eitaa logo
ریحانه الزهرا(س)🇵🇸
667 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
856 ویدیو
25 فایل
ࢪیـحـانـھ الـزهـࢪا تـنـها پـنـاھ امـݩ مـݩ❤ 🌹هـیـئـت دختࢪاڹ🌹 🌱ویژه نوجوانان🌱 ⚘اࢪتباط با ادمیݩ @Reyhaneha95⚘ مڪان:تبریز؛ خیابان بهار، کوی صفا ،مسجد علوی
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️ 📕 💖به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🌿 🕊🌱 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟ گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ، من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم . بعد از این جریان مادرم منقلب شد . مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم . دیگر حرفم را پس گرفتم . باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد. چرا این قدر نازش می کنی . مصطفی چیزی نگفت ، خندید . غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت. روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟ او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند . شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست . مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ، اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت . و تا شهید شد این طور بود. حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند ، می رفت شیر می آورد. خودش قهوه نمی‌خورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم . مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ، نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را . خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل . از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت . البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست . احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست . خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ، همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد. ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود . خودش را قدم به قدم آشکار می کرد. توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد. 📝&ادامــــه دارد... @reyhanezahratabriz95
🕊 💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️ 🕘📕 به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🌱 🕊🌱 چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزهایی بود که خجالت می کشیدم پیش خودم حتی فکرش را بکنم یا بگویم ، ولی به مصطفی می گفتم . او نزدیکتر از من به من بود . بچه های مدرسه هم همینطور . آنها هم با مصطفی احساس یگانگی می کردند. آن موسسه پایگاه مردم جنوب بود، طوری که وقتی وارد آن می شدند احساس سکینه می کردند. مصطفی حتی راضی نبود مدرسه ، مدرسه ایتام باشد. شب ها به چهار طبقه خوابگاه سر میزد و وقتی می آمد گریه می کرد ، می گفت: ما به جای اینکه کمک کنیم که اینها زیر سایه مادرشان بزرگ شوند، پراکنده شده اند. خوابگاه مثل زندان است ، من تحمل ندارم ببینم این بچه ها در خوابگاه باشند . یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند‌، مصطفی موسسه ماند ، نیامد خانه پدرم .    آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتی ؟ مصطفی گفت: الان عید است . خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان . اینها که رفته اند، وقتی برگردند ، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندند تعریف می کنند که چنین و چنان . من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم ، سرگرم شان کنم که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند. گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردی؟ نان و پنیر و چای خوردی . گفت: این غذای مدرسه نیست . گفتم: شما دیر آمدید . بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید. اشکش جاری شد ، گفت: خدا که می بیند . 📝&ادامــــه دارد... @reyhanezahratabriz95
بسـم‌اللھ‌ِ‌الذۍخَݪـقَ‌الرَعـوف؏ :)!』
ذڪرروزدوشـنبہ: 🌻یاقـاضی الحاجـات🌻 اۍبرآورنده ۍحاجت هـا •﴿۱۰۰مرتبه﴾• [ ذڪرروز دوشنبہ بہ اسم امام حسن وامام‌ حسین﴿ع﴾اسـت روایت شـده دراین روز زیارت آن دو بزرگوار خوانده شـود کہ خواندن آن موجـب ڪثرت مـال مۍشــــود.] 💠زیارت امام حــــسن﴿ع﴾ السّلامُ عَلَیڪ یابنَ رَسـولِ رَبِّ العالَمین،السَّلامُ عَلَیڪ یابنَ اَمیرالمومِنین،السَّلامُ عَلَیڪ یابنَ فاطِمَةَ الزَّهرآءِ،السَّلامُ عَلَیڪ یاحَبیبَ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یاصـَفوةَ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یااَمینَ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یاحُجَةُ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یانوراللهِ،السّلامُ عَلَیڪ یاصِراطَ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یابیانَ حُکمِ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یاناصِرَدِینِ اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ اَیُّهاالسَّیِدُالزَّکِیُّ،السَّلامُ عَلَیڪ اَیُّها البرُّاالوَفِیُّ،السَّلامُ عَلَیڪ اَیُّهاالقائِمُ الاَمینَ،السَّلامُ عَلَیڪ اَیُّهاالعالِمُ بِالتَّاویل،السَّلامُ عَلَیڪ اَیُّهاالهادی المَهدی،السَّلامُ علَیڪ ایُّهاالطاهرُالزکی،السَّلامُ عَلَیڪ ایُّهاالتَّقِیُّ النَّقی،السَّلامُ عَلَیڪ اَیُّهاالحَقُّ الحَقیقَ،السَّلامُ عَلَیڪ ایُّهاالشَهیدُالصِدّیق،السَّلامُ عَلَیڪ یاابامُحَمَّدِِالحَسَنَ ابنَ عَلیِِ وَرَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه. 💠زیارت امام حسیـن﴿ع﴾ السَّلامُ عَلَیڪ یابن رَسول اللهِ،السَّلامُ عَلَیڪ یابنَ امیرالمومنین،السَّلامُ عَلیڪ یابنَ سَیِّدَةِ نِسـاءِ العالَمین،اَشهَدُاَنَّڪَ اَقَمتَ الصَّلوةَ وَاتَیتَ الزَکوةَ وَاَمَرتَ بالمَعروفِ وَنَهیتَ عَنِ المُنکَر،وَعَبَدتَ اللهَ مُخلِصاََ،وَجاهَدتَ فی اللهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّ اَتَیک الیَقینُ،فَعَلیک السَّلامُ مِنِّی ما بَقیتُ وَبَقِیَ الَّیلُ وَالنَّهار،وَعلی الِ بَیتِکَ الطیِّبینَ الطّاهِرین،اَنایامَولایَ مَولاََ لَڪَ وَ لِالِ بَیتِک،سِلمُ لِمَن سالَمَکُم وَحَربُ لِمَن حاربَکُم مومِنُ بِسِرِّکُم وَجَهرَکُم وَ ظاهِرِکُم وَباطِنَکُم،لَعَنَ اللهُ اَعدائِکُم مِنَ الَاوَلینَ وَالاخِرین،وَاَنااَبرءُ اِلَی اللهِ تَعالی مِنهُم،یامَولایَ یاابامُحَمَّدِِ یامَولایَ یااَباعَبداللهِ،هذایَومُ الاِثنَینِ،وَهوَ مَعَکُماوَباسمِکُما،وَاَنافیهِ ضَیفُکُمافَاَضفانی وَاَحسِناضِیافَتی فَنِعمَ مَنِ استُضیفُ بِهِ اَنتُما،وَاَنافِیهِ مِن جِوارِکُما،فَاَجیرانی فَاِنَّکُمامامُورانِ بالضِّیافَةِ وَ الاِجارَةِ،فَصَلَّی اللهُ عَلَیڪما والِکُما الطلبین. [جــوانـان‌نسل‌ظهوریم اگربرخیزیم✊]↓ @reyhaneZahraTabriz95
فضیلت آیة الکرسی بعد از هر نماز🔰 1⃣ به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روایت شده: هركه بعد از نماز واجب آية الكرسى را بخواند، گزنده ‏اى به او ضرر نرساند. 2⃣و در حديث‏ معتبر ديگر فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: يا على بر تو باد به تلاوت نمودن آية الكرسى پس از هر نماز واجب، به درستى كه بر خواندن آن محافظت‏ نكند، مگر پيغمبر، يا صدّيق، يا شهيد. 3⃣و همچنین روايت شده: هركه آية الكرسى را پس از هر نماز بخواند او را از وارد شدن به بهشت‏ جز مرگ مانعى نباشد. 4⃣و طبق روايت ديگر: هركه آية الكرسى را بعد از هر نماز واجب بخواند، نمازش پذيرفته شود، و در امان خدا باشد، و خدا او را از بلاها و گناهان حفظ كند. @reyhaneZahraTabriz95
🔶پیام تسلیت پروفسور لگن هاوزن به مناسبت رحلت حضرت آیت الله مصباح رحمت الله علیه "با دلی داغدار فروتنانه به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، رهبر انقلاب (خداوند او را حفظ کند)، خانواده آن عزیز درگذشته، دانشجویان و همه مسلمانان صمیمانه تسلیت می گویم. من همچنین به همه غیرمسلمانانی که از گفتگوی با ایشان محروم می شوند، و نیز همه دوستداران فلسفه که جایگاه او در میان آنها خالی می شود، تسلیت می گویم. باشد که خداوند در سفر به خانه خود راه را آسان کند. هر چند وقت یک بار به من می گفت که برای این سفر آماده می شود. او به ما تقوا و فداکاری، بحث مستدل و اشتیاق برای یادگیری ایده های جدید و پی بردن به حقیقت آموخت. باشد که خداوند روح علامه آیت الله مصباح را شاد کند. 🔶حاج محمد لگن هاوزن @reyhaneZahraTabriz95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از صحبت‌های پروفسور لگن هاوزن درباره حضرت آیت الله مصباح رحمت الله علیه @reyhaneZahraTabriz95
••🦋•• |📿نَمـ🕊ـازبرای آن‌است♥️ |💜ڪہ‌بنده‌یادش‌نرودکہ‌خُـدایی دارد✨ @ReyhaneZahraTabriz95
