علی سان خاکسار هستم.
مدیر کانال ایام الفرات و لیالی دجله
الان سال چهارم هست که در عراق زندگی می کنم.
اینجا براتون قراره کلی تجربه و خاطره های جذاب بذارم.
خوشحال می شوم حضور گرم شما را در این کانال پذیرا باشم.
منتظر بمانید.
#علی_سان
#عراق
#کربلا #نجف #کاظمین #سامرا
#فرات #دجله
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شبهای دجله
روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق
ایام الفرات و لیالی دجله
https://eitaa.com/rforatshdejleh
بنام خدا
سه سال پیش وقتی تازه اومده بودیم عراق یکی از اولین چیزهایی که توجه ما رو به خودش جلب کرد قیمت بالای نان بود به گونه که قیمت ۶عدد نان ۱۲۵ گرمی ۱۰۰۰ دینار بود و هست(هر هزار دینار ۶۰ هزار تومان ایران می شه).
بعد یه مدتی دیدیم هزینه نانمون خیلی زیاد میشه لذا تصمیم گرفتیم خودمون نان بپزیم.
بنابراین رفتیم و یه تنور برقی خريدیم و خمیر زدیم و شروع کردیم به پخت نان.
اوایل نان هامون زشت و خشک و بدمزه بود، ولی کم کم یادگرفتیم چطور خمیر رو ور بیاریم و چونه بگیریم تا شکل نونها قشنگ و نرم و خوشمزه بشه. حتی بهش سیاهدانه و سبزی های معطرهم می زدیم.
البته با وضعیت برق عراق که مرتب هر ۲ ساعت قطع میشه، گاهی از صبح تا شب طول میکشید تا پخت نان هامون انجام بشه.
پخت نان برای ما بچه ها که هیچ سرگرمی نداشتیم شد یه کار جذاب و دوست داشتنی که از هر بازیی برای ما لذت بخش تر بود.
حتی همسایه ها و دوستانمون هم کم کم می اومدند از ما نون می خریدند.
خلاصه این کار منو یاد روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم انداخت که
«التَّنُّورُ فِي البَيْتِ بَرَكَةٌ.»
(کافی، ج ۶، ص ۵۴۷)
"تنور در خانه برکت است."
#نان #تنور #تمدن_نوین_اسلامی
#خونه_ابورشاد
#علی_سان
#کربلا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شبهای دجله
روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق
ایام الفرات و لیالی دجله
https://eitaa.com/rforatshdejleh
👆
خیلی خب! اینم یه نسخهی خودمونی و بانمکتر، با چاشنی طنز لطیف با نقش آفرینی هوش مصنوعی از قصه بالا
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
به نام خدا
ماجرای نانپزی ما تو عراق، خودش یه پا سریال بود! 🎬
سه سال پیش که اومدیم عراق، هنوز داشتیم سر از چمدونا درمیآوردیم که یه چیز حسابی تو ذوقمون زد:
قیمت نون!
۶ عدد نون کوچیک = ۱۰۰۰ دینار = ۶۰ هزار تومن! 😳
چند وقت گذشت و دیدیم نصف خرج خونه شده پول نون!
گفتیم یا باید دست به کار بشیم یا تا چند ماه دیگه باید نون خشکی بخوریم! 😅
پس رفتیم یه تنور برقی خریدیم. کلی ذوق کردیم.
اولین خمیر رو که ورز دادیم، فکر کردیم داریم معجزه میکنیم.
ولی خب... اولین نونهامون بیشتر شبیه به دمپایی ابری شده بود تا نون! 😅🍞
یه مدت نون خشک، نون نیمسوز، نون چروکیده تحویل میدادیم...
ولی دست برنداشتیم!
کمکم یاد گرفتیم چه جوری خمیر رو ور بیاریم، چونه بگیریم، نون رو نازک و قشنگ پهن کنیم.
یه روز هم به سرمون زد که به نونامون سیاهدونه و سبزی معطر بزنیم... بوی خونه پر شد از عطر نون داغ!
البته برق عراق هم که هر دو ساعت یه بار قطع میشد...
بعضی روزا، پختن یه دیس نون اندازه یه سفر کربلا طول میکشید! 😂
ولی برای ما بچهها پخت نون شد بهترین تفریح دنیا.
هر نون مثل یه جایزه بود.
