eitaa logo
کانال نشر معارف (استاد رضایی)
354 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
200 فایل
جهت برقراری ارتباط و هرگونه سوال اعتقادی؛شرعی؛مشاوره دینی و... با شماره زیر در ایتا پیام ارسال نمایید. @Mmadjd 09195886439 توجه توجه بیان مطالب کانال بدون بیان آدرس کانال شرعا مجاز نمی باشد #حمایت مالی از کانال: شماره کارت: 6037998137381652 بنام مسعود
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆خادم العباس مرحوم آيت الله العظمى اراكى رحمة الله عليه از مرجع بزرگ حضرت آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى  صاحب فتواى معروف تنباكو نقل كرد كه ايشان فرمودند: من براى زيارت مرقد منّور امام حسين (علیه السلام ) از سامرا به سوى كربلا روانه شدم ، در مسير راه به يكى از طوايفى كه در آنجا سكونت داشتند رسيدم و به آنها وارد شدم . رئيس طايفه از من پذيرائى گرمى كرد، در اين ميان زنى نزد من آمد و گفت :السلام عليك يا خادم العباس ، سلام بر تو اى خادم عباس . من از اين جور سلام كردن متعجب شدم ، از رئيس طايفه پرسيدم اين زن كيست ؟ گفت : خواهرم است . گفتم : چرا اينطور به من سلام مى كند؟! گفت : علت دارد گفتم : علتش چيست ؟ گفت : من سخت بيمار بودم به طورى كه همه بستگانم از درمان و ادامه زندگيم نااميد شدند، مرگ هر لحظه به من نزديك مى شد. در حال احتضار بودم ، ناگهان منظره اى در برابر چشمم آشكار شد، ديدم خواهرم بر بالاى تپه اى كه جلو محلّ طايفه ما قرار دارد رفت و رو به سوى بارگاه (حضرت عباس (علیه السلام )) كرد با گيسوى پريشان و ديده گريان گفت : (يااباالفضل از خدابخواه به برادرم شفا عنايت كند.) ناگهان ديدم دو بزرگوار به بالين من آمدند، يكى از آنها به ديگرى فرمود: برادرم ( حسين ). ببين اين زن مرا وسيله شفاى برادرش نموده از خدا بخواه او را شفا دهد. آقا امام حسين (ع ) فرمود: برادرم ( عباس ) اين شخص بايد از دنيا برود، كار از كار گذشته ، باز خواهرم براى دومين بار و سومين بار از مولانا العباس ‍ (ع ) تقاضاى عنايت و لطف كرد، ديدم حضرت عباس (ع) با ديده اشكبار به امام حسين (ع )فرمود: برادرم از خدا بخواه اين بيمار شفا يابد و گرنه لقب  باب الحوائجى  را از من برداريد و بگيريد. امام حسين (ع ) با توجهّى كامل فرمود: اى برادر خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين لقب برازنده وجود توست و تا قيامت پابرجاست و ما به احترام تو اين بيمار را شفا داديم . من سلامتى خود را باز يافتم ، از آن به بعد خواهرم به هركس كه ارادت خاصى داشته باشد و مقام نورانى او در قلبش جاى بگيرد، او را( خادم العباس ) مى خواند، اين است راز سلام دادن خواهرم به اين نحو مخصوص . 📚الوقايع و الحوادث ، 3/36 . لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆ملا حسن يزدى ناهى از منكر در زمان (فتح على شاه قاجار) در يزد عالمى بود به نام (ملاحسن يزدى ) كه مورد احترام مردم بود. فرماندار شهر يزد به مرد ظلم و بدى مى كرد. ملاحسن ايشان را از كردار ناپسندش تذكر داد ولى سودى نبخشيد. شكايت او را براى فتح على شاه نوشت باز فايده اى نداشت . چون در امر به معروف و نهى از منكر ساعى بود، مردم يزد را جمع كرد و همگى فرماندار را به دستور او از شهر بيرون كردند. جريان را به فتح على شاه گزارش دادند. بسيار ناراحت شد و دستور داد ملاحسن يزدى را به تهران احضار كردند. شاه به آخوند گفت : حادثه يزد چه بوده است ؟ گفت : فرماندار تو در يزد حاكم ستمگرى بود، خواستم با اخراج او از يزد، شر او را از سر مردم رفع كنم . شاه عصبانى شد و دستور داد چوب و فلك بياورند و پاهاى آخوند را به فلك ببندند، و همين كار كردند. شاه به امين الدوله گفت : ايشان تقصيرى ندارد، و اخراج فرماندار بدون اجازه او توسط مردم انجام شد. آخوند با اينكه پاهايش به چوب و فلك بسته بود گفت : چرا دروغ بگويم ، فرماندار را من به خاطر ظلم از يزد اخراج نمودم . سرانجام به اشاره شاه ، امين الدوله وساطت كرد، و پاى آخوند را از بند فلك باز كردند. شب شاه در عالم خواب پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه دو انگشت پاى مباركش بسته شده است پرسيد: چرا پاى شما بسته شده است ؟ فرمود: تو پاى مرا بسته اى ! شاه گفت : هرگز من چنين بى ادبى نكردم . فرمود: آيا تو فرمان ندادى كه پاى آخوند ملاحسن يزدى را در بند فلك نمودند؟! شاه وحشت زده از خواب بيدار شد و دستور داد لباس فاخرى به او بدهند و با احترام به وطنش بازگرداند. آخوند آن لباس را نپذيرفت و به يزد بازگشت و پس از مدتى به كربلا رفت و تا آخر عمر در كربلا بود. 📚حكايتهاى شنيدنى 3/146 - قصص العلماء ص 101 لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆عذاب بر همنشینی گناهکار جعفرى گويد: حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: چرا ترا نزد عبد الرحمان بن يعقوب مى بينم ؟ عرض كردم : او دائى من است . فرمود: او درباره خداوند مطالب بدى مى گويد، خدا را (به اجسام ) توصيف مى كند با اينكه خدا بچيزى از اجسام توصيف نشود. يا با او همنشين شو و ما را ترك كن ، يا با ما همنشين و او را ترك كن ! گفتم : او هر چه بگويد زيانى برايم ندارد! فرمود: آيا نمى ترسى عذابى به او رسد و ترا هم بگيرد مگر نمى دانى كسى از اصحاب موسى عليه السلام بود و پدرش از مريدان فرعون ، پس ‍ آنوقت كه لشگر فرعون (در دريا) به موسى (و لشگريانش ) نزديك شدند، آن صحابى موسى ، از لشگر موسى جدا شد و رفت پدر را كه در لشگر فرعون بود نصيحت كند، تا اينكه با هم كنار دريا رسيدند، چون فرعونيان غرق شدند آن دو هم غرق شدند. خبر به حضرت موسى دادند فرمود: او در رحمت خداست ولى عذاب چون آيد، آنكس كه نزديك گنهكار مستحق عذاب است از او عذاب دفع نشود. 📚اصول كافى جلد 2 باب مجالسة اهل المعاصى ج 2 لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆پاسخ قاطع به سفير انگلستان حدود چهل و اندى سال قبل پس از بروز جنگ جهانى دوم و سرانجام شكست آلمان (كه جزء متحدين بود) و پيروزى انگلستان (كه جزء متفقين بود) جمعى از معتمدين نقل كردند: مرحوم حاج مهدى بهبهانى كه از تجار و محترمين عراق و سوريه بود و آثار خيرى در حرم مقدس اشرف و زينبيه دمشق داشت ، و مورد احترام علما و مراجع بود، از طرف نورى السعيد نخست وزير آن روز عراق به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد (كه در داستان قبل سخنى از او به ميان آمد) شرفياب گرديد، و گفت : سفير كبير انگلستان قصد شرفيابى به خدمت شما دارد. آيت الله اصفهانى فرمودند: مرا به سفير كبير انگلستان چه كار؟ مرحوم حاج مهدى بهبهانى عرض كرد: آقا، نمى شود، عداقب وخيم دارد، لطفا اجازه بفرمائيد به محضر شما بيايند. آيت الله اصفهانى (براى حفظ صلاح مسلمين ) اجازه داد، ساعت معينى بنا شد نورالسعيد (نخست وزير عراق ) همراه سفير كبير انگلستان به خدمت آيت الله اصفهانى ، خصوصى مشرف شوند. آقاى اصفهانى فرمود: اجازه مى دهم در صورتى كه مانند ساير مردم ، عمومى و علنى به اينجا بيايند، آنها قبول كردند. مرحوم آيت الله اصفهانى ، علما و بزرگان را به منزل دعوت كرد، و در آن ساعت معين ، نخست وزير عراق و سفير انگلستان به خدمت آيت الله اصفهانى در يك مجلس علنى و عمومى شرفياب شدند. سفير انگلستان در كنار آقا نشست و پس از تعارفات معمولى و احوالپرسى ، عرض كرد: دولت انگلستان نذر كرده كه اگر در اين جنگ (جهانى دوم ) به متحدين و آلمانى ها پيروز گردد، يكصد هزار دينار (معادل دو ميليون تومان آن روز) به خدمت شما تقديم كنند تا در هر راهى كه صلاح بدانيد مصرف نمائيد. آيت الله اصفهانى فكرى كرد و سپس فرمود: مانعى ندارد (علماء و بزرگان مجلس همه خيره شده بودند و سخت متحير كه ببينند آقا، در اين نيرنگ و دام بزرگ چگونه روسفيد بيرون مى آيد). سفير كبير انگلستان ، چكى معادل صد هزار دينار از كيف خود بيرون آورد و به آيت الله اصفهانى داد، آقا آن را گرفت و زير تشك گذارد. (روشن بود كه از اين عمل آقا همه حاضران و علماء ناراحت شدند و قيافه ها درهم فرو رفت ). ولى ناگهان لحظه اى بعد ديدند، آقا به سفير فرمودند: در اين جنگ ، بسيارى از افراد (و مسلمين هند و...) آواره شدند و خسارات زياد به آنها وارد شده ، يك چك صد هزار دينارى از جيب بغل خود درآورد و ضميمه چك سفير كرد و به او داد، و فرمود: اين وجه ناقابل است از طرف من به نمايندگى از مسلمين به دولت مطبوع خود بگوئيد اين وجه را بين خسارت ديدگان تقسيم كنند و از كمى وجه معذرت مى خواهم . سفير كبير انگلستان وجه را گرفت و با كمال شرمندگى از جا برخاست و دست آقا را بوسيد و بيرون رفت و به نورى السعيد (نخست وزير عراق ) گفت : ما خواستيم با اين كار قلب رئيس شيعيان را به خود متوجه كنيم و شيعيان را استعمار كرده و بخريم ، ولى پيشواى شما ما را خريد و پرچم اسلام را بر بالاى كاخ بريتانيا به اهتزاز درآورد آرى اين است يك نمونه از كياست و تدبير ضد استعمارى يك مرجع تقليد عظيم شيعه در مقابل نيرنگ مرموز نماينده استعمار پير انگليس ، كه با كمال متانت انجام شد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆آب لیموی شیرازی مرحوم شيخ عبدالحسين خوانسارى گفت : در كربلا عطارى بود مشهور و معروف ، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدى از او كردند. گفت : يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مى گفت : اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براى خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم ! گفتم : اين چه حرفى است مى زنى ؟! ديدم آهى كشيد و گفت : من سرمايه زيادى داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالى مرضى در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموى شيراز دانستند، آب ليموگران و كمياب شد. نفسم به من گفت : قدرى آب ليمو داراى چيز ديگر ممزوج به او كن و بوى آب ليمو از آن فهميده مى شد او را به قيمت آب ليموى خالص بفروش تا پولدار شوى . همين كار را كردم ، و آب ليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادى از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائى كه در صنف خودم مشهور شدم به (پدر پولهاى هزارهزارى ). مدتى نگذشت كه به اين مرض مبتلا شدم ، هر چه داشتم فروختم براى معالجه فايده اى نكرده است ، فقط همين آخرين متاع بود كه گفتم اين را بفروشند يا خوب مى شوم يا مى ميرم و از اين مرض خلاص ‍ مى شوم . 📚منتخب التواريخ ص 813 - دراالسلام عراقى . لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
