«... بالجمله، خرافات به هم مىبافت و اسامى انبياء و ائمه (ع) را بر پيروان خود مىنهاد، و براى يك زن بيشتر از يك شوى تجويز مىكرد، و به مكه رفت كه دعوت خود را ظاهر كند. بعضى او را تخويف نمودند، لهذا به بوشهر آمد و جمعى از مريدان خود را به شيراز فرستاد كه مردم را به او بخوانند و اين در وقتى بود كه حسين خان آجودانباشى در حكومت فارس استقلال داشت. پس از آنكه حسين خان از واقعه آگاه شد چند تن از پيروان او را به دست آورده، پى آنها را بريد و كس[ی] به بوشهر فرستاده، سيد علىمحمّد را در نوزدهم رمضان به شيراز آوردند و به دروغ به او اظهار ارادت نمود و گفت كه من توپخانهی فارس را با تو حركت دهم و با منكران تو جنگ كنم. سيد علىمحمّد گفت چون دنيا را مسخّر كردم مملكت روم (۱) را به تو خواهم داد. حسين خان آجودانباشى صاحباختيار گفت بهتر آن است كه حجت خود را بر علماى عصر تمام كنى تا تابع تو گردند آنوقت كار عامه سهل است، و مجلسى از علما و فقها منعقد نمود و سيد يحيى- پسر سيد جعفر دارابى معروف به كشفى- كه پيروى باب اختيار كرده بود نيز در آن مجلس حاضر شد. سيد علىمحمد به علما گفت «شما چگونه از متابعت من سر پيچيد و حال آنكه از پيغمبرى كه به دين او هستيد جز قرآنى در ميان نيست و قرآن من افصح از آن است و دين من ناسخ دين آن پيغمبر مىباشد.» علما بنا بر مُواضعهاى كه با حسين خان داشتند، ساكت شدند. حسين خان گفت بهتر آن است كه احكام خود را در صفحهاى بنويسيد تا همه بخوانند و پيروى كنند. سيد علىمحمد چند سطرى نوشت، چون علما بديدند همه لجن و غلط بود. حسين خان صاحباختيار گفت: تو با اين پايه و مايه چگونه دعوى برترى بر حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله) نمایى؟ پس فرمان داد تا او را از مجلس بيرون كشيدند و چوب زياد زدند. او كلمات عاميانه در اظهار پشيمانى گفت و اظهار توبه نمود. بعد از آن روى او را سياه كردند و به مسجد شيخ ابوتراب امام جمعه بردند و او پاى شيخ را بوسيده، خود را لعن كرد و مدت شش ماه حبس بود.» (اعتماد السلطنه، تاريخ منتظم ناصرى، ج3، صص: 1671-1672.)
(۱): مراد از کشور روم، امپراطوری عثمانی است.
https://eitaa.com/risheh
ریشهها
«... بالجمله، خرافات به هم مىبافت و اسامى انبياء و ائمه (ع) را بر پيروان خود مىنهاد، و براى يك زن
«... حضرت باب روی به جمعیت کرده، فرمودند: لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر انبیای الهی بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمهی اطهار بداند.» (مقالهی «پاسخ به نقدی بر سند توبهنامهی علیمحمد باب» از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب، به نقل از: اشراق خاوری، مطالع الأنوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندی)، مؤسسه ملّی مطبوعات امری، بیتا، ص 126 و ص 132.)
