eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
640 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
✅پرسش: ابراز وجود چيست؟ 🌺پاسخ: ابراز وجود یعنی حمایت نمودن از حق و عقیده خود بدون اینکه به حق و عقیده دیگران تجاوزی شود. ابراز وجود را اینگونه تعریف می کنند: ابراز مناسب هرگونه هیجانی نسبت به طرف مقابل بدون احساس اضطراب. بنابر این، افرادی که در موقعیت های میان فردی منفعل یا پرخاشگر هستند . موردهای منسبی برای جرات آموزی تلقی می شوند. ابراز وجود یعنی ایستادگی کردن برای احقاق حق خود دو مهارت پایه در ابراز وجود. توانایی نه گفتن موقعی که می‌خواهید بگویید نه و گفتن آری هنگامی که می‌خواهیم تقاضای طرف مقابل را رد کنیم بایتس چهار اصل اختصار وضوح استحکام و صداقت را رعایت کنیم. پاسخ امتناع بای کوتاه بوده و با کلمه نه شروع شود به طوری که پیام شما نامفهوم نبوده و توضیح طولانی نداشته باشد. همچنین پاسخ شما بایستی صادقانه مستقیم و محکم باشد. مردم در اجتماع ما همیشه خواهش‌هایی داشته یا خواسته‌ای از دیگران دارند. اگر نتوانید این کلمه دو حرفی ساده را موقعی که می خواهید بگویید نه ادا کنید، کنترل زندگی خود را از دست خواهید داد. خودت را ابراز کن مهارت ابراز وجود شامل بیان افکار و احساسات به شیوه ی صادقانه و مناسب است. ابراز وجود به معنای دفاع از حق خود در زمانی است که فرد احساس می کند دیگران از او سوء استفاده می کنند. ابراز وجود کردن یعنی احترام گذاشتن به خواسته ها، نیازها و ارزش های خود. ابراز وجود کردن و قاطعیت نشان دادن هرگز به معنای مشاجره و ستیزه جویی و پرخاشگریهای بی مورد نیست در شرایطی که فرد ابراز وجود سالم و مثبتی داشته باشد، بر اساس یک منطق و دلیل از موضع خود دفاع می‌کند. و علاوه بر اینکه به حقوق دیگران احترام می‌گذارد، از حقوق خود نیز دفاع می‌کند و نمی‌گذارد فدای خواسته‌های دیگران شود. چنین فردی درباره زندگی خودش تصمیم می‌گیرد، ولی یک‌دنده و لجوج نیست. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
نگاه خدا💗 #قسمت_سی‌و‌هشت - اذیت نکن محسن -ععع محسن استاد ارمنی داره میره بریم سوالمونو بپرسیم. ساح
❤️نگاه خدا❤️ ساعت نه به خانه رسیدم. رفتم آشپز خونه. - مریم جون قابلتونو ندارن ،شرمنده سلیقه ام زیاد خوب نیست - وایی سارا جان دستت درد نکنه. بغلم کرد. -خیلی ممنونم. موقع غذا خوردن بود که دفعه بابا گفت: -امروز یکی اومد دفتر؟ مریم گفت: خوب ! کی بود؟ -آقای کاظمی. غذا به گلویم پرید. سرفه‌ام گرفته بود. - چی شدی تو ،سارا جان چرا اینقدر تند میخوری؟ - خوبم ،خوبم -میشناسی سارا،آقای کاظمی رو؟ - نه زیاد هم دانشگاهی هستیم ولی هم کلاس نیستیم ،چیزی گفته؟ - اومده بود خواستگاری. - جدی؟ خوب شما چی گفتین؟ - من گفتم که باید با تو صحبت کنم. -خوب تو چی میگی؟ - هوووممم نمیدونم من زیاد نمیشناسمش -خوب میگم فردا شب با خانواده ش بیاد با هم صحبت کنین. - هر چی شما بگین مریم لبخند زدو گفت: انشاءالله هر چی خیره همون بشه. غذا را خوردم و رفتم به اتاقم. خیلی خوشحال بودم. به ساناز زنگ زدم و کل ماجرا را تعریف کردم. تصمیم گرفتم کلاس را نروم و به کارهای خانه برسم. تا بیدار شوم، ظهر شد. مریم تمام کارهای خانه را انجام داده بود. میوه هارو شستم و خشک کردم مرتب چیدم. شرینی را هم داخل ظرف چیدم بردم گذاشتم روی میز. -سارا جان برو آماده شو مهمونا الاناست که برسن . . 