همسایهها هم فهمیدن ما نون پز شدیم؛ مشتریها صف کشیدند! 😄
و اون موقع بود که فهمیدم چقدر حرف پیامبر مهربونی درسته که فرمود:
«التَّنُّورُ فِي البَيْتِ بَرَكَةٌ.»
(کافی، ج ۶، ص ۵۴۷)
"تنور در خانه، برکت است."
و واقعاً هم بود؛
برکت یعنی بوی نون داغ، خندههای از ته دل، و صف دوستان دم در خونه.
#نان #تنور #تمدن_نوین_اسلامی
#خونه_ابورشاد
#علی_سان
#کربلا
🍞🌸🍞🌸🍞🌸🍞🌸🍞
با ما همراه باشید تو «روزهای فرات و شبهای دجله»
زندگی یه نوجوان ایرانی وسط ماجراهای قشنگ عراق...
ایام الفرات و لیالی دجله
https://eitaa.com/rforatshdejleh
سال اولی که اومدیم عراق، همه چی سخت بود... نه عربی بلد بودیم، نه کاری، نه یه سرگرمی!
بنده خدا بابام هر روز مینشست و برامون عربی درس میداد، ولی خوب ما بیشتر دلتنگ ایران بودیم و نعمت هایی که ازش جدا شده بودیم. آب مجانی، برق مستمر خونه تمیز، دوستای زیاد اما اینجا چی 😢
از اون طرف، کار هم که نبود. هرجا میرفتیم، یا میگفتن "خل اشوف، هسه ما عدنه"، یا لبخند ژکوند میزدن و میگفتن "انت! لا بویه! انت ضغیر کلش" !
گذشت تا اینکه نمایشگاه بینالمللی نجف شروع شد. پدرم عده ای از تولید کننده هایی که توی ایران باهاشون کار کرده بودیم رو دعوت کرد بیان در نمایشگاه شرکت کنند. نمایشگاه که شروع شد و دوستان ایرانی اومدند ما بچه ها هم همراهشون رفتیم البته ما بیشتر رفتیم تو فاز نمایشگاهگردی.
اولش فقط دنبال بازی بودیم و اینکه ببینیم کی چی مجانی میده! یه غرفه بود نسکافه تستی میداد... اونجا یهو یه جرقه تو ذهنمون زد!
با خودمون گفتیم: خب چرا خودمون نسکافه نفروشیم؟
رفتم یه پولی از بابا قرض گرفتم، یه فلاکس برقی، نسکافه و لیوان و قاشق و سینی هم گرفتم، و با همین تجهیزات رفتم وسط نمایشگاه!
شروع کردم به چرخ زدن بین غرفهها و بازدیدکنندهها:
«نسکافه خمسمیه؟ یلا!»
یه کم که گذشت، دیدم دارم جدی جدی پول درمیارم!
کارم اونقدری گرفت که دوستان ایرانی میگفتن:
«علیسان تو که از ما بیشتر دخل میزنی!»
از همونجا بود كه کمکم عربی رو ياد گرفتم.
ادامه دارد...
#نمایشگاه
#آموزش_در_دل_مساله
📡 روایت زندگی پرماجرای یه نوجوون ایرانی وسط عراق!
ایام الفرات و لیالی دجله
https://eitaa.com/rforatshdejleh
عراقیها وقتی میخوان همدیگه رو یا بچههاشون رو با محبت و صمیمیت صدا بزنن، اسمها رو به یه شکل خاصی تغییر میدن. مثلاً:
🔸محمد، احمد یا حمید میشن حمودی
🔸عباس میشه عبوسی یا عبّوش
🔸علی میشه علاوی
🔸حسن یا حسین میشن حسّونی
🔸فاطمه میشه فطّومی يا فطّومه
🔸مريم می شه مَريومة یا مَريّو
🔸سارة می شه سوسو یا سَسّو
یکی از اولین روزهای اومدنمون به عراق بود. داشتم با پسرخالهم محمدحسین چت میکردم. این مکالمهی بامزه بینمون رد و بدل شد:
گفتم:
«محمد حسین، تعرف آنی منو؟» (میدونی من کیم؟)
«آني مو بعد علیسان!» (دیگه من علیسان نیستم!)
«آني اسمی علاوی!» (اسم من شده علاوی!)
«بعد لتصیح علیسان!» (دیگه منو علیسان صدا نزنها!)
«ماشی، مع السلامه!» (باشه، خداحافظ!)