https://gap.im/risheh
ریشهها
«... حضرت باب روی به جمعیت کرده، فرمودند: لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر ک
«... وصول این توقیع منیع که امتحانی شدید برای اهل ایمان بود، اثرات عجیبی [بر] مؤمنین ایجاد کرد. بعضی در این امتحان لغزیدند و گفتند چطور شد که سید باب به وعدهی خود وفا نکرد؟» (همان)
https://gap.im/risheh
ریشهها
«... وصول این توقیع منیع که امتحانی شدید برای اهل ایمان بود، اثرات عجیبی [بر] مؤمنین ایجاد کرد. بعضی
«هنگامي كه ميرزا علىمحمد باب در شيراز محبوس داروغهی آنجا مىبود، ملا حسين بشرويه كه يكى از طلاب علوم رسميه بود آن را ملاقات نمود، به هواى رياست مزخرفاتش را قبول، دعوتش را اجابت كرد. ميرزا علىمحمد آن را به دعوت اهالى عراق و خراسان مأمور ساخت. مشارٌاليه به اصفهان آمد و در آنجا ملا محمدتقى هراتىالاصل كه ساكن اصفهان بود و از فقاهت بهرهاى داشت آن را به دمدمه و فسون به اطاعت باب ملعون بيرون آورد. از اصفهان به كاشان گرایيد ميرزا جانى نام را كه از معارف تجار آن ديار بود به جادهی ضلالت كشانيد. از آنجا به دارالخلافه آمد تنى چند به اطاعت آن بوالفضول جَهول درآمدند. از آنجا شرحى به قرةالعين نگاشت، به سفر خراسان و دعوت اهالى آن سامان مأمورش داشت. و همچنين به حاجى محمدعلى بارفروشى كه يكى از علماء نادان مازندران بود در اثناء طريق مكهی معظّمه، ميرزا علىمحمد باب را ديده و به طريقهی آن گرويده بود اعلام نمود كه آن هم طريق خراسان پويد، خود نيز عازم خراسان گرديد. بعد از ورود به ارض اقدس به ضلالت عباد و به تهييج فتنه و فساد مشغول گشت. ملا عبدالخالق يزدى و ملا علىاصغر نيشابورى كه از معارف بودند به دعوتش مايل آمدند. چون اين خبر در خدمت حشمةالدوله كه خارج از مشهد مقدس بود سمر گشت ملا حسين را به اردو احضار فرموده محبوس نمود. ملا علىاصغر بيزارى از وى جست، از باب و پيروانش تبرّی نمود. ملا عبدالخالق در خانهی خود منزوى گرديد.» (حقايق الاخبار ناصرى، ج2، صص: 56-57.)
https://gap.im/risheh
ریشهها
«هنگامي كه ميرزا علىمحمد باب در شيراز محبوس داروغهی آنجا مىبود، ملا حسين بشرويه كه يكى از طلاب ع
«سيد علىمحمد ... مدت شش ماه حبس بود تا خبر او در عراقِ [عجم] منتشر شد و بر منوچهر خان معتمدالدوله مشتبه كردند كه او از نيكان است. معتمدالدّوله چند نفر را به شيراز فرستاد، سيد علىمحمد را به اصفهان آوردند و صاحباختيار، سيد يحيى را از توقّف در شيراز منع كرد و او به يزد رفت. و معتمدالدوله شبى علما و حكما را جمع كرد و سيد علىمحمد در آن مجلس از عهدهی سؤال و جواب برنيامد و بطلان اقوال او ظاهر گشت. پس از آن باز معتمدالدوله وى را در منزلى مخفى داشت و شهرت داد كه او از اين شهر رفته است. چون در سال هزار و دويست و شصت و سه معتمدالدوله وفات كرد سيد علىمحمد فتنهی خود را ظاهر و منتشر ساخت و كارگزاران دولت او را از اصفهان به «چهريق» آورده، در قلعه متوقف ساختند.» (اعتمادالسلطنه، تاريخ منتظم ناصرى، ج3، ص: 1672.)
