای تکراری و کلافهکننده کرونایی.
فعلاً یک گوشه دوستداشتنی پیدا کنید؛ یک شکلات بزرگ خوشمزه بخرید؛ چند دقیقه از روزتان را برای این دوستی تازه خالی کنید؛ به کتابهای خوبی که تا به حال خواندهاید فکر کنید و برای عادت کردن به کاغذ و جوهر و کلمه تمرین صبوری کنید تا برایتان بگویم از کجا میشود شروع کرد. به هرحال هر کاری قواعد خودش را دارد. کتاب خواندن آنقدری هم که همه فکر میکنند، کار سادهای نیست!
ادامه دارد....
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_دوم
دنیای بی نهایت
ما خیلی جاها را ندیدهایم، خیلی کارها را انجام ندادهایم.
دنیای توی ذهنمان به اندازه تجربههای کوچکی است که تا به حال از سر گذراندهایم. - البته به غیر از تجربه بزرگ کرونا!-
مارکوپولو نیستیم که دنیا را بچرخیم یا خبرنگار بحران که وسط هر جنگ و سیل و زلزلهای سر و کلهمان پیدا شود.
خیلی آدمها هستند که حسرت یک دلِ سیر دیدنشان برای همیشه روی دلمان میماند. مثل آیتالله بهجت، مثل شهیدحاج قاسم سلیمانی.
بیایید قبول کنیم که عمر کوتاهی در زمانه کوچکی داریم.
پر از محدودیتهای کوچک و بزرگ که شرایط، جلوی پایمان گذاشته.
شرایطی که بیشترش به اختیار خودمان نبوده. شرایطی که عوض شدنی.
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelsyat
#ماجرای_من_و_دوستم
دنیای بی نهایت
اما قرار نیست قصه به همین سادگی باشد. به جای تمام این محدودیتها خدا به ما دو بال خیال داده و یک قالیچه پرنده. میتوانیم سوار قالیچه شویم و تکتک جاهای دیدنی دنیا را قدم بزنیم. با آدمهای مختلف معاشرت کنیم. قاطی پیروان دینهای مختلف شویم و درباره عقایدمان گفتوگو کنیم. میتوانیم بزرگترین جنگهای تاریخ را ببینیم، سر کلاس اساتید بزرگ سیاست یا اقتصاد بنشینیم. هشت سال با رزمندههای دفاع مقدس در جبهه باشیم، آنقدر که شوخیهایشان را هم از حفظ باشیم و بعد تازه سر از سوریه و عراق دربیاوریم. میتوانیم رفیق صمیمی یک شهید باشیم جوری که عادتهایش را از خانوادهاش بهتر بشناسیم. میتوانیم ساعتها دل به دل نصایح عرفای بزرگ بدهیم. با علما معاشرت کنیم. میتوانیم متخصص فرهنگ و جامعه کشورهای مختلف باشیم بیآنکه به آنها پا گذاشته باشیم...
دنیای کتاب بینهایت است. بیمرز و بینهایت. و همین قالیچه پرنده است که میتواند زندگی کوچک و محدود ما را به اندازه عمر همه آدمها و به وسعت کل زمین گسترده کند.
هر نویسنده، مسافری است که یکبار به مقصدی دور یا نزدیک، عجیب یا معمولی سفر کرده. کتابش قایقی است که آن را بعد از بازگشت، برای ما کنار ساحل گذاشته. کافی است سوارش شویم، لنگر را از توی ماسهها بیرون بیاوریم و ببینیم دریای بیپایان کلماتش ما را تا کدام افق پیش میبرد. البته که پارو زدن هیچوقت آسان نبوده!
ولی میشود به آن عادت کرد. همانطور که ورزشکارها به هر روز دویدن و نظامیها به صبح زود بیدار شدن عادت میکنند. به پارو زدن هم میشود عادت کرد. فقط باید کمی صبور باشیم و البته شرایطش را مهیا کنیم.
قرارمان که یادتان نرفته؟ یک گوشه دوست داشتنی، یک لیوان چای تازهدم با یک برش کیک یا شکلات خوشمزه، چند دقیقه خالی از موبایل و تلویزیون و همه حواسپرتکنهای عالم و البته یک کتاب خوب. 📗📕
کتاب خوبش را از کجا بیاوریم؟ سؤال سخت ماجرا اینجاست. عجله نکنید! با هم یاد میگیریم.
ادامه دارد...
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_سوم
قصه عادتها
راستش من خیلی کم فیلم میبینم. اگر فراریتان نمیدهد باید بگویم زیر سر کتابهاست.
همیشه آنقدر خواندن برایم لذتبخش بوده که با تماشاکردن غریبه شدهام.
اگر درباره یک شخصیت یا اتفاق زیاد خوانده باشم، هیچوقت نمیتوانم فیلمش را نگاه کنم. تصاویر اذیتم میکند.
توی لنز دوربین انگار آدمها و اتفاقات کوچک شدهاند، تک بعدی شدهاند.
توی ذهن من آن آدم یک دنیاست، آن اتفاق هزار زاویه ریز کوچک و بزرگ دارد که کلمهها نشانم دادهاند. دوربین نمیتواند درش بیاورد.
پلانی که کارگردان چیده و فیلمبردار گرفته زمین تا آسمان با آنی که من از پشت لنز کتاب دیدم، فرق میکند. معمولیتر و سادهتر است.
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
قصه ی عادت ها
به زندگینامه شخصیتها که میرسد، هیچ بازیگری انگار خوب نیست. از عهده نقش برنمیآید. من آن آدم را با همه جزئیات پشت خطوط کتابها دیدهام و حالا این که صفحه تلویزیون نشان میدهد، هرچقدر هم خوب و حرفهای، انگار فقط یک کپی تقلبی است. اذیتم میکند. دوباره پناه میبرم به کلمهها. به دنیای وسیع پنهان پشت جوهر کلمهها.
اما خیلی فیلمها هستند که دوست دارم نگاهشان کنم. جایزه گرفتهاند، دوستانم تعریفش را میکنند، همه دربارهاش حرف میزنند. و من به جای اینکه لپتاپ را باز کنم و آن دکمه کذایی پخش فیلم را بزنم، برای دیدنش هی امروز و فردا میکنم. آخر سر هم بعد از چندماه مجبور میشوم مچ خودم را بگیرم و به زور بنشانم پای صفحه نمایش. مثل یک وظیفه اجباری: باید ببینی. اوضاع غریبی است؛ میدانم. مشکل اینجاست که به تماشا کردن عادت ندارم.
برای همین است که کتابنخوانها را خوب درک میکنم. من با دیدن غریبهام، آنها با خواندن. من از تصاویر فرار میکنم، آنها از کلمهها. مشکل هردومان یک چیز است: عادت.