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔زوروا عنا فی الاربعین اربعین، از طرف ما زیارت کنید...😭 بانوای: حاج میثم مطیعی 😭 ┄┅═❁💠 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج والعافیةوالنصر ❁═┅ ✨ 🥀 🍁🥀✨@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر‌ّعاشق‌شدنم‌... 🌱 لطف‌طبیبانہ‌توسٺ‌... ورنھ‌عشق‌تو‌ڪجا‌... این‌دݪ‌بیمار‌ڪجا...؟!💔 🌸 ____◇___•🦋•___ @rkhaniani ____◇___•🦋•__
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
❤️نگاه خدا❤️ #قسمت_سی‌و‌نه ساعت نه به خانه رسیدم. رفتم آشپز خونه. - مریم جون قابلتونو ندارن ،شرمنده
💗نگاه خدا💗 پیراهنی آجری که تازه خریده بودم، پوشیدم. شال نباتی که لبه هاش مروارید دوزی بود، سرم کردم. -وااای عزیزززم چه ناز شدی برم یه اسپند دود کنم برات. بابا رضا هم بادیدنم لبخند زد. چشمانم به ساعت خشک شد. فکرم هزار راه رفت. که یک دفعه صدای زنگ ایفون آمد. - سارا جان تو برو تو آشپز خونه هر موقع صدات زدم چایی بیار. از داخل آشپز خونه صداها را می‌شنیدم. امیر حسین آمد. دستش را اورد بالا و عدد هفت را نشان داد و گفت: چایی بیار خنده‌ام گرفت. مریم جون صدایم زد. -سارا جان چایی بیار. امیر طاها به همراه پدر و مادر و خواهرش امده بود. فک کنم ازش کوچیکتر باشه. چای را گرداندم. روی مبل کنار مریم نشستم. مادر امیر طاها گفت : اگه میشه این دوتا جوون برن تو اتاق باهم صحبت کنند. سارا بابا اقا امیرو به اتاقت راهنمایی کن. من جلو حرکت کردم از پله ها رفتم بالا وارد اتاقم شدم . روی تختم نشستم امیر طاها هم روی صندلی کنار میزم نشست. تا ده دقیقه چیزی نگفتیم. سرش پایین بود و پاهایش را تکان می‌داد. بعد بلند شد و گفت بریم. - بریم؟ ما که حرفی نزدیم -مگه قراره چیزی بگیم؟ راست می‌گفت چیزی نداشتیم برای گفتن.چون همه چیز فرمالیته بود. به بابا یه لبخند زدم. بابا متوجه شد و گفت: مبارکه باباجان. بابا رضا گفته بود، چون ما همدیگر را زیاد نمی‌شناسیم، دوماه صیغه باشیم. بعد دوماه عقد کنیم. منم چیزی نگفتم و قبول کردم. فردا صبح همراه مریم جون با امیر طاها و مادرش رفتیم برای خرید حلقه و لباس. در طلا فروشی اصلا امیر طاها نگاهم نمی‌کرد. مادرش هم می‌گفت: پسرم خیلی خجالتیه ولی من دلیلش را می‌دانستم. فقط حلقه ست ساده گرفتیم. لباسم فقط یک دست آن‌هم واسه شب مراسم. امیر طاها هم یه دست گرفت. بعداز ظهر به ارایشگاه رفتم. خیلی خوشگل شده بودم لباسم، پیراهن حریر بلند سفید بود که لبه پایین لباس پر بود از شکوفه های صورتی. به خاطر بابا لباسم را با حجاب برداشتم چون نمیخواستم ناراحت باشد. مریم جون امد دنبالم ،با هم رفتیم خانه مهمان خاصی نداشتیم. فقط مادر جون و اقا جون بودن با خاله زهرا و آقا مصطفی ،عمو هادی و زن عمو صدیقه هم بودند. با همه سلام و احوالپرسی کردم رفتم در اتاقم تا مهمان‌های امیر طاها بیایند. ادامه دارد 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا