قلم را اشک یاری کرد، سِرَّش را نفهمیدم!
دل امشب بیقراری کرد، سِرَّش را نفهمیدم!
میان دفترم باران گرفت و واژهها بیحد،
هوایم را بهاری کرد، سِرَّش را نفهمیدم!
تحیّر دارم از اعجازِ دست و دستِ تقدیری،
که این غمنامه جاری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
یداللّهی که دستانش پریشان کرد خیبر را
بسی شب زندهداری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
ز «دست» انگشتری بخشید در ذکر رکوع اما،
به سجده رستگاری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
دعای «دستهای»مادری شد سهم همسایه
مزارش رازداری کرد سِرّش را نفهمیدم!
امان از«دست»آنجا که، غلافی بیامان میزد
در و دیوار زاری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
دو «دستی» روزگاری آرزوشان مَشک آبی بود
سَرش بر نی سواری کرد سِرّش را نفهمیدم!
کجا این غُصههای «دست» پایان میرسد؟ یارب!
دو عالم سوگواری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
یگانه رهبری دیدم که «دستش» را فدا کرده
چهخوش میراث داری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
وطن ملک سلیمان شد رسید عطر سلیمانی
کجاها پاسداری کرد! سِرّش را نفهمیدم!
عزیزِ ملت آمد سربلند و «دست»افشان بود
چگونه ذوالفقاری کرد! سِرَّش را نفهمیدم!
خدا روزیِ دستانم میان دستها گویا،
فقط چشمانتظاری کرد، سِرّش را نفهمیدم!
#سِرِّ_دست
✍معصومه حکمتی
عضو کارگروه نویسندگی واحد ریحانه
🌐 کانال واحد ریحانه
@reyhaneyelabbayk