حالا چرا خودم را مجبور میکنم که فیلم ببینم؟ چون میدانم خوشم خواهد آمد. لذت خواهم برد. خودم را میشناسم که همه این فرار کردنها مال عادت نداشتن است. فیلم که شروع میشود، اسامی بازیگرها که میآید، نشستن کمی برایم راحتتر شده. هرچند هنوز سر صحنههای اول خمیازه میکشم و دنبال بهانه میگردم که دکمه پاز را بزنم و خودم را خلاص کنم. اما معمولاً تحمل میکنم. یک سوم اول فیلم تمام نشده که دیگر با قصه درگیر شدهام. به ریتم فیلم عادت کردهام. با این نشستن و تماشاکردن به جای خواندن و تصور کردن کنار آمدهام… و بله، وقتی فیلم تمام میشود، حالا میتوانم پشت سرش یکی دیگر هم ببینم. - یکی از همان لیست فیلمهای چندماه در انتظار مانده.-
بعد همه این ماجراها کافی است بین این فیلم دیدنها چند وقت فاصله بیفتد، - که معمولاً میافتد- دوباره همان آش است و همان کاسه.
چکار کنیم که به خواندن عادت کنیم؟ بخوانیم. راه دیگری ندارد.
مثل قصه فیلم دیدن من. باید دست خودت را بگیری و به هر زحمتی هست بنشانی سر کتاب. توی همان گوشه دوست داشتنی که قرار است خلوت باشد.
البته کتاب خوب بدهی دستش. - نه کتابی که کتابخوانها هم به زحمت تمامش کردهاند.- بعد همانجا نگهش داری. به قدر بیست، سی صفحه. مثل همان یک سوم یک چهارم فیلم برای من. آنقدری که درگیر قصه شود.
خیلی هم اذیتش نکنی که خسته شود. هنوز عادت ندارد. بگذاری برود ولی فردا حتماً دوباره بروی سراغش. با یک لیوان چای تازه دم، دو پر پولکی خوشرنگ و یک کتاب خوب. روزهای اول سخت است و صبوری میخواهد. ولی انسان از انس میآید. ما آدمها زود عادت میکنیم. اینبار به خواندن به جای تماشا کردن.
ادامه دارد...
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_چهارم
شیرینتر از خواب و خوشمزهتر از غذا
همیشه یکی از سؤالهایی که آدمها موقع دیدن کتابخانهام از من میپرسیدند این بود: «یعنی تو همه اینا رو خوندی؟»
به چشمهای متعجبشان نگاه میکردم و شروع میکردم به توضیح که خب مثلاً این چند جلد دایرهالمعارفه، نمیشه که تمامش رو خوند، یا اون یکی کتابیه که دوستش نداشتم، یا این قسمت طبقه مخصوص کتابهاییه که تازه خریدم، هنوز نخوندمشون... بعد صدایم را صاف میکردم و زل میزدم و به طبقات و ردیفهای به هم چسبیده کتابهایم. نمیشد دروغ گفت: «ولی بقیهشون رو... آره دیگه خوندم.
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
شیرین تر از خواب و خوشمزه تر از غذا
سعی میکردم خیلی سریع موضوع بحث را منحرف کنم که نرسد به حرفهای تحسینآمیز. چون خجالت میکشیدم. آخر بیشتر مردم درباره ما کتابخوانها اشتباه میکنند. فکر میکنند آدمهای زحمتکشی هستیم یا خیلی به خودمان فشار میآوریم که این همه کتاب میخوانیم. وقتی یک آدم کتاب به دست میبینند که معمولاً عینکی است و اغلب اطلاعات عمومی خوبی هم دارد، فکر میکنند توانایی عجیب و غریبی دارد که میتواند این همه سر کتاب خواندن سختی بکشد. مثل قهرمانی که از جنگ صدتا غول برگشته باشد. غولهای کاغذی کتابها.
اما من میخواهم اعتراف کنم کتابخوانها هیچ کار سختی نمیکنند که لایق تشویق و تحسین باشند. آنها فقط دارند لذت میبرند. آنقدر که یکوقتهایی مثل یک خوراکی خوشمزه که کمکم میخوریم تا دیرتر تمام شود، صفحات کتاب را برای خودشان جیرهبندی میکنند. بعضی وقتها هم که حریف خودشان نمیشوند و در یک شب تا صبح کتابی را تمام میکنند - اتفاقی که معمولاً زیاد میافتد- باز کار شاقی نمیکنند. آخر کتاب خواندن از خوابیدن شیرینتر است و از غذاخوردن خوشمزهتر. کتاب که تمام میشود تازه میفهمند از کمخوابی سردرد شدهاند یا گرسنگی رنگشان را مثل گچ کرده. برای همین است که خجالت میکشم. آدم برای انجام کاری این همه لذتبخش که کارت تبریک نمیگیرد!
اما چطور میشود که خواندن برای یکی اینقدر لذت بخش است که خستگی و گرسنگی را نمیفهمد و برای یکی دیگر مثل عذاب الیم میماند؟ نکند کتابخوانهای عالم ژن بهخصوصی دارند؟
خودشان که نه. ولی احتمالاً کتابهایشان ژن بهخصوصی دارند. یک ژن بهخصوص که با یکی از ویژگیهای آن آدم هماهنگ است و چنان با هم رفیق میشوند که دیگر نه او کتاب را رها میکند و نه کتاب او را.
اصل توی پیدا کردن کتاب خوب همین است: هماهنگی!
هیچ آدمی از خواندن کتاب مخصوص خودش خسته نمیشود. اگر از آن سد عادت گذشتهاید و هنوز به زحمت کتاب دست میگیرید، مشکلتان توی انتخاب کتاب است. هنوز کتاب خودتان را پیدا نکردهاید. کمی بیشتر بگردید. چقدر خودتان را میشناسید؟ به چه موضوعاتی بیشتر علاقه دارید؟ آخرین کتابی که از خواندنش لذت بردید درباره چه بوده؟ بعد میتوانید از سایتها و آدمهای کتابخوان کمک بگیرید. ببینید در این موضوع یا شبیه آن کتاب چه کتابهای دیگری به شما معرفی میکنند؟ البته که باز هم باید صبوری کنید. طول میکشد تا توی دنیای کتابها از غریبگی دربیایید. فعلاً باید آزمون و خطا کنید. نگران نباشید. لذت خواندن کتاب خوب، آنقدری هست که آدم چندتا کتاب دیگر را هم به خاطرش نیمهکاره رها کند. فقط حواستان باشد توی تله تعارف نیفتید. تعارف با چی؟ برایتان تعریف میکنم
ادامه دارد....
