#روایت_نویسی
از درب ورودی که وارد محوطه شدم کارگری از بالای پشت بوم گفت یاحسین! و یک پاره آجر سُفالی از بالا افتاد مقابل پام😰 ینی کمتر از یک قدم با جناب عزرائیل فاصله داشتم.
با هیجانِ رهایی از مرگ، خوابی که مقاومت میکرد منو از پا دربیاره؛ پَرید.😄
دستمُ روی قلبم که محکم می کوبید گذاشتمُ گفتم بخیر گذشت، آروم باش و منو همراهی کن!
وارد سالن شدم و برای احتیاط از خانم خدمه پرسیدم اتاق آقای فلانی طبقه چهارمه؟ گفتن بله و دکمه آسانسور زدن.
با هم وارد تونل وحشت شدیم ..😄
+ چرا تاریک شد؟
_ عِ! چراغِش عَ امرو اتصالی دارِدُ!
_ یِماعِ خرابِ هو؛ نَمیان درستِش کُنِن!
_ دعاکن بَل کَم بره! ایشالله ما رو جا نزاره!
+ اجازه بدید من با پله میرم
_ نِ؛ خراب هِ ولی میره
+ بسم الله الرحمن الرحیم
ایشون طبقه دو زدن و من چهار ..
با یک تکان مهیب؛ راه افتاد ..
حس می کردم سوارِ "رنجر" شدم 😂
در این اثنا بین خوف و رجا بودیم که جناب آسانسور طبقه یک نرسیده ایستاد و گفت خسته شدم دیگه نمیرم!🤪
هرچی قسم و آیه که باشه! وایسا پیاده میشیم. گفت نخیر! دربُ هم باز نمیکنم!😐
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. سرم بره قولَم نمیره. همیشه سعی میکنم قبل از موعد مقرر سرِ قرار حاضر بشم. به خانمِ خدمه گفتم حالا چیکار کنیم؟ الان کجاییم؟ چندتا طبقه اومدیم؟ گوشی در اوردم که با دعوت کننده تماس بگیرم که دلم لرزید..
رنجر گرامی خیلی یهویی وِل شد طبقه همکف و چراغ هایی که خاموش و روشن میشد! درست عین تونل وحشت! یا شاید هم سکرات موت! 😄
نگم برات که دربُ از بیرون با کتک و از درون با لگد باز کردیم🤕😁
در این لحظه کاملا رفرش شده بودم. از خواب خبری نبود و خستگی جاشو به ترس و اضطراب داده بود.
پله ها رو که بالا میرفتم نجوا میکردم خدایا! من از دستِ حضرتِ عزرائیل دَر رفتم که برم جلسه و بگم سفره ای از معارف اهل بیت پهنِ و دعوت کنم با جامعه هدف شون تشریف بیارن و ما میزبان باشیم. کلام از من، اثر از تو.
هِن هِن کُنان رسیدم طبقه چهارم. دیدم میزبان آخرین پله ایستادن و با شرمندگی میفرمان سالمید؟ لبخند ریزی زدم و گفتم آره متاسفانه، توفیق شهادت حاصل نشد!
فرمودن خاک بر سرم! آجر ...
دیدم که جلوی قدم هاتون افتاد!
از این فرصت استفاده کردم و گفتم بله "بنای اعتقادی هم اگر سست باشه، با یک شبهه وِل میشه"
وقتی داخل اتاق جلسات شدم ...
ادامه دارد...
#روایت_نویسی
وقتی داخل اتاق جلسات شدم گفتم خدایا! میشه به دلشون بندازی برام آب بیارن؟ دارم از عَطَش میپاچَم🥴
در این لحظه خانم خدمه با یک سینی چای داغ و یک جعبه شیرینی وارد اتاق شد. چای؟ توی گرمای ۴۰ درجه؟ چرا واقعا؟! 😩
جلسه ای با حضور ۱۲ مسئول، قبل از نمازظهر شروع شد، بین ش نماز اقامه و یک ساعت بعدش ادامه داشت.
