eitaa logo
کلبهٔ شعر
709 دنبال‌کننده
287 عکس
20 ویدیو
0 فایل
محفل شعری کوچک اما با صفا (فعال) آخر شب شعر گذاشته میشه که صبح زیباتون با شعری زیبا آغاز بشه ❤🌹 در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست 😍 ارسال شعر های پیشنهادی👇تبادل @kolbehy_sher
مشاهده در ایتا
دانلود
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم. @rezadarvishnezhad
مرا تا دل بُوَد دلبر تو باشی.. @rezadarvishnezhad
عاشق شده ام برتو تدبیر چه فرمایی از راه صلاح آیم یا از ره رسوایی @rezadarvishnezhad
پادشهی بود رعیَّت شِکَن وَز سر حُجَّت شده حَجاج فن هر چه به تاریک شب از صبح زاد بر درِ او دَرج شدی بامداد رفت یکی پیش مَلِک صبحگاه راز گشاینده تر از صبح و ماه از قمر اندوخته شب بازی وَز سَحَر آموخته غَمّازی گفت فلان پیر تو را در نَهُفت خیره کُش و ظالم و خونریز گفت شد مَلِک از گفتن او خشمناک گفت : هم اکنون کُنَم او را هلاک نَطع بِگُسترد و بر او ریگ ریخت دیو ز دیوانگی اش می گریخت شد به بر پیر ، جوانی چو باد گفت : مَلک بر تو جِنایت نهاد پیش تر از خواندنِ آن رای خیز و بشو تاش بیاری بجای پیر وضو کرد و کَفَن بر گرفت پیش مَلِک رفت و سخن در گرفت دست به هم سود شَهِ تیز رای وز سر کین سوی پشت پای گفت : شنیدم که سخن رانده ای کینه کُش و خیره کُشم خوانده ای ؟ آگهی از مُلکِ سلیمانی ام ؟ دیوِ ستمکاره چرا خوانی ام ؟ پیر بدو گفت نه من خفته ام زآنچه تو گفتی ، بَتَرَت گفته ام پیر و جان بر خطر از کار تو شهر و دِه آزرده ز پیکارِ تو من که چنین عیب شمارِ توام در بد و نیک آینه دارِ تو ام آینه چون نقش تو بنمود راست خود شِکَن! آینه_شکستن_خطاست راستی ام بین و به من دار هُش! گرنَه چنین است، به دارَم بکُش پیر چو بر راستی اِقرار کرد راستی اش در دل شَه کار کرد چون مَلِک از راستی اش پیش دید راستی او، کَژیِ خویش دید گفت : حَنوط و کَفَنَش بر کشید غالیه و خِلعتِ ما در کشید از سرِ بیدادگری گشت باز دادگری گَشت رعیّت نواز راستی خویش، نهان کس نکرد در سخنِ راست زیان کس نکرد راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظَفَر از کِردگار گر سخن راست بود جمله دُر تلخ بود تلخ که الحق مُر چون به سخن راستی آری بجای ناصرِ گفتارِ تو باشد خدای طبع نظامی و دلش راستند کارَش از این راستی آراستند @rezadarvishnezhad
. در حلقه عشق جان فروشم بی‌حلقه او مباد گوشم گویند ز عشق کن جدائی کاینست طریق آشنائی من قوت ز عشق می‌پذیرم گر میرد عشق من بمیرم پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش براد حالی یارب به خدایی خدائیت وانگه به کمال پادشائیت کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم از چشمه عشق ده مرا نور واین سرمه مکن ز چشم من دور گرچه ز شراب عشق مستم عاشق تر ازین کنم که هستم @rezadarvishnezhad