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_پنجم
تله تعارف با کتاب
آن اوایل که تازه کتاب خواندن را شروع کرده بودم، چندتا قانون نانوشته برای خودم داشتم: هر کتابی را که شروع کردی باید تا آخرش بخوانی! تا یک کتاب را تمام نکردی سراغ بعدی نمیروی!… وسط این دستورالعملهای سخت و پیچیده، به خیال خودم حتی اجازه نداشتم از بعضی صفحات کتاب بپرم یا یکی دو فصل را نخوانده باقی بگذارم. همیشه انگار شمایل مبهمی از نویسنده، خطکش به دست بالای سرم ایستاده بود که با ابروهای درهم منتظر بود وسط خواندن بازیگوشی کنم، صفحات زیاد کتابش حوصلهام را سر ببرد یا توضیحات اضافهاش باعث شود بخشی از کتاب را نخوانده باقی بگذارم. درد خطکش مینشست روی وجدانم که: دل بده بچه جان! من عمرم را سر این کلمهها گذاشتم.
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
تله تعارف با کتاب
من هم با شرمندگی برمیگشتم و تمام سعیم را میکردم تا از باء بسمالله تا تاء تمت را با دقت بخوانم. نتیجه هم این میشد که گاهی ماهها در تله تعارف با یک کتاب، گیر میافتادم. نه تمام میشد، نه به خودم اجازه میدادم یکی دیگر را شروع کنم. صفحات با سختی جلو میرفت و هرکار میکردم با کتاب رفیق نمیشدم. در این مدت اسم کتابهای جدید را میشنیدم و برای خواندنشان وسوسه میشدم. اما من هنوز کتابی که مشغول خواندنش بودم را تمام نکرده بودم. نیمهکاره گذاشتن یک کتاب، انگار بدترین جنایت دنیا بود. همچنان تلاش میکردم تمامش کنم و تمام نمیشد و آنقدر این قصه طولانی میشد تا کلاً از صرافت کتاب خواندن میافتادم.
تااینکه فهمیدم مشکل من یکی از دلایل اصلی کتاب نخواندن خیلیهای دیگر هم هست. کمکم یاد گرفتم در دنیای واقعی هیچ قانون نوشته و نانوشتهای برای کتاب خواندن وجود ندارد. اصلاً من هم به عنوان خواننده، حقوقی دارم! تصور نویسنده که هیچ، خود نویسنده هم اجازه نداشت من را بابت دوست نداشتن کتابش مؤاخذه کند. موقع کتاب خواندن هیچکس بالای سرم نایستاده بود که خطوط یا صفحاتی را که نخوانده میگذارم، بشمارد. من به هیچکس تعهد نداده بودم که حتماً کتابی را که شروع میکنم تمام کنم و… خدای من! حالا چقدر احساس آزادی میکردم. تازه میتوانستم شیرینی کتاب خواندن را احساس کنم و این دفعه کتابهایی که شروع میکردم چقدر سریعتر تمام میشد. چون مشکلی نداشتم که آن وسط دست دوستی چندتا را هم رد کنم و مؤدبانه سر تکان دهم که: متأسفم! ما به درد هم نمیخوریم!
بعدها که دیگر به جرگه کتابخوانها پیوسته بودم، حتی برایم طبیعی بود اگر از کتابی که همه تعریفش را میکردند خوشم نیاید. با خودم تعارف نداشتم: حتماً کتاب خوبی بود ولی کتاب من نبود. عجیب نبود اگر فصلهای کتابی را درهم یا از آخر به اول بخوانم، خب، دوستی من با این یکی اینطور پیش میرفت. احساس شکست نمیکردم اگر کتابی که خیلی مشتاق خواندنش بودم جذبم نمیکرد. بدون عذاب وجدان برش میگرداندم داخل کتابخانه: شاید یک وقت دیگر بهتر حرف هم را بفهمیم! و میگذاشتم تا در شرایط دیگری خواندنش را تجربه کنم. خیلی وقتها گذشت زمان و حال روحی متفاوت نتیجهبخش بود. کتابی که چندبار در صفحات اولش گیر کرده بودم، یکدفعه جذاب و دلنشین میشد. بعضی وقتها ولی گذشت زمان هم فایدهای نداشت. کتاب، هرقدر هم خوب، کتابِ من نبود. تعارف را میگذاشتم کنار و در جواب چهره درهم نویسنده، من هم اخم میکردم: دفعه بعد بهتر بنویس!
البته حواستان باشد که بحث زمانی که طول میکشد تا با دنیای هر کتاب اُخت شویم، جداست. اگر هنوز با خواندن، غریبی میکنید، صبوری لازم است. معمولاً صفحات اول کندتر پیش میروند و طول میکشد تا آدم با کتاب رفیق شود. هر آدمی به راحتی تشخیص میدهد که دارد در خواندن تنبلی میکند یا واقعاً کتاب برایش جذاب نیست.
امروز که در یک فراغت دلچسب، توی آن گوشه دوستداشتنی نشستید تا همراه با عطر دلنشین چای، لذت دوستی با یک کتاب را تجربه کنید، ذهنتان را از همه تجربههای ناموفق قبلی در کتاب خواندن رها کنید، آمار کتابهای نخوانده کتابخانهتان را فراموش کنید، همه قانونهای نوشته و نانوشته کتابخوانی را کنار بگذارید و ببینید دوستی شما با این یکی قرار است چطور پیش برود.
راستی گوشه دوستداشتنیتان یکی دوتا گلدان که دارد؟ اگر ندارد زودتر به فکرش باشید که حافظ گفته: فراغتی و کتابی و گوشه چمنی… من این مقام به دنیا و آخرت ندهم!☺️☺️
www.novjavan.khamenei.ir
ادامه دارد...
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
ابتدای قصه کتابخوانی #ماجرای_من_و_دوستم
در هر ماجرا چند نکته برای کتابخوان شدن و کتابخون کردن دوستانتون وجود داره....
لطفاً از اول با دقت #مطالعه کنید☺️
به یک نفر از کسانی که این نکات رو برامون ارسال کنه یک # کارت_شارژ
۵هزار تومانی جایزه میدیم...☺️😍
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_ششم
سلیقه خواندن
اگر از بهترین سرآشپزهای دنیا بپرسید چطور میتوانم آشپز خوبی شوم؟ قبل هر راهکاری میگویند: زیاد آشپزی کن! ورزشکارها و نویسندهها و هنرمندها هم احتمالاً جوابهای مشابهی دارند. بهترین دستور آشپزی هم که دم دستت باشد، معنی کلمه «میزان لازم» در دستور غذا را فقط کسی تشخیص میدهد که چندبار غذای تند و بینمک درست کرده است. تنظیم حرارت اجاق گاز یا زمان دقیق پختن غذا بسته به جنس گاز و قابلمه هرکس فرق میکند. خلاصه اینکه بهترین دستورالعملها هم به کار کسی میآیند که حداقل در آن موضوع سررشته داشته باشد.
