eitaa logo
ایام الفرات و لیالي دجلة
290 دنبال‌کننده
19 عکس
5 ویدیو
0 فایل
روایت جارى زندگی یک دانش آموز ایرانی در عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
«روزهای فرات، شب‌های دجله... قصه‌های زندگی یک نوجوان ایرانی ساکن عراق » زندگی اینجاست، میان دو رود، میان دو قصه. به روایت روزهای فرات و شب‌های دجله خوش آمدید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شب‌های دجله روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق ایام الفرات و لیالی دجله https://eitaa.com/rforatshdejleh
علی سان خاکسار هستم. مدیر کانال ایام الفرات و لیالی دجله الان سال چهارم هست که در عراق زندگی می کنم. اینجا براتون قراره کلی تجربه و خاطره های جذاب بذارم. خوشحال می شوم حضور گرم شما را در این کانال پذیرا باشم. منتظر بمانید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شب‌های دجله روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق ایام الفرات و لیالی دجله https://eitaa.com/rforatshdejleh
بنام خدا سه سال پیش وقتی تازه اومده بودیم عراق یکی از اولین چیزهایی که توجه ما رو به خودش جلب کرد قیمت بالای نان بود به گونه که قیمت ۶عدد نان ۱۲۵ گرمی ۱۰۰۰ دینار بود و هست(هر هزار دینار ۶۰ هزار تومان ایران می شه). بعد یه مدتی دیدیم هزینه نانمون خیلی زیاد میشه لذا تصمیم گرفتیم خودمون نان بپزیم. بنابراین رفتیم و یه تنور برقی خريدیم و خمیر زدیم و شروع کردیم به پخت نان. اوایل نان هامون زشت و خشک و بدمزه بود، ولی کم کم یادگرفتیم چطور خمیر رو ور بیاریم و چونه بگیریم تا شکل نونها قشنگ و نرم و خوشمزه بشه. حتی بهش سیاهدانه و سبزی های معطرهم می زدیم. البته با وضعیت برق عراق که مرتب هر ۲ ساعت قطع میشه، گاهی از صبح تا شب طول می‌کشید تا پخت نان هامون انجام بشه. پخت نان برای ما بچه ها که هیچ سرگرمی نداشتیم شد یه کار جذاب و دوست داشتنی که از هر بازیی برای ما لذت بخش تر بود. حتی همسایه ها و دوستانمون هم کم کم می اومدند از ما نون می خریدند. خلاصه این کار منو یاد روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم انداخت که «التَّنُّورُ فِي البَيْتِ بَرَكَةٌ.» (کافی، ج ۶، ص ۵۴۷) "تنور در خانه برکت است." 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شب‌های دجله روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق ایام الفرات و لیالی دجله https://eitaa.com/rforatshdejleh
👆 خیلی خب! اینم یه نسخه‌ی خودمونی و بانمک‌تر، با چاشنی طنز لطیف با نقش آفرینی هوش مصنوعی از قصه بالا 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 به نام خدا ماجرای نان‌پزی ما تو عراق، خودش یه پا سریال بود! 🎬 سه سال پیش که اومدیم عراق، هنوز داشتیم سر از چمدونا درمی‌آوردیم که یه چیز حسابی تو ذوقمون زد: قیمت نون! ۶ عدد نون کوچیک = ۱۰۰۰ دینار = ۶۰ هزار تومن! 😳 چند وقت گذشت و دیدیم نصف خرج خونه شده پول نون! گفتیم یا باید دست به کار بشیم یا تا چند ماه دیگه باید نون خشکی بخوریم! 😅 پس رفتیم یه تنور برقی خریدیم. کلی ذوق کردیم. اولین خمیر رو که ورز دادیم، فکر کردیم داریم معجزه می‌کنیم. ولی خب... اولین نون‌هامون بیشتر شبیه به دمپایی ابری شده بود تا نون! 