معرفی موسسه، چند منظوره بودن موسسه، مجوز وزارت فرهنگ و ارشادِ مؤسسه، موسسات زیر مجموعه، معرفی و رزومه ملی و فراملی آیت الله اراکی، تشریح اهداف کوتاه و بلندمدت مجموعه، طرح نیازِ جامعه و بیان دغدغه مسئولین مجموعه، ظرفیت های آموزشی مدرسه، دوره های آموزشی، معرفی اساتید، تعداد جلسات هر درس، سرفصل های هر بسته آموزش تا تقاطع گیری از اهداف مشترک مجموعتَین و نهایت بیان انتظارات.
در اثنا خطبه های من، پذیرایی مفصل بود و مسئولین، هَم گوش بودن و هَم نوش جان می کردند. گاهی هم میشد در کلامَم مکث میکردم تا توجهشونُ به محتوا بیشتر جَلب کنم.
در پایانِ ایرادِ خطبه ها، سیب سرخُ پرتقالِ تامسون نه، اما چای خُنَک شده بهم چِشمَک میزد. بهش وعده دادم بِصَبر حرفَم تموم شه، مینوشَمِت! چاره ای جز این نداشتم برای تَری گلو و جلسه چالشیِ پیشِ رو ... باید از مجموعه و فعالیت کشوری مون دفاع و نهایت عملکردمونُ به رُخ میکشیدم😁
حاجآقا که در جلسات همراهَم باشند همواره منو به ایمان، تقوا و عمل صالح دعوت میکنن و معتقدند عملکردِ مجموعه نباید کامل تشریح و بلکه گفته بشه. اخلاص باید حرفِ اول و آخر رو بزنه در حالیکه من معتقدم بیانِ عملکردِ جامعِ مدرسه با اخلاص قابلِ جمعِ و اگر غروری باشه ناشی از فعالیتِ گروهیُِ غرورش هم غرورِ تشکیلاتی. (واسه همینه شما گزارش تصویری از ارسال انبوه مدارک و هدایا در کانال نمی بینیدُ زحماتِ من همواره به امرِ حاجآقا در صندوقچه اخلاص محفوظ میمونه).🥴
تصمیم بر این شد جلسه بعد از نماز هم ادامه داشته باشه. باید خیالشون از مجموعه راحت میشد و با اطمینان خاطر کار رو بهمون میسپردن.
یکی از مسئولینِ خواهر ما رو به سمتِ نمازخونه مشایعت فرمودن. از درب که داخل شدیم ...
ادامه دارد...
#روایت_نویسی
تصمیم بر این شد جلسه بعد از نماز ادامه داشته باشه. باید خیالشون از مجموعه راحت میشد و با اطمینان خاطر کار رو بهمون میسپردن.
یکی از مسئولینِ خواهر ما رو به سمتِ نمازخونه مشایعت فرمودن. از درب که داخل شدیم دوتا مُهر از جامُهری برداشتن و یکی شو بهم دادن. در حالیکه گفتم ممنون جانماز دارم پرسیدن نمازتون شکسته است؟ جواب دادم نه. از خوشبختی منِ که قم وطَنَمِ و من با هجرتَم ازش اعراض نکردم لذا کاملِ کاملِ و باهَم صف اول ایستادیم.
رکعت اولُ که از سجده اومدیم بالا یه پسر بچه حدودا پنج ساله با موهای طلایی از سمتِ آقایون پرده داد بالا، یه نگاه به مسئولین کنار دستم انداخت و چشاش گِردُ لبخندی از سَرِ شیطنَت زد. برای اینکه اثبات کنه سرنمازی و کاری ازت برنمیاد، مُهرمو که جلوی دستش بود برداشت و دَر رفت.😬
ما موندیم و ذکرِ رکوعِ از رکعتِ دومِ امامِ جماعت و تُربَتی که به یغما رفته.