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
سلیقه خواندن
پس چطور بفهمیم سراغ کدام کتاب برویم؟ از کجا آن کتاب عزیزی را که قرار است مجذوبمان کند و یک رفاقت صمیمی را با هم تجربه کنیم، پیدا کنیم؟ قبل از هر چیز باید بخوانید. لااقل آنقدر بخوانید که دستتان بیاید داستان بیشتر دوست دارید یا زندگینامه؛ تخیلی یا واقعی؛ به مباحث علمی علاقهمندترید یا ترجیح میدهید درباره موضوعات دینی بخوانید؛ از روایتهای معاصر بیشتر خوشتان میآید یا کتابهای تاریخی را میپسندید. اصلاً برای چه میخواهید کتاب بخوانید؟ هدف اصلیتان سرگرمشدن است یا بیشتر دوست دارید چیزی یاد بگیرید و به اطلاعاتتان اضافه شود.
خودتان را بشناسید و سلیقه خواندنتان را پیدا کنید. اینجور وقتها کتابخانهها خوب به آدم کمک میکنند. دقت کنید کدام کتاب را سریع برمیگردانید توی کتابخانه و از کدام دیرتر دل میکنید؟
در مسیر پیداکردن این سلیقه هم با خودتان تعارف نداشته باشید. ممکن است کتابی پرفروشترین کتاب سال باشد و به دل من ننشیند و از آن طرف ساعتها میان صفحات یک دایرهالمعارف قدیمی درباره آدابورسوم اقوام مختلف گیر بیفتم. خجالت نکشید اگر حوصله خواندن کتابهای جدی را ندارید و دلتان فقط یک قصه خوب میخواهد که شما را با خود همراه کند و از آن طرف هیچ ایرادی ندارد اگر سر داستان خوابتان میگیرد و بیشتر کتابی را میپسندید که دانستههایتان را زیاد کند. موضوعاتی که برایتان جذاب است را پیدا کنید و بدون رودربایستی بروید سراغ همانها. فعلاً فقط قرار است با کتاب رفیق شویم. بعد کمکم یاد میگیریم چطور از هر کتاب پله نردبان بسازیم و هی بالاتر برویم و بهتر بخوانیم.
بعد که سلیقه خواندنتان را پیدا کردید، میتوانید با دست پر به سراغ آدمهای کتابخوان دوروبرتان بروید و از آنها بخواهید چندتا کتاب معرفی کنند. آنها معمولاً قبل هرچیز از شما میپرسند چه موضوعاتی را بیشتر دوست داری یا چندتا از کتابهایی را که به دلت نشسته بگو تا شبیه همانها را بگویم.
چنین کسی را نمیشناسید؟ از نقد و معرفیهای کتاب کمک بگیرید. سایتها و نشریات زیادی هستند که از نویسندهها و شخصیتهای معروف میخواهند چند کتاب خواندنی معرفی کنند. بگردید و ببینید شخصیت مورد اعتمادتان چه کتابهایی را برای خواندن معرفی کردهاست.
از همین امروز یک دفترچه مخصوص بردارید و هرکجا اسم کتابی به چشمتان خورد یا تعریفش را شنیدید در آن یادداشت کنید. به این ترتیب هیچوقت بیکتاب نمیمانید. بعدها میتوانید سر فرصت درباره هرکدام از عناوینی که توی دفترچه نوشتهاید سرچ کنید. نقد و معرفیهایش را بخوانید، حتی در کتابخانه یا کتابفروشی چند صفحهای را ورق بزنید و ببینید نظرتان را جلب میکند یا نه. چند وقتی که بگذرد، همین مرحله بالا و پایینکردن لیست کتاب و انتخاب کتاب بعدی، خودش به یک سرگرمی لذتبخش تبدیل میشود. مثل آدمی که پشت ویترین قنادی ایستاده و همانطور که آب دهانش را قورت میدهد، به شیرینیهای خوشآبورنگ نگاه میکند که کدام را انتخاب کند.
فقط یادتان نرود! هیچ آشپزی با اولین دفعهای که غذایش شور و ترش از آب درآمد یا اصلاً قابلخوردن نبود، جا نمیزند. هیچ دوندهای با اولین دفعهای که سر تمرین زمین خورد یا از نفس افتاد، کنار نمیکشد. هیچ نقاشی هم توقع ندارد اولین طرحی که روی کاغذ میکشد آنقدر خوب باشد که قابش بگیرند. آزمون و خطا لازم است. آنقدر باید پخت، آنقدر باید دوید، آنقدر باید طرح زد … آنقدر باید خواند تا کتابخوان شد.
Www.novjavan.khamenei.ir
ادامه دارد....
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_هفتم
بلد شهر کتاب
بعضی وقتها کتابخوانها کارهای عجیبی میکنند. مثلاً دارید با هیجان از قصه کتابی که نام نویسندهاش را هم درست بهخاطر ندارید، تعریف میکنید که یکدفعه میپرسند: کدوم انتشارات چاپش کرده؟ اینطور وقتها آدم بدش نمیآید بیخیال تعریفکردن بقیه قصه شود و بگذارد طرف هم برای خودش در همان دنیای خیالی انتشارات و شمارگان و سال چاپ تنهایی بچرخد. همین کارها را میکنند که مردم از کتابزده میشوند دیگر!
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
#بلد_شهر_کتاب
هنوز خیلی بچه بودم که اسم «شناسنامه کتاب» را شنیدم. آن موقع سریع اولین کتابی که دم دستم بود را باز کردم تا ببینم این شناسنامه، شناسنامه که میگویند چیست. نه عکس داشت، نه مُهر ثبت احوال. فقط مجموعهای بود از اعداد و کلمات فارسی و انگلیسی که معنای نصفشان را هم نمیدانستم. بعدتر هرچه بیشتر خواندم، مثل تازهواردی که با محلهها و خیابانهای شهر جدید آشنا میشود، صفحات کتاب برایم معنادارتر شد. هرکتاب جدیدی که برمیداشتم، بعد از خواندن عنوان و نام نویسنده، پشت جلد را نگاه میکردم تا اگر خلاصه یا معرفیای دارد، بخوانم. بعد دنبال نام ناشر میگشتم. حالا تازهواردی بودم که میداند میدان اصلی شهر کدام است و کدام خیابانها به آن میرسند. کمکم شناسنامه کتاب هم برایم جالب شد. مثل همان مسافری که دیگر از تازهواردبودن درآمده و حالا میداند کدام نانوایی، بهترین سنگک را میزند یا لبنیاتی فلان خیابان ماست چربتری دارد. صفحات کتاب دیگر برایم غریبه نبود. توی شهر کتاب میچرخیدم و دوست داشتم بدانم کتابی که دستم گرفتم، اولین بار چه سالی چاپ شده، الآن چاپ چندم است، هربار چند نسخه فروخته یا اینکه نویسنده متولد چه سالی است و چند سال دارد. همه این اطلاعات و بیشتر از آن، برایم معنادار بود. دیگر بدون نگاهکردن به شناسنامه نمیتوانستم کتابی را شروع کنم و همین کار آرامآرام من را آشنای دنیای کتاب کرد. کمکم بعضی اسمها برایم پررنگ شدند. همانطور که نویسندههای محبوبم را شناختم، دیدم بعضی انتشارات هستند که اغلب کتابهایی که از نشر آنها خواندهام را دوست داشتم. به سال چاپ کتاب دقت میکردم و حواسم بود نوشتهای که میخوانم در فضای سیاسی و فرهنگی چه سالی بیانشده؛ حتی به نام طراح جلد و گرافیست کتاب هم، اگر داشت، دقت میکردم. کانالها و سایتهای مربوط به کتاب را پیگیری میکردم و اخبار کتاب، دیگر برایم خستهکننده نبود. بیشتر مثل اخبار اقوام و فامیل دورونزدیک جذاب و شنیدنی شده بود و خدا نکند جایی تعریف کتاب یا نویسندهای را میشنیدم که نمیشناختم. مثل آدرس کوچه و خیابانی که به گوش ناآشنا بیاید، تا تهوتویش را درنمیآوردم ولکن قضیه نبودم.