😅🍞 یه مدت نون خشک، نون نیم‌سوز، نون چروکیده تحویل می‌دادیم... ولی دست برنداشتیم! کم‌کم یاد گرفتیم چه جوری خمیر رو ور بیاریم، چونه بگیریم، نون رو نازک و قشنگ پهن کنیم. یه روز هم به سرمون زد که به نونامون سیاهدونه و سبزی معطر بزنیم... بوی خونه پر شد از عطر نون داغ! البته برق عراق هم که هر دو ساعت یه بار قطع می‌شد... بعضی روزا، پختن یه دیس نون اندازه یه سفر کربلا طول می‌کشید! 😂 ولی برای ما بچه‌ها پخت نون شد بهترین تفریح دنیا. هر نون مثل یه جایزه بود. همسایه‌ها هم فهمیدن ما نون پز شدیم؛ مشتری‌ها صف کشیدند! 😄 و اون موقع بود که فهمیدم چقدر حرف پیامبر مهربونی درسته که فرمود: «التَّنُّورُ فِي البَيْتِ بَرَكَةٌ.» (کافی، ج ۶، ص ۵۴۷) "تنور در خانه، برکت است." و واقعاً هم بود؛ برکت یعنی بوی نون داغ، خنده‌های از ته دل، و صف دوستان دم در خونه. 🍞🌸🍞🌸🍞🌸🍞🌸🍞 با ما همراه باشید تو «روزهای فرات و شب‌های دجله» زندگی یه نوجوان ایرانی وسط ماجراهای قشنگ عراق... ایام الفرات و لیالی دجله https://eitaa.com/rforatshdejleh
سال اولی که اومدیم عراق، همه چی سخت بود... نه عربی بلد بودیم، نه کاری، نه یه سرگرمی! بنده خدا بابام هر روز می‌نشست و برامون عربی درس می‌داد، ولی خوب ما بیشتر دلتنگ ایران بودیم و نعمت هایی که ازش جدا شده بودیم. آب مجانی، برق مستمر خونه تمیز، دوستای زیاد اما اینجا چی 😢 از اون طرف، کار هم که نبود. هرجا می‌رفتیم، یا می‌گفتن "خل اشوف، هسه ما عدنه"، یا لبخند ژکوند می‌زدن و می‌گفتن "انت! لا بویه! انت ضغیر کلش" ! گذشت تا اینکه نمایشگاه بین‌المللی نجف شروع شد. پدرم عده ای از تولید کننده هایی که توی ایران باهاشون کار کرده بودیم رو دعوت کرد بیان در نمایشگاه شرکت کنند. نمایشگاه که شروع شد و دوستان ایرانی اومدند ما بچه ها هم همراهشون رفتیم البته ما بیشتر رفتیم تو فاز نمایشگاه‌گردی. اولش فقط دنبال بازی بودیم و اینکه ببینیم کی چی مجانی می‌ده! یه غرفه بود نسکافه تستی می‌داد... اونجا یهو یه جرقه تو ذهنمون زد! با خودمون گفتیم: خب چرا خودمون نسکافه نفروشیم؟ رفتم یه پولی از بابا قرض گرفتم، یه فلاکس برقی، نسکافه و لیوان و قاشق و سینی هم گرفتم، و با همین تجهیزات رفتم وسط نمایشگاه! شروع کردم به چرخ زدن بین غرفه‌ها و بازدیدکننده‌ها: «نسکافه خمسمیه؟ یلا!» یه کم که گذشت، دیدم دارم جدی جدی پول در‌میارم! کارم اون‌قدری گرفت که دوستان ایرانی می‌گفتن: «علی‌سان تو که از ما بیشتر دخل میزنی!» از همونجا بود كه کم‌کم عربی رو ياد گرفتم. ادامه دارد... 📡 روایت زندگی پرماجرای یه نوجوون ایرانی وسط عراق! ایام الفرات و لیالی دجله https://eitaa.com/rforatshdejleh
عراقی‌ها وقتی می‌خوان همدیگه رو یا بچه‌هاشون رو با محبت و صمیمیت صدا بزنن، اسم‌ها رو به یه شکل خاصی تغییر می‌دن. مثلاً: 🔸محمد، احمد یا حمید می‌شن حمودی 🔸عباس می‌شه عبوسی یا عبّوش 🔸علی می‌شه علاوی 🔸حسن یا حسین می‌شن حسّونی 🔸فاطمه می‌شه فطّومی يا فطّومه 🔸مريم می شه مَريومة یا مَريّو 🔸سارة می شه سوسو یا سَسّو یکی از اولین روزهای اومدنمون به عراق بود. داشتم با پسرخاله‌م محمدحسین چت می‌کردم. این مکالمه‌ی بامزه بین‌مون رد و بدل شد: گفتم: «محمد حسین، تعرف آنی منو؟» (می‌دونی من کیم؟) «آني مو بعد علیسان!» (دیگه من علیسان نیستم!) «آني اسمی علاوی!» (اسم من شده علاوی!) «بعد لتصیح علیسان!» (دیگه منو علیسان صدا نزن‌ها!) «ماشی، مع السلامه!» (باشه، خداحافظ!) 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شب‌های دجله روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق ایام الفرات و لیالی دجله https://eitaa.com/rforatshdejleh