خطر لورفتن داستان!
#اصغر_فرهادی باز هم در فیلمتازه اش راوی #اخلاق_سکولار شده است.
او در فیلم #همه_میدانند بازهم مانند #گذشته از مرکز و شهر مدرنیته دور می شود و روستایی برای داستان گویی انتخاب می کند شاید چون برای بیان اندیشه مدرن بهتر است اسیر زرق و برق ظاهر آن نشد. این بار مسئله خدا به صورت واضح تر مطرح می شود: لورا بعد از گذر زمان و طی سالها رابطه بدون ازدواج با پاکو او را ترک کرده و با الخاندرو ازدواج می کند. الخاندرو در آغاز مانع سقط جنین ایرنه (جنینی که پاکو برجاگذاشته شده بود) توسط لورا می شود، چون او را مایه نجات خود از بدبختی و دائم الخمری می داند و معتقد است او توسط خدا فرستاده شده است. سالها گذشته و و در گذر زمان پاکو زمینهایی که از لورا در شرایط نیاز او ارزان خریده بود را به مزرعه انگور تبدیل کرده و متخصص شراب شده است و در مدرسه به دانش آموزان می گوید شراب در گذر زمان شخصیتش ساخته می شود.
در میانه فیلم ایرنه دزدیده شده و الخاندرو منتظر است تا خدا نجاتش دهد ولی پاکو که حالا حقیقت ایرنه را فهمیده تصمیم می گیرد دومین ناجی دخترش که اکنون دختر الخاندروهم هست باشد. نهایتا وقتی بعد از فروش مزرعه، دختر را از دست آدم رباها نجات می دهد، وقتی لورا دخترش را بغل می کند در حالی است که یکدستش در دست الخاندرو است و دست دیگرش را به پاکو می دهد. در یکی از تعیینکنندهترین سکانسهای فیلم، جایی که دیالوگ بین آلخاندرو و پاکو در جریان است، آلخاندرو میگوید که خداوند خودش ایرنه را نجات میدهد و نیازی به پول پاکو برای آزادی او نیست. اما پاکو پس از مجادله در نهایت به او میگوید که فرض کن خدای تو این بار میخواهد از طریق من ایرنه را نجات بدهد!
در پایان عده ای که روستا را با آب پرفشار تمیز می کنند آب را به طرف صلیب هم می گیرند.
این بار فرهادی تصمیم گرفته است واضح تر بگوید که دینتان را آب بزنید، آنچنانکه خدا از طریق پدر غیررسمی دختری را نجات می دهد.
داستان این دختر را همه می دانند. پس مقابل همه نایستید و خدا را هم اینگونه تفسیر کنید.
متن کامل یادداشت تحلیل سینمای اصغر فرهادی:
http://r1001.blog.ir/1397/09/12