هدایت شده از پابرهنگان||محمد زارع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک اتفاق ساده، مرا بیقرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه، کار کرد
در کوچه میگذشتم و پایم به #سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را، دچار کرد
از ذهن من گذشت که با #سنگ میشود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد
با #سنگ میشود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را، مهار کرد
یا #سنگ روی #سنگ نهاد و اتاق ساخت
بیسرپناهها همه را، خانهدار کرد
یا میشود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، #سنگ مزار کرد
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشهای شکست و دوید و فرار کرد
با #سنگ مفت میشود اصلاً به لطف بخت
گنجشکهای مفت زیادی شکار کرد
یا میشود که #سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و به آن افتخار کرد
یا #سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس، شرمسار کرد
ناگاه بیمقدمه آمد به حرف، #سنگ
این گونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد:
تنها به یک جوان فلسطینیام بده
با من ببین که میشود آنگه چه کار کرد!
#شعر_ناب
🔶پابرهنگان؛پنجره ای روبه اسلامِ مستضعفان
@paberahnegan