بعد مدتی اینطور خواندن و هی پیاده کوچههای شهر جدید را گزکردن، دیگر پیداکردن کتابهایی که دوست داشته باشم برایم سخت نبود. برعکس، من مانده بودم و لیست بیانتهای کتابهای در انتظار خواندن که براساس همان آشنایی، کم پیش میآمد خواندنی نباشند یا با سلیقه خواندنم جور درنیایند. حالا اگر تعریف کتابی را میشنیدم بلافاصله از نام نویسنده و انتشاراتش سؤال میکردم و به سال چاپ که میرسید کمکم از نگاههای اطرافیان شرمنده میشدم و بقیه حرفم را میخوردم. مثل همان وقتی که وسط تعریف پرآبوتاب دوستم از قصه کتاب، بیاختیار پرسیدم کدوم انتشارات …؟
وقتهایی که توی آن گوشه دوستداشتنی کتاب دست میگیرید، کمکم سعی کنید از غریبهبودن در این شهر دربیایید. شناسنامه را نگاه کنید، اسامی را بهخاطر بسپارید. روی انتشارات دقیق باشید و صفحه فهرست و مقدمه و یادداشت ناشر را سرسری رد نکنید. توی آن دفترچهای که برای اسم کتابها درست کردهاید، صفحهای را هم به اسامی نشرها اختصاص بدهید. کدام نشرها هستند که کتابهای خواندنی شما را منتشر میکنند؟ از کدامها بیشتر خواندهاید و کدام را بیشتر دوست دارید. آدمی که بلدِ شهر کتاب شود، هیچوقت خواندنی برای خواندن کم نمیآورد.
Www.nojavan.khamenei.ir
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتاب_خوانی
#کتاب_بخوانیم
📖 #چه جوری #اهل_مطالعه بشیم؟
1⃣ به منافع بی نظیر #کتاب فکر کنید
2⃣ از #کتاب_های کوچک شروع کنید
3⃣ برای مکان#مطالعه یک فضای دوست داشتنی آماده کنید
4⃣ نویسنده محبوب خود را پیدا کنید
5⃣ عوامل حواس پرتی را از خودتان دور کنید
6⃣#ماجرای_من_و_دوستم را که روزهای #شنبه در کانال بارگزاری می شود را دنبال کنید
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_هشتم
رکورد زدن با کتاب
نمیدانم بالاخره محل مخصوص کتاب خواندنتان را پیدا کردید یا نه. اما اگر در آن گوشه دوستداشتنی نشسته باشید و با یک شکلات داغ خوشمزه رفته باشید سراغ یک کتاب خواندنی، بعید نیست همه چیز هم مطابق تصورتان پیش نرفته باشد.
مثل دستی که بیاراده کشیده میشود سمت موبایل تا چیزی را چک کند؛ چشمی که روی خطهای کاغذ بازیگوشی میکند و مرتب به بهانه تیکتاک ساعت و وزوز پشه کشیده میشود روی در و دیوار.
اصلاً یکدفعه نشستن چقدر سخت میشود. انگار زمین زیر پایتان هرلحظه داغتر شود، فقط منتظر فرصتید که بهانهای پیدا کنید و از اتاق بزنید بیرون!
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
#رکورد_زدن_با_کتاب
حق دارید اگر همه این حالات را تجربه کنید. واقعیتش این است که دنیای رسانهای جدید، ما را حواسپرت کرده است. بیتمرکز، بازیگوش. چشمی که عادت به دیدن دارد، با آن همه نور و رنگ و صدا و ...، به زحمت میتواند خطوط یکدست کاغذ را تاب بیاورد. دستی که با یک اشاره خواندنیهای شبکههای اجتماعی را بالا و پایین میکند، حالا سخت میتواند چند دقیقه بیحرکت بماند تا صفحه را ورق بزند.
از همه اینها مهمتر، خواندنیهای نصفه و نیمه مجازی ما را بد عادت کردهاند. نوشتههای کوتاه و پیامهای یک خطی که زود به پایان میرسند، ما را در خواندن هر خواندنی که بیشتر از چند سطر طول بکشد، تنبل کردهاند.
برای همین است که وقتی به کتاب میرسیم، مثل بچه بازیگوشی که در مهمانی وسط جمع آدم بزرگهای سبیل در سبیل نشسته، گیر افتاده باشد، بیقراری میکنیم. دنبال بهانه میگردیم که بزنیم بیرون. جایی که دوباره بتوان جستوخیز کرد و بالا و پایین پرید. کانالها را عوض کرد، صدا را کم و زیاد کرد، توی شبکههای مجازی از این گروه به آن گروه پرید و نوشتهها را اسکرول کرد.
دنیای کتاب برای ما زیادی بیهیجان، ساکت، یکنواخت و کسلکننده است.
اما آن بچه بازیگوش هم بالاخره یک زمانی میفهمد که از جستوخیز و هرلحظه مشغول کار جدیدی بودن، چیز زیادی عایدش نمیشود. میفهمد حرفهای مهمتر و جذابتر اتفاقاً در مجلس بزرگترها زده میشود.