https://eitaa.com/risheh
ریشهها
«سيد علىمحمد ... مدت شش ماه حبس بود تا خبر او در عراقِ [عجم] منتشر شد و بر منوچهر خان معتمدالدوله م
گزارش ناصرالدين ميرزا وليعهد- از جلسهی مناظرهی علما با سید باب - به محمد شاه: «هو الله (تعالَی شَأنُهُ). قربان خاک پای مبارکت شوم. در بابِ «باب» که فرمان قضاجریان صادر شده بود که علماء طرفین را حاضر کرده با او گفتوگو نمایند، حسبالحکم همایون محصل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده ... و ... جناب آخوند ملا محمد و ملا مرتضیقلی را احظار نمود و در مجلس از نوکران این غلام ... نیز ایستادند. اول حاجی ملا محمود پرسید که: مسموع میشود که تو میگویی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفتهای که دلیل بر امام بودن، بلکه پیغمبری توست. گفت: «بلي، ... من نايب امام هستم و باب امام هستم و آنچه گفتهام و شنيدهايد راست است و اطاعت من بر شما لازم است، به دلیلِ «اُدخُلُوا البابَ سُجَّداً». ولکن این کلمات را من نگفتهام، آنکه گفته است، گفته است.» پرسیدند: «گوینده کیست؟» جواب داد: «آنکه به کوه طور تجلی کرد. روا باشد اَنا الحَقّ از درختی/ چرا نَبوَد روا از نیکبختی؟ منی در میان نیست. اینها را خدا گفته است. بنده بهمنزلهی شجرهی طور هستم. آنوقت در او خلق میشد، الآن در من خلق میشود و به خدا قسم كسي كه از صدر اسلام تا كنون انتظار او را ميكشيد، منم. آنکه چهل هزار علما، منکر او خواهند شد، منم.» پرسیدند: «این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار علما منکر خواهند گشت؟» گفت: «اگر چهل هزار نباشد چهار هزار که هست.» ...
(مقالهی «بازشناسی و بازخوانی اسناد و نسخههای توبهنامهی سید علیمحمد باب» نوشتهی احسانالله شکراللهی طالقانی، نیز «توبهنامهی علیمحمد شیرازی (باب)»، هر دو از وبلاگ «انعکاس» (goodbook.blogfa.com)، بهنقل از: کشف الغطاء، ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، صص 202–201؛ ر.ک: بهاییگری، ص 34 و بهاییت در ایران، ص 188.)
https://eitaa.com/risheh
ریشهها
گزارش ناصرالدين ميرزا وليعهد- از جلسهی مناظرهی علما با سید باب - به محمد شاه: «هو الله (تعالَی شَ
«... ملا مرتضیقلی گفت: «بسیار خوب. تو از این اقرار صاحبُالاَمری. اما در احادیث هست که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرود، و نقبای جن و انس با چهلوپنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد، و مواریث انبیاء از قبیل زره داوود و نگین سلیمان و ید بیضاء به آن جناب خواهند بود. کو عصای موسی و کو ید بیضاء؟» جواب داد که: «من مأذون به آوردن اینها نیستم.» جناب آخوند ملا محمد گفت: «غلط کردی که بدون اذن آمدی.» بعد از آن پرسیدند که: «از معجزات و كرامات چه داري؟» گفت: «اعجاز من اين است كه از براي عصاي خود آيه نازل ميكنم.» و شروع كرد به خواندن اين فقره: «بسم الله الرحمن الرحيم، سبحانَ اللهِ القُدُّوسِ السُّبُوحِ الّذي خَلَقَ مِن السَّموات وَ الاَرض كَما خَلَقَ هذا العَصا آيةً مِن آياتِهِ». اِعراب كلمات را بهقاعدهی نحو غلط خواند و تاء «سماوات» را به فتح خواند. گفتند «مكسور بخوان»، آنگاه «الأرض» را مكسور خواند. اميراصلان عرض كرد: «اگر اين قبيل فقرات از جملهی آيات باشد، من هم توانم تلفيق كرد و عرض كرد: «الحمد لله الذي خلق العصا كما خلق الصباح و المساء». باب بسيار خجل شد. ... بعد از این، مسائلی از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست. حتی از مسائل بدیهیهی فقه از قبیل شک و سهو سؤال نمودند، ندانست و سر به زیر افکند. باز از آن سخنهای بیمعنی آغاز کرد که: «همان نورم که به طُور تجلّی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور، نور یکی از شیعیان بوده است». این غلام گفت: «از کجا آن شیعه تو بودهای؟ شاید نور ملا مرتضیقلی بوده باشد.» بیشتر شرمگین شد و سر به زیر افکند. چون مجلس گفتوگو تمام شد، جناب شيخالاسلام را احضار كرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبيه معقول نموده، و توبه كرد و بازگشت و از غلطهاي خود انابه و استغفار كرد و التزام پا به مهر سپرد كه ديگر از اين غلطها نكند. و الآن محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلیحضرت اقدس همایون شهریاری (روح العالمین فداه) است. امر، امر همایون است.»