💫✨💫✨💫✨💫✨💫 🔆نماز جماعت شبى اميرالمؤ منين عليه السلام تا موقع طلوع فجر (اذان صبح ) مشغول عبادت و راز و نياز بود پس از اذان ؛ نماز صبح را در خانه خواند و از خستگى و بى خوابى شب نتوانست به نماز جماعت حاضر شود. پيامبر وقت نماز صبح اميرالمؤ منين عليه السلام را مشاهده نكردند، بعد از نماز نزد دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام آمد و فرمود: چرا پسر عمويت نماز جماعت صبح نيامد؟ حضرت زهرا عرض كرد: ديشب مشغول عبادت بوده و بى خوابى كشيده بود! پيامبر فرمود: آن ثوابى كه در نماز صبح به او مى دادند بهتر از قيام تمام نمازهايى بود كه شب خواند. اميرالمؤ منين عليه السلام صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيد و نزديك آمد. پيامبر فرمود: اى على هركس نماز صبح را با جماعت بخواند مثل آنست كه تمام شب در ركوع و سجود بوده است ، مگر نمى دانى كه زمين به خدا از خواب عالم (نائم ) قبل طلوع خورشيد بر او، ناله و فرياد مى زند؟! 📚سفينة البحار 1/ 177. لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆شکر نعمت ابوهاشم جعفرى گفت : دچار مضيقه و تنگناى شديدى شدم ، پس به خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم ، چون اجازه ورود و نشستن داد و من نشستم فرمود: اى ابوهاشم كداميك از نعمتهائى را كه خداوند به تو ارزانى داشته ، مى خواهى شكرش را بجاى آورى ؟ كه شكر نعمت نعمتت افزون كند. ابوهاشم گويد: من بهت زده شدم و ندانستم چه بگويم ؟ امام عليه السلام خود آغاز به توضيح دادن نمود و فرمود: ايمان را روزى تو قرار داد، پس تو را بر طاعتش يارى فرمود؛ قناعت را روزى تو قرار داد، پس ترا از تشريفات زندگى و زياده روى مصون داشت . سپس فرمود: اى ابوهاشم از آنروز باين گونه آغاز سخن كردم كه پنداشتم مى خواهى در نزد من شكايت كنى كه چه كسى با تو چنين كرده (ترا در مضيقه قرار داده ) و من دستور دادم يك صد دينار به تو داده شود، پس آن را بگير 📚با مردم اينگونه برخورد كنيم ص 130 - امالى صدوق ص 412.
🔆مومن کامل روزى اميرالمؤ منين عليه السلام از كنار عده اى كه نشسته بودند عبور كرد و ديد، آنها لباسهاى سفيد و گران قيمت پوشيده اند، رنگ صورتشان بر افروخته است خنده آنها زياد است و با انگشت خود هر كس را كه از كنارشان رد مى شود را مسخره مى كنند. سپس به عده اى ديگر رسيد كه لاغر اندام بودند و رنگ آنها زرد بود و در هنگام سخن گفتن متواضع بودند. حضرت تعجب كرده و خدمت پيامبر رسيد و حال دو گرده متفاوت را كه ديد، و هر دو گروه خود را مؤ من مى دانستند نقل مى كند و مى پرسد صفت مؤ من چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله سكوتى كرد و سپس فرمود: مؤمن بيست خصوصيت دارد، كه اگر يكى از آنها نباشد ايمانش كامل نيست . به نماز جماعت حاضر مى شوند، زكات را در وقت خود مى پردازند، به مستمندان رسيدگى مى كنند يتيم را نوازش مى كنند، لباسهاى پاكيزه مى پوشند، كمر به عبادت حق بسته اند راست مى گويند، به وعده خود وفا مى كنند، در امانت خيانت نمى كنند، زاهد شب و شير روز هستند... 📚شنيدنيهاى تاريخ ص 254 - محجة البيضاء 4/362 لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆به زحمت انداختن نفس ✨فضل بن ابى قره مى گويد: ما بر امام صادق عليه السلام وارد شديم و ديديم آن حضرت مشغول كار بر روى زمين خودشان هستند، پس گفتيم : فداى شما گرديم ، يا به ما بفرمائيد اين كار را انجام دهيم يا به غلامان خود! فرمود: نه بگذاريد خودم كار كنم ، من مايل هستم خداوند را در حالى ملاقات كنم كه با دست خود كار كرده و با سختى دادن به خود در طلب رزق باشم سپس فرمود: حتى على (علیه السلام ) نيز نفس خود را براى طلب حلال به زحمت مى انداخت  📚شنيدنيهاى تاريخ ص 47 - محجة البيضاء 3/147 لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆كار بهتر از صدقه خوردن نزدم بياوريد! بعضى رفتند و او را آوردند، فرمود: آنچه در خانه دارى به اينجا بياور، و آن را كوچك نشمار. او به خانه خود رفت و يك پلاس و يك كاسه برداشت و به حضور پيامبر آورد و حضرت آنرا براى فروش به مزايده گذاشت . عاقبت شخصى به دو در هم خريد، پيامبر آنها را به آن شخص فروختند و آن دو در هم را به آن مسلمانان داد، و فرمود