حالا چه کار کنیم که بازیگوشیِ چشم و ذهنمان را وقت خواندن کنترل کنیم؟ چطور ساعتها و روزها سرِ خواندن یک کتاب نگهش داریم در حالی که پیامهای دنیای مجازی چند دقیقهای به پایان میرسند؟
قبل از هر چیز باید با حواسپرتی رایج عصر رسانههای دیجیتال آشنا میشدید که شدید. حالا با اولین پرش چشم یا وسوسه بستن کتاب، روی خودتان برچسب نمیزنید که من اهل کتاب خواندن نیستم، حوصلهاش را ندارم، وقت خواندن خوابم میگیرد و … میدانید همه اینها حالاتی طبیعی هستند که عادتها آن را شکل دادهاند و میشود کنترلش کرد. چطور کنترل کنیم؟
اول باید همه حواسپرتکنها را پشت در بگذارید. اصلاً گوشه دوستداشتنی را برای همین تعیین کردهایم. جایی که در آن موبایل و کامپیوتر و تلویزیون راه ندارد و بهتر میشود تمرکز کرد. وقت مخصوص خواندنتان را بگذارید زمانی که سرحالترید، خانه خلوتتر است و کمتر کاری پیش میآید که شما را بلند کند. دوم اینکه سرِ خواندن صبوری کنید. مثل شناگری که سعی میکند رکورد خودش را جابهجا کند. سعی کنید با همه حواس آنجا باشید و هر روز چند دقیقه بیشتر از روز قبل این تمرکز را حفظ کنید و پای کتاب بمانید. سوم اینکه مقاومت کنید. اگر تصمیم گرفتهاید امروز سی صفحه از کتابتان را جلو ببرید، به هیچ قیمتی قبل از تمام شدن آن سی صفحه کتاب را کنار نگذارید. حواستان به وسوسهها باشد. احتمالاً همان صفحات اول بهانهها پیدا میشوند: برم معنی فلان کلمه رو بپرسم… درباره فلان شخصیتی که اسم برده بیشتر سرچ کنم… اصلاً وقت خواندن انگار همه کارهای عقب افتاده دنیا یکدفعه به یادمان میآیند. چه کارشان کنیم؟ یک ورقه بگذارید کنار دستتان و یادداشتشان کنید. اینطوری مطمئن میشوید که دوباره فراموش نمیشوند. نیمساعت اینطرف و آنطرف شدن هم قطعاً ضرری به هیچ کاری نمیرساند. حواستان باشد شناگری هستید که دارد رکورد خودش را جابهجا میکند. تاب بیاورید و تا آخر صفحه قرار، سر کتاب بمانید. با حواس جمع، با ذهن فارغ و بیخیال هر چیز دیگری که بیرون دنیای شما و کتاب است. البته که آسان نیست اما شدنی است.
www.nojavan.khamenei.ir
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_نهم
وقتی کتابها را فراموش میکنیم😒
بعضی وقتها آدم ناامید میشود. آنها که بیشتر کتاب خواندهاند، میدانند از چه حرف میزنم.
وقتی زمان زیادی از تمامکردن کتاب نگذشته و تو میبینی بیشترِ محتوای کتاب را فراموش کردهای.
یا وقتی اتفاقی کتابی را که قبلاً خواندهای ورق میزنی یا نقلقولی از آن میشنوی و آنقدر برایت تازگی دارد که باور نمیکنی قبلاً همینها را خوانده بودی.
اینجور وقتها آدم با خودش فکر میکند اگر قرار است بیشتر چیزهایی را که خواندهام فراموش کنم اصلاً برای چه کتاب میخوانم؟ نکند باید با یک برنامه مشخص هر سال کتابهایم را دوره کنم تا مطالبش از ذهنم نپرد؟ آنوقت چقدر وقت باقی میماند که کتابهای جدید بخوانم؟ ما حتی مطالب کتابهای درسی را که یک سال با آنها مأنوسیم و کلی با امتحانهای کتبی و شفاهی دورهشان کردهایم، یکی دو سال بعد فراموش میکنیم چه برسد به کتابی که فقط یکبار جملاتش را خوانده باشیم.
خب قبل از اینکه بیشتر از اینها به ناامیدیتان پروبال بدهم باید شما را با یک واقعیت جدید آشنا کنم: «ما اصلاً کتاب نمیخوانیم که همه مطالبش یادمان بماند!»
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚#واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
#وقتی_کتاب_ها_را_فراموش_می_کنیم
کامپیوتر نیستیم که بتوانیم همه محتوای کتاب را به خاطر بسپاریم یا دایرهالمعارف که مجموعه همیشه حاضری از همه خواندههایمان باشیم. نگران نباشید! اینها را نرمافزارها و دایرهالمعارفها برایمان انجام میدهند. ما کارهای مهمتری داریم.
ما کتاب میخوانیم تا چند روزی را در دنیای کلمات و اتفاقات و محتوای کتاب قدم بزنیم. هر کتاب ما را به یک سفر جدید میبرد. سفر، آدمها را بزرگ میکند، نگاهشان را به دنیا وسعت میبخشد، تجربههایشان را غنی میکند…
هر سفر چیزی به ما میآموزد و از ما آدم دیگری میسازد. هرچند ممکن است بعد از تمام شدنش کمکم اتفاقات روزهای سفر از خاطرمان برود، جزئیات مکانها یا دیدنیها را فراموش کنیم و وقتی بعد مدتی سراغ عکسهای قدیمی میرویم بعضی مناظر برایمان تازگی داشته باشد. چند وقت بعد، از هر سفر چندتا خاطره پررنگ توی ذهنمان مانده و یک حس کلی از لذت بردن، ملالانگیز بودن، خستگی یا… به علاوه همه تجربههایی که در ناخودآگاه ذهنمان تهنشین شده و از ما آدم بهتر و دنیادیدهتری ساختهاند.
البته میشود کاری کرد تا اندوختههای بیشتری از هر سفر داشته باشیم. ما معمولاً از دیدنیهای سفر عکس میگیریم، خاطره روزانه و سفرنامه مینویسیم یا یادگاریهایی را از مکانهای جدید سوغات میآوریم.
خیلی وقتها مدتی بعد از برگشتن به خانه، با همسفرهایمان مینشینیم به دورهکردن خاطرات و اتفاقات سفر. هرکس از منظر خودش روایت میکند و تصاویر ذهنی همدیگر را کامل میکنیم.