در گیرُدارِ پیدا کردنِ جانماز از کیف بودم و دلواپَس بِهَم خوردنِ موالاتِ نماز که اومد جلو و پرسید اگر مُهرتُ بِدَم بِهِم شکلات میدی؟ دستمو به نشونه تایید دراز کردم و مُهر گرفتم. تا آخر نماز کنارم نشست و منتظرِ شکلات شد. وقتی سلامِ نمازُ دادم لُپِشُ کشیدمُ گفتم اسمِت چیه؟ گفت امیرحیدر! گفتم وااای چه اسمِ شیرینی! سَرشو گذاشت روی زانوهامُ معصومانه گفت بهم شکلات نمیدی؟
[شبِ قبل که مشرف شده بودیم حرم، یه خانوم کنارم نشست، عرب زبان بود. به عربی گفت برام زیارتنامه بخون من تکرار کنم. سواد ندارم! براش خوندم و باهام زمزمه کرد. بعدِ زیارت، ازش پرسیدم از کجا اومدین؟ جواب داد نجف. در حالیکه پیشونی مو بوسید گفت عزیزتی! برای تشکر یه شکلات کاکائویی دادُ گفت این نذریِ عتبه علویه است]. این نذری، قسمتِ امیرحیدر بود.
مامانِ امیرحیدر رسیدُ گفت ببخشید خانم. امروز حالش خوب نبود نبردمِش مَهد، حیدر همزمان که شکلات از پوست ش جدا میکرد دستشو از دستِ مامانش کشید و گفت نمیام پیشت! بیام منو میزنی! به قدری بلند صحبت میکرد که داشت آبروی مامانشُ در سطح سازمان میبُرد😄
پادرمیونی کردم و گفتم امیرحیدر قول میده تا آخر نماز ساکت بشینه و دیگه مُهر کسی برنداره فرار کنه! چون کار خوبی نیست و مامانش ناراحت میشه. آره حیدرجان؟
خلاصه که از مرحله نیمه نهایی امیرحیدر هم گذشتیمُ نمازمون در آستانه فُردی شدن، به فنا نرفت!
رسیدیم به مرحله نهایی و جلسه پرسش و پاسخ! نگم براتون که چقدر کوفته کننده بود! یکی از مسئولین به تنهایی رُسِ منو می کشید! از زمین و زمان سوال می کرد! چرا زمین، گردِ؟ چرا وقتی خورشید میاد روز میشه؟ چرا دوره تفسیری؟ چرا استاد فلانی؟ چرا جلسات تحکیم مبانی تون سه سطحِ و...
به یک حدی از بُرهانِ توامِ با عرفان رسیده بودیم که همکارانِ خودش در دفاع از مجموعه طلیعه داران علیه ش قیام کرده بودن😄 و من همزمان با تکمیل دفاعیات، چای بی روحَمُ که برای سه ساعتِ پیش بود مزه میکردم که توانِ حرف زدن برای جلسه بعدی به وقتِ ۱۴ داشته باشم!
پ.ن: خلاصه که رفیق! اگر ان قلت نباشه که نمیشه، اگر گرمی و سردی روزگار نچشی و به نَفَس نَفَس نیوفتی که کارِت، کار فرهنگی نیست! اگر پاهاتُ تند نکنی و از این شهر به شهر دیگه نری که عملکردت کشوری نمیشه! اگر چِشات از بیخوابی نسوزه و طبقاتُ با پاهای خسته بالا نری که روزت، شب نمیشه!
با این روایت خواستم یه چشمه از دریای بیکران کارهای مجموعه رو برات شرح بدم که از تب و تاب نیوفتی و اگر به هدفت ایمان داری براش سنگ تموم بزاری!
سعی میکنم نکات ریزِ بسی مهمُ در قالب روایات بیارم، باهوشا بگیرنُ بشیم یه جبهه.
کیا منتظر دوره تخصصیِ دکتری طورِ محاضرات بودند؟ فردا جذب داریم😎
#آموزش_غیرحضوری #آفلاین
#رایگان #دارای_مدرک_معتبر
مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور (تحت اشراف آیت الله شیخ محسن اراکی «زید عزه») برگزار میکند:
✅ دوره محاضرات فی الالهیات۱
✳️ مدرس: دکتر سوده طوسی
↔️مهلت ثبت نام: ۳۰ شهریورماه
📅 آغاز دوره: اول مهر ۱۴۰۳
#توجه| دوره تکلیف محور است. بدین شرح که دانش پژوهان پس از بارگزاری صوت کلاس، الزاما باید تقریر درس را در گروه درسی ارسال نمایند. در غیر این صورت از سیر دوره حذف خواهند شد.
