#مردان_خدا
روز اعزامش به من گفت:
مادر برایم نان نیاوردی..؟!
گفتم: تو نان نخواستی..!
رفتم تا برایش نان بگیرم
وقتی برگشتیم دیدیم که حرکت کردند و رفتند
بعدها فهمیدم به یکی از اقوام گفته بود که
نمیخواستم گریهیِ مادرم را موقع خداحافظی ببینم🧡..
#مادرشهید
#شهید_علیاصغرکوچکی
@rezatofaniyan
#مردان_خدا
پدرش تعریف میکرد:
به یاد ندارم کسی از دست حسن، ناراحت
شده باشد، آنقدر خوش اخلاق و خنده رو بود
و جذابیتی داشت که همه دوست داشتند
کنار او باشند!
به شهادت هم از همان ابتدا
خیلی علاقه داشت و اگر از دوستانش میخواستند به سفر زیارتی بروند،
حتما به صورت کتبی یا شفاهی از آنها میخواست تا برای شهادتش دعا کنند(:
#شهید_حسنعبداللهزاده
@rezatofaniyan
1.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مردان_خدا
اون شوخی معروف #شهیدسنجرانی به دست حمید معصومی نژاد رسیده و واکنش جالب حمید معصومی نژاد تو ایتالیا رو ببینید.
@rezatofaniyan
#مردان_خدا
یک گلوله خورده بود توی بازوش، اعزامش کرده بودند به یک بیمارستان در یزد، دکتر عکس گرفته و به او گفته بود: «گلوله بین استخوان وگوشت گیر کرده و خیلی خطرناکه، حتماً باید عمل بشی» ولی عبدالحسین نه به درد شدیدش فکر می کرده، نه به این که حتماً باید عمل بشود؛ فقط می.خواسته تا عملیات شروع نشده، خودش را برساند به منطقه، ولی دکتر این اجازه را به او نداده بود، متوسل به اهل بیت علیهم السلام شده بود، مثل ابر بهاری اشک ریخته بود، خواسته بود گشایشی در کارش بدهند، در حال گریه خوابش برده بود، شاید هم درحالتی بین خواب و بیداری بوده که حضرت عباس علیه.السلام می آیند پیشش، دست می.برند طرف بازویش، چیزی بیرون میآورند و میفرمایند: « بلندشو، دستت خوب شده» مجبور شده بود موضوع شفای خود را به دکتر بگوید، دکتر باور نکرده بود، گفته بود: «تا از دستت عکس نگیرم، نمی گذارم بری» عبدالحسین گفته بود: «به شرط این که به کسی چیزی نگی» عکسش را گرفته و هیچ اثری از گلوله ندیده بود، عبدالحسین را با گریه بدرقه کرده بود.
شهید عبدالحسین برونسی
@rezatofaniyan