سفرهایی که به دنیای کتابها میکنیم را هم میشود با همین روشها ماندگارتر کرد. کمترین کار این است که وقت کتاب خواندن یک مداد دمِ دستمان باشد. زیر جملاتی که دوست داریم یا به نظرمان مهم و جالب میآیند، خط بکشیم. وقتهایی که چیزی به نظرمان میرسد، نظر نویسنده را خیلی قبول داریم یا برعکس با او مخالفیم، یک پاراگراف باعث شده حرف یا ایدهای در ذهنمان جرقه بزند آنها را در حاشیه کتاب بنویسیم. (بله یکی دیگر از حقوق خوانندهها این است هر خوانندهای اجازه حاشیه زدن بر کتابها را دارد. البته به شرطی که کتابِ خودش باشد نه امانت مردم!) این حاشیهها هرچند بدخط و باعجله و به زحمت جاشده در فضای سفید اطراف صفحات باشد، ما را وارد یک مکالمه با نویسنده میکند. مکالمهای که کتاب خواندن ما را از یک خوانش منفعل به خوانش فعال تبدیل میکند و باعث میشود بیشتر درگیر مطالب کتاب شده و خواندههایمان هم بهتر در یادمان بمانند. وقتهایی که کتاب مهمتری را میخوانیم میتوانیم مطالبش را خلاصه کنیم. خلاصه کردن یک کتاب میتواند از نصف صفحه تا پنجاه شصت صفحه طول بکشد. بعضیوقتها خلاصه کتابها خودشان کتاب شدهاند! ولی یادتان باشد مهمترین چیزی که در خلاصهتان مینویسید باید نظر شما نسبت به کتاب، برداشت کلیتان از محتوای آن یا درسهایی باشد که از کتاب گرفتید. حتی اگر حوصله ندارید دفتر مشخصی برای این کار بردارید (که اگر بردارید خیلی بهتر است!) حداقل در صفحه سفید انتهای هر کتاب نظرتان را درباره آن بنویسید. نوشتن باعث میشود افکارتان را جمعوجور کنید و دریافتهایتان از کتاب ماندگارتر شود. اگر چند دوست اهل کتاب داشته باشید هم که دیگر بهتر از این نمیشود. یکی از لذتبخشترین تفریحات دنیا برای کتابخوانها صحبت کردن درباره کتابهایی است که خواندهاند و شنیدن نقد و نگاه بقیه درباره آن کتابها… که جناب سعدی گفته: یارا بهشت صحبت یاران همدم است...
www.nojavan.khamenei.ir
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_دهم
سیری کاذب☺️
آن اوّایل که شروع به کتابخوانی کرده بودم، مرتب تعداد کتابهایم را میشمردم. جرقهاش از آن وقتی شروع شد که توی مدرسه بحث کتابخانههایمان شد و یکی از بچهها گفت صدوپنجاه جلد کتاب دارد. من هم آمدم خانه و شمردم. به پنجاهتا هم نمیرسید. با ناامیدی به آن نصفه طبقه کمد و کتابهای نازکی که به هم تکیه داده بودند، زل زده بودم و پیش خودم حساب میکردم که چقدر طول میکشد تا کتابهای من هم بشود صدتا، دویست تا؟ کِی به اندازه یک کتابخانه بزرگ کتاب خواهم داشت؟ حتی وسوسه شدم بروم از کتابهای بقیه اهالی خانه هم بیاورم و بگذارم قاطی کتابهایم تا زیاد شوند. آخر پنجاهتا خیلی کم بود.
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
#سیری_کاذب
سالها گذشت و من آنقدر غرق کتابخریدن شدم که دیگر تعدادشان از دستم دررفت. یکروز که نشسته بودم و داشتم به ردیفهای فشرده کتابخانهام نگاه میکردم، هر کار میکردم باز هم خلوت نمیشد. یاد آن طبقه کمد دیواری و پنجاهتا کتابی افتادم که مدام دنبال راهی میگشتم تا بیشتر شوند. حالا دغدغه متفاوتی داشتم. کتابخانهام دیگر جا نداشت. همه طبقات پر از کتاب بود. بعضی طبقات را دو ردیف چیده بودم، بالای کتابها دوباره کتاب گذاشته بودم و باز جا کم بود. این حجم از کتاب دیگر داشت کلافهام میکرد. کتابخانه نمیتوانست نفس بکشد. باید کتابهایم را کم میکردم. خیلیهایشان را بعد تمامکردن دیگر نگاه هم نکرده بودم. واقعاً لازم بود این همه سال آنجا باشند؟ یک طبقه مخصوص کتابهایی بود که مدتها بود خریده بودم، اما مدام برای خواندنشان امروز و فردا میکردم. اگر قرار نبود بخوانم اصلاً چرا این همه کتاب خریده بودم؟
همین اوُل راه رفاقت با کتاب، باید هشدار بدهم که یکی از شایعترین بیماریهای دنیای کتاب وقتی پیش میآید که آدمها «کتابخریدن» را با «کتابخواندن» اشتباه میگیرند. جرقهاش شاید مثل ماجرای من از رؤیای داشتن یک کتابخانه بزرگ شروع شود یا تعریفهای زیادی که از بعضی کتابها میشنویم ما را برای داشتنشان وسوسه کند، اما وقتی به خودمان میآییم که زیر انبوه کتابهای خوانده و نخوانده گیر افتادهایم. کتابهای خواندهای که نیازی به نگه داشتنشان نداریم و همان اول بهجای خریدن میتوانستیم به سادگی آنها را امانت بگیریم و کتابهای نخواندهای که هر روز با هر معرفی جدید بیشتر میشوند و عذاب وجدان نخواندنشان همه لذت کتابخوانی را از آدم میگیرد. هرسال وقت نمایشگاه کتاب، آدمهای زیادی از جرگه کتابخوانها رفتن به نمایشگاه را برای خودشان تحریم میکنند؛ چون هنوز کتابهایی که از سال قبل خریدند را نخواندهاند. بله! کتاب خریدنی که خودش کلی فرهیختگی حساب میشود، میتواند مضر هم باشد. وقتی از حدواندازه خارج شود و سرعت خواندنمان بهسرعت خریدن نرسد.
کتاب خریدن حتی گاهی آدم را گول هم میزند. انگار یک جورهایی خیالت را راحت میکند که این کتاب را داری و هروقت بخواهی میتوانی به سراغش بروی، برای همین مدام خواندنش را به تعویق میاندازی. از آن بدتر آدمی است که همین که کتابی را توی کتابخانهاش دارد و چند صفحهای از آن را تورق کرده، به حساب خواندنش میگذارد؛ دیگر انگیزهاش را برای کامل خواندنش از دست میدهد یا وقتی حرف آن کتاب میشود با اعتماد به نفس دربارهاش اظهارنظر میکند.
اصلاً انگار کتابخریدن یک احساس سیری کاذب به آدم میدهد که یادت میرود. چندسال نوری بین دو جمله «من این کتاب را دارم» با «من این کتاب را خواندهام» فاصله است!
برعکس آن امانتگرفتن کتاب است. قبل از اینکه کتابی را بخریم، درباره اینکه به دردمان میخورد یا نه، دوستش داریم یا نه، مطمئن شویم. با این کار میتوانیم بودجهمان را صرف کتابهای بهتر یا بیشتری کنیم. همه کتابها را که لازم نیست داشته باشیم. خیلی کتابها یکبار خواندنشان کافی است و بعید است دوباره به سراغشان برویم. خیلی کتابها را شروع نکرده کنار میگذاریم، چه بهتر که برای خریدشان هزینه نکنیم تا بیخود فضای کتابخانهمان را هم اشغال نکنند. از آن مهمتر، چون میدانیم کتابهای امانتی برای همیشه دستمان نیست و باید به کتابخانه یا صاحبش برگردانیم، زودتر خواندنش را شروع میکنیم و نیمهکاره هم رها نمیکنیم. آنوقت اگر دوست داشتیم خودمان هم یک نسخه از آن داشته باشیم با خیال جمع اسمش را به لیست خرید کتابمان اضافه میکنیم.