🖥 رفیق جان؛ یادت نره بعدِ ثبتنام، حتما در گروه آموزشی عضو شو تا از کلاس جا نمونی.
💻پیوند وبگاه ثبتنام در دوره:
🌐https://survey.porsline.ir/s/GIfZfkc
دوره های دیگه مون اینجاست🔰
https://eitaa.com/rezvan_marefat
هدایت شده از مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور
#سامانه_قدیم چک میکردم از ۸ هزار دانشجو حدودا ۱۶۰ نفر #دوره_نیمه_تموم دارند یا کلاسها رو تموم کردند و آزمون شفاهی ندادند. اگر مایل به دریافت مدرک هستید، #حداکثر تا ۲۵ شهریورماه آزمون های جامع شرکت و نمره قبولی کسب کنید.🌱
اگر میخوای بدونی دوره نیمه تموم داری یا نه خودت پنل شخصی تُ چک کن👇
http://rezvan2.taliedaran.ir
نام کاربری کدملی؛ رمز شماره همراه
تنها ۵ روز دیگر فرصت باقی ست| ۲۵ شهریورماه دروس در #سامانه_قدیم مسدود خواهند شد.
هدایت شده از مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور
#آموزش_غیرحضوری #آفلاین
#رایگان #دارای_مدرک_معتبر
مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور (تحت اشراف آیت الله شیخ محسن اراکی «زید عزه») برگزار میکند:
✅ دوره محاضرات فی الالهیات۱
✳️ مدرس: دکتر سوده طوسی
↔️مهلت ثبت نام: ۳۰ شهریورماه
📅 آغاز دوره: اول مهر ۱۴۰۳
#توجه| دوره تکلیف محور است. بدین شرح که دانش پژوهان پس از بارگزاری صوت کلاس، الزاما باید تقریر درس را در گروه درسی ارسال نمایند. در غیر این صورت از سیر دوره حذف خواهند شد.
🖥 رفیق جان؛ یادت نره بعدِ ثبتنام، حتما در گروه آموزشی عضو شو تا از کلاس جا نمونی.
💻پیوند وبگاه ثبتنام در دوره:
🌐https://survey.porsline.ir/s/GIfZfkc
دوره های دیگه مون اینجاست🔰
https://eitaa.com/rezvan_marefat
#اطلاعیه| عزیزانےکه از ۷ لغایت ۲۳ شهریورماه در دوره های آموزشی فارغالتحصیل شده و ثبت مشخصات داشتند، مدارک شان صادر و بصورت الکترونیک ارسال شد.
#اطلاعیه/ دانشجویان دوره های آموزشی محاضرات فی الالهیات، نقد مدعی یمانی و نقد وهابیت سطح یک که از ۱۵ مرداد لغایت ۲۳ شهریورماه در آزمون های جامع و شفاهی شرکت داشته و نمره قبولی را کسب نموده اند، گواهینامه شان صادر و جهت تایید و اخذ امضا محضر آیت الله اراکی ارسال شد.
پس از تاییدیه و اخذ امضا، مدارک به اداره پست استان تحویل و بصورت فیزیکی، درب منزل دانش پژوهان تقدیم میشود. زمان تقریبی ارسال مدارک متعاقبا در کانال مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور اعلام میشود.
لازم بذکر است دانشجویان دوره نقد مدعی یمانی سطح یک، علاوه بر مدرک پایان دوره یک جلد درسنامه نقد و بررسی جریان احمد اسماعیل بصری و دانشجویان دوره نقد وهابیت سطح یک علاوه بر گواهینامه، یک جلد کتاب مناظره دکتر و شیخ را به ارزش چهار میلیون ریال دریافت خواهند گرفت.
#کلاسهاےرایگان🌱
#تقدیم_هدایا #گواهینامه
#مدرسه_مجازی_طلیعه_داران_ظهور