تا يك درهم غذاى براى خانواده ات خريدارى كن و با درهم ديگر يك عدد تيشه خريدارى كن . او به دستور پيامبر تيشه خريد و آورد و بعد حضرت فرمود: به بيابان برو و با اين تيشه هيزمها را جمع كن و هيچ خار تر و خشكى را در بيابان ، كوچك مشمار همه را جمع كن و بفروش . او رفت و با همان دستور كار كرد و بعد از پانزده روز در حالى كه وضع ماليش خوب شده بود، به نزد پيامبر آمد پيامبر فرمود: كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از (صدقه گيرى ) اينكه در روز قيامت به محشر وارد شوى و نشانه زشت صدقه در چهره ات باشد 🔸حكايتهاى شيرين 3/57 - بحار 103/10 لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆يهودى و امام عليه السلام در نزد قاضى حضرت على عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود كه عبدالله بن قفل يهودى از قبيله تميم ، در حالى كه زره اى در دست داشت از كنار حضرت عليه السلام عبور كرد. چون چشم امام به زره افتاد فرمود: اين زره طلحة بن عبدالله است كه در جنگ بصره از غنائم نصيب شده و اين خيانت است ! يهودى حاضر شد با امام ، در نزد قاضى مسلمانان كه دست نشانده اوست برود. نزد شريح قاضى آمدند. امام دعوى خود را بيان داشت . شريح گفت : گواه بر ادعاى خود اقامه كنيد. امام فرزندش حسين عليه السلام را شاهد آورد. شريح گفت : يك نفر كافى نيست (و به قولى شهادت فرزند به نفع پدر را نپذيرفت ) امام قنبر غلامش را شاهد آورد. شريح گفت : به شهادت برده حكم نمى كنم . امام با ناراحتى به مرد يهودى فرمود: زره را برگير و برو؛ كه اين قاضى سه بار به ناحق حكم كرد. شريح گفت : سه مورد حكم ناحق را بگو كدام بوده است ؟ امام فرمود: واى بر تو، در مورد خيانت گواه لازم نيست (بايد مالك شاهد بياورد كه از چه راهى آنرا مالك شده است ) دوم حسن عليه السلام را شاهد آوردم قبول نكردى ، با اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله با يك شاهد و قسم مدعى ، حكم مى فرمود. سوم : قنبر شهادت داد. گفتى به قول بنده حكم نمى كنم . اگر بنده عادل باشد شهادتش قبول است . سپس فرمود: واى بر تو، امام مسلمانان در كارهاى بزرگ امين است ، چگونه ادعايش مقبول نباشد. مرد يهودى با ديدن اين جريان گفت : سبحان الله خليفه مسلمين با من نزد قاضى مى آيد و عليه او قضاوت مى كند و او هم راضى مى شود. يا اميرالمؤ منين شما درست فرموديد. زره از شماست كه از خورجين ، شما افتاد و من برداشتم . شهادتين جارى نمود و مسلمان شد. حضرت زره را به او بخشيد و نهصد درهم يا دينار هم به او جايزه داد 📚پيغمبر و ياران 3/ 286 - بحارالانوار 4 / 302. لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf
🔆حاج شيخ عباس قمى مرحوم حاج شيخ عباس قمى صاحب كتاب مفاتيح الجنان فرمود: وقتى كتاب (منازل الاخرة ) را تاءليف و چاپ كردم ، به دست شيخ عبدالرزاق مساءله گو (كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام مساءله مى گفت ) رسيد. پدرم كربلائى محمد رضا از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مى شد. شيخ عبدالرزاق روزها كتاب منازل الاخرة را مى گشود و براى مستمعين مى خواند. يك روز پدرم به خانه آمد و گفت : شيخ عباس ! كاش مثل اين مساءله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و اين كتاب را كه امروز براى ما خواند، مى خواندى . چند بار خواستم بگويم اين كتاب از تاءليفات خودم است ، اما هر بار خود دارى كردم و چيزى نگفتم ، فقط عرض كردم : دعا بفرماييد خداوند توفيقى مرحمت فرمايد. 📚سيماى فرزانگان ص 153 - مرد تقوا و فضيلت ص 48. لطفا از طریق لینک زیر به کانال نشر معارف( استاد ) بپیوندید: https://eitaa.com/rezaeinajaf