(همان.)
https://eitaa.com/risheh
«صورت دستخط حضرتِ «نقطهی اولی» (1) به ناصرالدین شاه در اوقات ولیعهدی او در تبریز ... : فداک روحی. الحمد لله کَما هُوَ اَهلُهُ وَ مُستَحَقُّهُ که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافّهی عباد خود شامل گردانیده فَحَمداً ثُمَّ حمداً که مثل آن حضرت را یَنبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور و عطوفتش عفو از [ب]ندگان و ستر بر مجرمان و ترحّم به دعیان فرموده. اُشهدُ اللهَ و مَن عِندُه، این بندهی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالَم و اهل ولایت او باشد. اگرچه بنفسه، وجودم ذنب صِرف است؛ ولی چون قلبم موقِن به توحید خداوند (جَلّ ذِکرُه) و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مُقر بر کلِّ ما نَزَل مِن عِندِ الله است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواستهام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد؛ اَستغفرُ اللهَ رَبّی وَ اَتوبُ اِلیه مِن اَن یُنسبَ اِلیَّ اَمرٌ. و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصهی حضرت حجةالله (علیه السلام) را محض ادعا مُبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایت سلطانی و رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند. والسلام.»
(«توبهنامهی علیمحمد شیرازی (باب)» نوشته شده در وبلاگ «انعکاس» (goodbook.blogfa.com)، به نقل از: کشفالغطاء، صص 204-205. چاپ 1919 در عشقآباد. همچنین مقالهی «پاسخ به نقدی بر سند توبهنامهی علیمحمد باب» از پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب، به نقل از کشف الغطاء)
(1): مراد از نقطهی اولی در ادبیات بابیان، سید علیمحمد شیرازی است.
https//eitaa.com/risheh
#تنهاترین_مرد_میدان
۱۱ مرداد ۱۲۸۸، شهادت آیتالله شیخ فضلالله نوری
دراین غوغای زمانه، پای بیرق شیخ فضلاللهها هستیم
#دوباره_مشروط_نمی_شویم
https://eitaa.com/risheh/148
ریشهها
«صورت دستخط حضرتِ «نقطهی اولی» (1) به ناصرالدین شاه در اوقات ولیعهدی او در تبریز ... : فداک روحی.
ذیالقعده ۱۲۶۳ ه.ق: «در این سال حاجی #ملا_محمدتقی_برغانی که در شتم بابیه مُصر بود، در سن هشتاد سالگی به تحریک برادرزادهاش #قرة_العین که زنی بود در کمال جمال و پیرو بابیه، در مسجد قزوین در محراب کشته شد.» (تاریخ منتظم ناصری، ج ۳، ص ۱۶۸۷.)
https://eitaa.com/risheh/149
ریشهها
ذیالقعده ۱۲۶۳ ه.ق: «در این سال حاجی #ملا_محمدتقی_برغانی که در شتم بابیه مُصر بود، در سن هشتاد سالگی
«مرحوم شهید در قزوین بر اثر ریاستی که داشت، در امر به معروف و نهی از منکر جُهدی تمام میفرمود. تا دعوی میرزا علیمحمد باب بلند شد و جماعتی بدو گرویدند، از آن جمله: #قرةالعین دختر مرحوم ملا محمدصالح برادر شهید [که عروس وی نیز بود]. از اینرو شهید بیشتر در مقام نهی از منکر برآمد و همواره مردم را از متابعت باب و بابیه تحذیر و تخویف و منع میفرمود و در منابر و مجالس، کفر و ضلالت و طغیان این فرقه را بیان مینمود. تا اینکه شبی در مسجد به نماز شب و دعا و گریه و زاری مشغول، و مناجات خمسةعشر را میخواند که ناگهان چند نفر از بابیه وارد مسجد شده و ضربتی بر گردنش زدند، ضربتی هم دهنش زدند. ... او تا دو روز زنده بود و در هفدهم ماه ذیالقعده وفات کرد. ... گشت او قتیل و گفت به تاریخ او خِرد:/ گردید آه و داد، تقی قطب دینْ شهید» (مکارم الآثار در احوال رجال دورهی قاجار، ج ۵، صص ۱۷۰۷-۱۷۱۵.)
https://eitaa.com/risheh