امیر المومنین(علیه السلام):
در سالم بودن آدمی، همین بس که عیوب دیگران را کمتر در ذهن خود نگه دارد.
میزان الحکمه، ج ۸، ص۳۳۲
#حدیث
#روانشناختی
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیستوششم سلما و علی اقا رفتند. من در کارهای خانه به خاله ساعده کمک کردم. بعد هم
💗نگاه خدا💗
#قسمت_بیستوهفتم
صبح باصدای سلما بیدار شدم.
-سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون - نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم...
-اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم
- گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتما میام
-باشه. فعلا
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتند. از اتاق بیرون رفتم.
صبحانه خوردم.
آماده شدم تا تنها بروم بیرون.
-سارا جان یه موقع گم نشی؟
- نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم.
-باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه.
- چشم
به بازار رفتم. یک روسری ابریشمی برای عاطی و یک ادکلن برای آقا سید گرفتم.
یه لحظه احساس کردم دو نفر من را تعقیب میکنند.
ترسیدم.
از پارک بیرون آمدم.
خانه را گم کرده بودند.
کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم.تمام تنم میلرزید.
اصلا نمیدانستم از کدام کوچه وارد شدم.
داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود،
چشمم به خیابان افتاد.
یک دفعه یکی مثل دیو، جلویم ظاهر شد.
از ترس عقب عقب میرفتم.
اشک از چشمم جاری شد .
در دلم فقط از خدا کمک میخواستم .خدایا کمکم کن. خدایا آبروم.
شروع به جیغ کشیدن کردم. که یکی دستش را گذاشت روی دهانم.
با دست دیگرش دوتا دستم راگرفت.
به زور من را میکشاند
از پشت یه نفر دیگر آمد.
انگیسی صحبت میکرد.
فهمیدم که آمده نجاتم بدهد.
باهم درگیر شدند.
از ترس فقط گریه میکردم.
آن دو نفر فرار کردند.
از ترس زبانم بند آمده بود.
گریه میکردم.
اصلا نفهمیدم در این درگیری شال سرم کجا افتاد.
آن آقا شالم را پیدا کرد.
گذاشت روی سرم.
کیفش را باز کرد.
عبایی درآورد و رو دوشم گذاشت.
-سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست ، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین.
به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم.
سرم را روی شیشه گذاشتم و گریه میکردم.
-ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟
کیفم دستش بود. باز کردم و آدرس را گرفتم سمتش.
من را دم در رساند و رفت.
خواستم زنگ در رابزنم، که نگاهم به عبا افتاد.
یادم رفته بود عبا را پس بدهم.
عبا را گذاشتم داخل کیسه. خاله ساعده با دیدن من زد به صورتش.
-خدا مرگم بده چی شده سارا جان؟
- چیزی نشده سر خوردم افتادم داخل جوب.
لبخندی هم زدم که باور کنند.
لباسم را عوض کردم.
روی تخت دراز کشیدم.
برای اولین بار خدا را شکر کردم.
سرم را بردم زیر پتو .
آنقدر گریه کردم که خوابم برد.
🏴 @rkhanjani
خوشابهحال ❤️
بندهای گمنام که
خدا او رابشناسد،
ومردم اورا نَشناسند
پیامبرنورﷺ
اصولکافیج۲۲۵۲
@rkhanjani 🌱
نسیم فقاهت و توحید
خوشابهحال ❤️ بندهای گمنام که خدا او رابشناسد، ومردم اورا نَشناسند پیامبرنورﷺ اصولکافیج۲۲۵۲
در کوی نيک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ...
———🌻⃟————
@rkhanjani
⭕️واکسن آلوده آمریکایی!!
🔻ما نمیگیما بی بی سی میگه... فکر کن؟!!!
✅ژاپن (حیات خلوت آمریکا) تزریق واکسن آمریکایی مدرنا را در کشورش متوقف کرد.
⁉️چرا؟! چون آلوده بوده!
‼️قابل توجه اونها که یقه چاک میکنن اگر واکسن آمریکایی وارد شده بود ما این قدر تلفات روزانه نداشتیم.
✍🏼سادات عسگری
#غربزدگی
#واکسن_آمریکایی
#غرب_بدون_روتوش
@rkhanjani
ღ
📜 #حــدیثامـــروز
❤️ از امام حسیـن علیهالسلام معنای
ادب را پرسیـدند؟ امـــام (ع) فرمود:
(ادب) آن است که از خـانه که خارج
میشوی به هرکسـی برخورد میکنی
او را بــرتــر از خود بینی.
(یعنی همیشه دیگران را از خود بهتر
بینی و احتــرام آنها را نگهداری)
📚 موسوعة ڪلمات الامام الحسین
علیه السلام، صفحه ۹۱۰
@rkhanjani
#همسرداری ❤️
❣دلسردی ازهمسر و زندگی را چگونه از بین ببریم❓
👈افزایش محبت با هدیه
اولین مهارت این هست که بتوانید از تکنیک هدیه دادن استفاده کنید. نیاز نیست که هدیه بزرگ باشد، یا حتما آن را خرید کرده باشید، گاهی یک نوشته چند خطی از ابراز محبت می تواند همسرتان را خوشحال و غافلگیر کند. از علاقه به همسرتان بنویسید. با ظرافت و غافلگیری می توانید صحنه زندگی را متفاوت کنید، تنوع بخشی باعث نشاط فزاینده در زندگی شماست. در آغاز زندگی مشترک انواع تنوع ها باعث لذت بردن از زندگی هست، به همسرتان نشان بدهید که زندگی با او را دوست دارید، هدیه دادن راهی است که زندگی را تنوع می بخشد.
با هدیه همسرتان را غافلگیر و هیجانزاده
کنید، گاهی یک آغوش و یک بوسه پس از رسیدن زن و شوهر به هم در روز حتی بدون بهانه و مقدمه بهترین هدیه هست.
امتحان کنید...
@rkhanjani