#مکالمه
#کاظمین
#عراق
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شبهای دجله
روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق
ایام الفرات و لیالی دجله
https://eitaa.com/rforatshdejleh
🎒 ما و اردوی تمدنسازها تو کربلا: قسمت اول تا... بیخونهگی کامل!
قصه از اونجایی شروع شد که بعد شش ماه زندگی در نجف هجرت کردیم کربلا!
اولش رفتیم خونهی باحال ابو رشاد. یه خونهی لاکچری به سبک «فلانالدین» با همه چی: برق مولد، فرشای ناز، مبل، لباسشویی، آشپزخونهای که آدم دلش میخواست شب توش بخوابه!
همون خونهای که عکسای پست پخت نان قبلی مال اونجاست.
ما که از اون خونه نجف اومده بودیم که موشها شب بهت شببهخیر میگفتن و سوسکها کنار غذا مینشستن! این خونهی ابورشاد برامون بهشت بود، ولی خب... خوشقدم بودیم دیگه 😅 هنوز چهار ماه نشده، خونه رو که از خیلی وقت قبل برای فروش گذاشته بودند فروش رفت😳 و ما دوباره افتادیم تو جادهی اسبابکشی.
🚚 ایستگاه دوم: یه خونهی نوساز وسط نخلستونای پشت شارع وائلی! خونه رو خودمون کلید زدیم... یعنی حتی گچهایی که کارگرها موقع کچکاری ریخته بودن رو خودمون از کف اتاقا جمع کردیم. ولی اونم فقط دیوار داشت. نه فرش، نه سینک، نه کابینت... هیچی!
به ماه هم نکشید که صاحبخونه گفت: «با عرض معذرت، به ایرانیها خونه نمیدیم!»
ما هم گفتیم: «تمدنسازی آسون نیست... بریم ایستگاه سوم!»
🧳 خونهی سوم؟ یه دوطبقهی بزرگ تو کوچهای خصوصی که مال یه عشیره خاص بود! بعد کلی گشتن بهش رسیده بودیم. یه مقداری از وسایلمون رو برده بودیم که اردوی بچههای شاهرود رسید کربلا. قرار شد یه ماه پیش ما بمونن.
با بچه ها رفتیم اسبابکشی رو کامل کردیم و همه در خانه سوم مستقر شدیم!
بچهها هم با خودشون کلی «توشه» آورده بودن. برنامهشون این بود: فروش اجناس -> درآوردن هزینه سفر-> تمدنسازی به سبک اقتصادی 😎
ما هم کنار نظافت و شستوشو و چیدن وسایل، کلاس عراقشناسی، مکالمه، و تجارت گذاشتیم.
من و مهدی یار، که تو بازار امام صادق تجربهی «دستفروشی بینالمللی» داشتیم، شدیم استاد راهنما 😄
اما...
با اینکه صد بار گفتیم «سمت حرم نرین!» بچهها با عزمی جزم، دست جمعی رفتن وسط حرم... نه فقط رفتن، بلکه محصولاتشون رو رسوندن تا دم دست مأمورای انتظامات! 😐
نتیجه؟ توقیف دستهجمعی توسط گشت حرم!
ما هم تا شب صبر کردیم. فکر کردیم هنوز دارن با مشتری ها چونه میزنن! بالاخره یه دفعه در خونه زده شد. مأموران گفتن:
– این بچهها مال شما هستن؟ پدر و مادر ندارن؟!
صاحبخونه همینکه این صحنه رو دید، برق از سه فازش پرید! اومد گفت:
– اینا کیان؟ شما کیاین؟ اینجا چیکار میکنین؟ اردوئه یا مرکز قاچاق نوجوان؟!
خلاصه، اخطار داد که: «تا فردا تخلیه، فوری!»
ما هم رفتیم پاسپورت بچهها رو از چمدونا پیدا کردیم، تحویل دادیم، آزادشون کردیم و...
🚚 ایستگاه چهارم؟ هیچ جا! یک ماه کامل با اردو تو کربلا آواره بودیم؛ از این حسینیه به اون یکی، با چمدون به دوش، و لبخند به لب
#کربلا
#اردوی_دانش_آموزی
#خانه_به_دوشان_تمدن_ساز
#حسینیه_گردی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
با ما همراه باشید در کانال روزهای فرات و شبهای دجله
روایت جاری زندگی یک نوجوان ایرانی در عراق
ایام الفرات و لیالی دجله
https://eitaa.com/rforatshdejleh