🕊 💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️ 🕘🌟🌙📕 ༺به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🌈 🕊🌱 به محض اینکه وارد می شد ، بچه ها دورش را می گرفتند و از سرو کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی پدرشان ، دوستشان و همبازی شان بود . غاده می دید که چشم های مصطفی چطور برق می زند و با شور و حرارت می گوید: ببین این بچه ها چقدر زور دارند! این ها بچه شیرند . با شادی شان شاد بود و به اشکشان بی طاقت . کمتر پیش می آمد که ولو یه قراضه غاده را سوار شوند ، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار نشسته و گریه می کند پیاده نشود. پیاده می شد ، بچه را بغل می گرفت ، صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و می بوسیدش وتازه اشکهای خودش سرازیر می شد . دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد. مصطفی گفت: نه ، نمی شناسم .مهم این است که این بچه یک شیعه است . این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد وگریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته . ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود. بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان دهد مقاومت اسلامی چطور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروه ها داشت . می‌گفتند چمران لبنانی نیست ، از ما نیست . خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند. هرچند آقای صدر با شدت با آنها حرف می‌زد . می گفت: من اجازه نمی دهم کسی راجع مصطفی بد گویی کند. ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کمتر کسی می توانست درک کند. آقای صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست ؟ او از برادر به من نزدیکتر است ، او نفس من ، خود من است . الفاظ عجیبی می گفت درباره مصطفی . وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفی وارد می‌شد همه توجه اش به او بود . دیگر کسی را نمی دید . حرکات صورتش تماشایی بود، گاهی می خندید ، گاهی اشک می ریخت و چقدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند. اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند ، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان هم بود . 📝&ادامــــه دارد... @reyhaneZahraTabriz95
🕊 💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️ 🕘📚🌟 ༺🌹 💖༺به روایــــت: همســــرش "غــــاده"🌿 🕊🌱 اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید ، خواست تنها با من صحبت کند . گفت: غاده ! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید ؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده اید . خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده ، باید قدرش را بدانید . من از حرف آقای صدر تعجب کردم . گفتم: من قدرش را می دانم . و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن . آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می بینید ، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش . این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار . و خیلی افسوس می خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی کنند ، تواضع مصطفی را از ناتوانیش می دانند و فقیر و بی کس بودنش . امام موسی می گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید . من آن وقت نمی فهمیدم ، اما به تدریج اتفاقاتی می افتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا می کرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود . مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، می گفتند: ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم . ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات . برای ما جز مرگ چیزی نیست . شما چطور ما را اینجا گذاشته‌اید؟ مصطفی می گفت: من به کسی نمی گویم این جا بماند . هر کسی می خواهد ، برود خودش را نجات بدهد . من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام . تا بتوانم ، می جنگم و از این پایگاه دفاع می کنم ، ولی کسی را هم مجبور نمی کنم بماند . آنقدر این حرفها را با طمأنینه می زد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد . 📝&ادامــــه دارد... @reyhaneZahraTabriz95
﷽ •🌻📻• ‌ خُـدایا'!♥️ ماروبہ‌حال‌خودمون‌رهـانکن"✋🏼 مـاتنهایےازپس‌دنیابرنمیایم🌱 زورمون‌نمیرسھ…! @ReyhanazahraTabriz95 🍃🌺🍃