#روایت_نویسی
بیش از ۴ ساعت سرِ مصاحبه بودم
مدام گوشی م زنگ میخورد و
صدا قطع و وصل..
دوبار با پیامکِ "لطفا پیام بدهید" رد دادم
باز زنگ پشتِ زنگ ...
کلافه شده بودم
دستهام از شدتِ سرما گِزگِز میکرد
گردنم که مثل همیشه؛ درد میکشید!
نفر بعد آقای کاظم علی بودند
اومدن روی خط و از #غدیر گفتند..
از ولایتی که برای فهمِ دقیق ش
از پاکستان به ایران اومدن بودن!
صداشون از اضطراب میلرزید
خاطرشونُ امن کردم که
قرار نیست اذیت شون کنیم
نفس عمیقی کشیدند و
با اطمینان قلبی ادامه دادند:
"من کنت مولا فهذا علی مولاه..."
یهو فارسی شون تموم شد و گفتن:
+ اوووم؛ فارسی شو نمیدونم حاجیه خانوم!
و تکمیل کردم:
"هرکس من مولای اویم علی نیز مولای اوست"
+ بله حاجیه خانوم!
+ تا اینجا اشکالی نیست؟
و من باید می فهمیدم اشکالی یعنی سوالی! :)
+ و اهل سنت در اینجا مولا را به معنای دوست گرفته و...
ارائه ای بی نظیر با لهجه ای پاکستانی!
نمره آزمون جامع و شفاهی، ۲۰.
قند در دلم آلاسکا بسته بود
از اینهمه همتِ آقای کاظم علی.
نامَش برازنده اش بود..
پرسیدم نفر بعد آقای قائمعلی
با شما نسبتی دارند؟
فرمودند:
+ بله؛
دایی ام هستند
درس شان تمام شده
برگشته اند پاکستان، مبلغ اند
اجازه بدهید تماس بگیرم با کشورم
بهشان بگویَم روی خط بیایند.
- باشه منتظرشون می مونم..
+ ببخشید حاجیه خانم خوب بود؟
از ما راضی بودید؟
و من تنها با گفتنِ بله در دلم نجوا می کردم:
اگر جایشان بودم در این سرزمین غریب،
دوره آموزشی هم شرکت میکردم؟
آن هم با اینهمه قِر و فِر!
آزمون جامع بدهی، بعد مجبور باشی
آزمون شفاهی را هم به سرانجام برسانی!
کمی نگران بودم از اتصال "قرار" به پاکستان
به راه های جایگزین فکر میکردم که
اگر وصل نشدیم به دادمان برسند!
آقای قائمعلی که روی خط قرار آمدند
نفسم عمیق شد و خیالم آسوده!
به از خواهرزاده از ولایت مولا دفاع کردند
و من با بغضی که میون گلویم می دَوَد
در این فکر؛ که ما ایرانیان..
از همان لحظاتِ اولیه دَمِ گوشمان خواندند:
"اشهد ان علیا ولی الله"
از همان جرعه اول، کام مان را
با تربت حسین بن علی ع برداشتند
از همان لحظاتی که زمین خوردیم
پدرمان دَم زد: "یاعلی بگو و بلندشو"
مانند ماهی درونِ تنگِ بلورین آب
در حصارِ ولایت بودیم و
معنای حیات را نفهميديم !
امان از روزی که به تلظی افتیم و
علی ع به فریادمان نرسد!
صدای زنگ گوشی
حواسم را پرتِ این دنیا میکند:
_ سلام خانوم علوی چرا جواب نمیدید؟
+ مصاحبه ام، شما چرا پیام نمیدید؟
_ دستم بندِ سفارش تون بود
_ محموله تون از تهران رسیده
_ خواستم مستقیم بیارم براتون
_ گفتم شما در انتخاب رنگ، مدل و..
سخت پسندید، تشریف بیارید مغازه
_ هزار جلد گواهینامه تون رسیده
با شیطنتی که درصدایش موج میزند میگوید:
_ با احتیاط اوردیم که برفی نشن :))
_ از بارون، برف و نعمات الهی رد شده اس!
و من تنها با گفتنِ "باشه چشم" در دلم
ذوق میکنم و میگم:
نعمات الهی، #رضوانےها هستند و بس!