چندوقت پیش یکی از دوستان کتابخوانم به من گفت: «با سابقهای که از کتاب خوندنت سراغ دارم انتظار داشتم کتابخونهات خیلی بزرگتر از این باشه!» دوستم حق داشت. برخلاف روال معمول دنیای کتابخوانها سالهاست که اندازه کتابخانه من ثابتمانده و هرسال با خیال راحت کتابهایی را که دیگر لازم ندارم میبخشم. خیلی کمتر از قبل کتاب میخرم و بیشترشان هم کتابهایی است که قبلاً آنها را خواندهام. بعد همه ماجراهایی که سر خلوتکردن کتابخانه و عذاب وجدان کتابهای نخواندهام داشتم، نگاهم به کتابخانههای آدمها عوض شد. دیگر کتابخانه بزرگ و کتابهای زیادشان چشمم را نمیگیرد. بیشتر به این نگاه میکنم که چقدر از حجم آن کتابها را در طرز فکر و رفتار صاحبشان میبینم.
Www.nojavan.khamenei.ir
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#ماجرای_من_و_دوستم
#قسمت_یازدهم
دویدن با کتاب🏃♂📙
درست است که همان اول کار تکلیفمان را مشخص کردیم که کتابخوانی هیچ قانون و مقررات نانوشتهای ندارد، درست است که بارها تأکید کردیم لازم نیست از همه کتابهایی که بقیه تعریفشان را میکنند خوشمان بیاید، نیازی نیست هر کتابی را که شروع میکنیم تمام کنیم یا کامل بخوانیم، اما شما که غریبه نیستید.
بیایید کمی با هم صادق باشیم. تمام کردن هر کتاب مثل گرفتن یک مدال است. دوی سرعت یا ماراتن فرقی نمیکند، به هرحال نمیشود از آن لذتِ عجیبِ گذشتن از خط پایان چشم پوشید، هرچند یک جاهایی مسیر خیلی کش بیاید یا خستهکننده و فرسایشی شود. همه ما مدال گرفتن را دوست داریم و چه کسی دوست ندارد وقتی به کتابخانهاش نگاه میکند، مجموعه کوچک و بزرگی از مدالها را ببیند، خاطرههای دور و نزدیکی از آخرین گامها و رد کردن خط پایانهای مختلف، تا کتابهای نصفه و خاطرات پراکنده از کنار کشیدنهای دیر یا زود از مسیر پیش چشمش زنده شود....
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat
#ماجرای_من_و_دوستم
#دویدن_با_کتاب
یک جاهایی مهمترین عاملی که نمیگذارد یک کتاب را تمام کنیم، تنبلی و بازیگوشی است نه اینکه آن کتاب واقعاً مناسب ما نباشد. به هرحال شروع هر کتاب مثل دوستی با یک آدم جدید پر از جذابیتهای کشف نشده است. قصه و ماجرا، نگاه نویسنده یا حتی نثر به خصوصش، اما هرچه جلو میرویم آن تازگی اولیه رنگ میبازد و جای خودش را به تکرار میدهد. از اینجا به بعد کار، برنامه و استقامت میخواهد. نمیشود به محض اینکه کتابی جذابیتش را برایمان از دست داد، یا بعد اینکه آشنایی مختصری با محتوایش پیدا کردیم، بگذاریمش کنار و برویم سراغ بعدی. دویدن هم فقط اولش برای دوندهها لذتبخش است. هوا را توی سینه میکشند و گامهای چابک و بلند برمیدارند. اما دور اول و دوم که تمام شد، کمکم آن رهایی اولیه جای خودش را به سنگینی و خستگی میدهد. نفس کشیدن سخت میشود، پاها سنگین میشوند و آخرهای مسیر دیگر با هر گام انگار یک وزنه چند ده کیلویی را جابهجا میکنی. اما هیچ دوندهای به محض خسته شدن کنار نمیکشد. یکی دو دور اول را که همه میتوانند بزنند. مثل آدمهای زیادی که وقتی اسم کتابی را میشنوند سریع اظهارنظر میکنند: «یه نگاهی بهش انداختم»، «میدونم قضیهش چیه»، «تو کتابخونهم دارمش»… از دور سوم و چهارم به بعد است که حرفهایها باقی میمانند. آماتورها میکشند کنار و به سرگرمیهای مقطعی دیگری میپردازند اما حرفهایها توی مسیر میمانند و این دفعه لذت مقاومت را تجربه میکنند. لذت گذشتن از خط پایان و در نهایت مدالی که روی سینهشان میدرخشد. ورزش قهرمانی کار هرکسی نیست و کتاب خواندن حرفهای هم.
اما گذشتن از خط پایان همهاش هم به استقامت مربوط نیست. به همان اندازه برنامه و ایده میخواهد. دوندههای حرفهای میدانند خستگی که به سراغشان آمد دم و بازدمشان را چگونه تنظیم کنند، ریتم گام برداشتنشان باید چطور باشد، کی فشار بیاورند و چه وقتهایی استراحت کنند که یکدفعه از پا نیفتند…
کتابخوانهای حرفهای هم کمکم دستشان میآید وقتی صفحات یک کتاب به کندی جلو رفت باید از چه شیوههایی استفاده کنند. گاهی یک کتاب دیگر را هم شروع میکنند و اولی را آهستهتر جلو میبرند. به قدر ده پانزده صفحه در هر خوانش. آنقدر که به صفحه آخر برسند. گاهی یک وقفه کوتاه بین خواندنشان میاندازند تا دوباره پرانرژی برگردند، گاهی برای خودشان برنامه مشخص میکنند و جایزه میگذارند تا سر آن برنامه بمانند: «اگر به صفحه دویست برسم یک بستنی میخورم!» و گاهی روشهایی مثل بلندخوانی یا پریدن از یکی دو فصل یا صفحه را امتحان میکنند.
با همه اینها قهرمانهای دو و کتابخوانهای حرفهای هر دو میدانند همیشه گزینه بالابردن پرچم سفید هم وجود دارد. مخصوصاً وقتی تبعات سنگینتری در کار باشد. اصرار بیش از حد برای رسیدن به خط پایان برای دوندهها گاهی مصدومیت و محرومیتهای بلندمدت از ورزش به دنبال دارد و برای کتابخوانها سرخوردگی و از دست دادن علاقه به مطالعه.
بله، یک وقتهایی هم لازم است با شجاعت پرچم سفید را بالا برد و صادقانه گفت: این کتاب، کتابِ من نیست!
Www.nojavankhamenei.ir
موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت
📚 #واحد_کتابخانه
🌐 @reyhanevelayat