1_447847079.mp3
2.25M
# کلیپ - صوتی
🏴 وفات حضرت زینب(س) تسلیت
ام المصائب
حجت الاسلام عالی
⊰ • ⃟♥️྅ @rkhanjani ⊰ • ⃟♥️྅
رجـب، بیشتر ماه نماز اســت.
شعبان، بیشتر مـــاه دعا و روزه است..
در این سه ماه، آنچه مـــىتوانید، براى ذخیرهگیرى معنـــوى استفاده کنید؛
چون این متکى به روح جوانى است
و براى شما مانـــدگار خواهد شد.
همهى چیزهاى جامـــعه اینگونه است.
هر چیزى که به جوانان متـــکى باشد، این در جامــــعه اولاً ماندگار است، ثانیاً همیشه باطـــــراوت و تر و تازه است..!
|مقاممعظمرهبری🌱|
@rkhanjani
😔 گره گشایی🤲
🌹🌿🦋🌿🌹
شخصی به محضر مرحوم شیخ رجب علی خیاط رفت. و به او گفت من گرفتارم. زن ندارم. میخواهم #ازدواج کنم. پول هم ندارم!
شیخ گفت: برو شانزده دست غذا بخر و فقرا را اطعام کن، انشاءلله مشکل تو حل خواهد شد. شخص به جناب شیخ گفت: اخر برای خرید این شانزده دست غذا هم پول ندارم!
جناب شیخ گفت: برو قرض کن...
شخص پولی قرض کرد و شانزده دست غذا خرید و مشکلش حل شد. از شیخ سوال کرد دلیل اینکه شما گفتید شانزده دست غذا چه بود؟؟؟؟! زیرا به بعضیها می گویید به نیت پنج تن پنج دست غذا بخر و به فقرا بده! فرق من با آنها چیست؟
شیخ گفت: برای کار تو از حضرت ابوالفضل(ع) و #حضرت_زینب(س) هم کمک گرفتم....
📚 کیمیای محبت، ۴۸
❀@rkhanjani
Part24_جان شیعه اهل سنت.mp3
9.73M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(24)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_دوم
به روایت امیرحسین
......................................................
_جونم داداش ؟
محمدجواد: سلام . خوبی؟
_ مرسی. توخوبی؟
محمد جواد: مگه تو دکتری؟ دهع.
_ نه په تو دکتری. حالا کارتو بگو میخوام برم. خوب بودن به تو نیمده پسره پرو.
محمدجواد: اوا خواهر نفرمایید. ببخشید مصدع اوقاتتون شدم خواستم عرض کنم خدمتتون که..... خب.... میگفتم که....
_ جواد بگو الان کلاس شروع میشه.
محمدجواد: دانشگاه بدون من خوش میگذره ؟
_ عالی. کارتو میگی یا قطع کنم.
محمد جواد: خیلی خب بابا. راهیان هستی دیگه؟
_ وای معلومه که اره. از خدامه. کی؟
محمدجواد: خیر سرت خادمیا. خجالت بکش. پنج شنبه حرکته.
_ اوه اوه استاد اومد فعلا.....
بهترین خبر برای من همین رفتن به راهیان بود ، البته اگه بابا مثله تابستون بهانه نیاره و مانع رفتنم نشه.
.تنها چیزی که میتونست خستگی 8 ساعت کلاس پشت سر هم رو از بین ببره ، صدای سرشار از محبت مامان بود.
مامان: کیه؟
_ بازکن مامان جان.
مامان: خوش اومدی عزیزم.
بابا: همین که گفتم نه نه نه. اونجا امنیت نداره
_ ممنون که منو بچه 5 ساله فرض کردید پدر جان. سوریه رو میگید نه یه چیزی. ولی پدر من اینجا که دیگه تو کشور خودمونه . بچه که نیستم. تابستون گفتید گرمه میری حالت بد میشه. دقیقا دلیلی که برای یه بچه نهایتا قانع کنندس. الانم میگید امنیت نداره.
بابا: کی؟
_ نوکرتونم به خدا. پنجشنبه
بابا_ خیلی خب. من که حریف تو نمیشم.
_ پس با اجازتون من برم خبر بدم که میرم.
با ذوق دوییدم سمت اتاق.
شماره محمد جواد رو گرفتم ، بعد از 3 تا بوق برداشت.
_ سلام محمد. ببین من میام بلاخره بابا راضی شد. فقط ساعت و روزشو اینارو بگو. راستی لازم نیست بیام برای هماهنگی. به قول تو خیر سرم خادمم. راستی خاک توسرت که زودتر به من نگفتی. بیچاره کسی که قراره زن تو بشه. همه کارات سربه زنگاس .
اون طرف خط: سلام مادر. نفس بکش. من مادر محمد جوادم. واقعا هم بیچاره زنش.
_ای وای سلام حاج خانوم. شرمنده من فکر فکر کردم که... چیزه.... یعنی....
حاج خانوم :اشکال نداره مادر. محمد جواد خواب بود من گوشیشو برداشتم.
_ بازم شرمنده. ببخشید بدموقع مزاحم شدم. یاعلی
حاج خانوم : دشمنت شرمنده. علی یارت مادر.
وای ابروم رفت.خب شد نخندیدم ضایع بشم.
_ جواد به خدا یه بار دیگه کله سحر زنگ بزنی به من میکشمت..
محمدجواد: که خاک تو سرم اره ؟ بیچاره زنم اره؟
_ عه. راستی یکی طلبم. ابروم رفت.
محمدجواد: مگه داشتی؟
_ نه په تو داشتی؟
محمدجواد: شنیدم که اومدنی شدی.
_ اره بابا اجازه رو صادر کرد.
محمدجواد: خب پس پاشو بیا مسجد که حاج آقا حسابی کارت داره.
_ الان مسجدی؟
محمدجواد: بله. مجبورم جور نیومدنای تورو هم بکشم.
_ کله سحر مسجد چیکار میکنی؟
محمدجواد: تو شهر ما ساعت 10 کله سحر نیست . شهر شما رو نمیدونم.
_ خب حالا. باش. من 11 اونجام
محمدجواد: خسته نشی یه وقت
_ نگران نباش. خدانگهدار مزاحم نشو
محمدجواد: روتو برم هی. خداحافظت.
خدایا این دوست خل منو شفا نده خواهشا.
مامان:امیرحسین. نمیخوای پاشی؟
_ بیدارم مامان.
مامان: خب بیا صبحانه.
_ مامان نمیخورم مرسی باید برم مسجد.
_ سلام حاج آقا
حاج آقا: علیک سلام. یه وقت نیای مسجدا بابا جان.
_ اوخ. ببخشید. یه مقدار درگیر دانشگاه بودم.
حاج آقا : بله از محمد جواد جویای احوالت هستم. راهیان نور میای دیگه؟
_ بله حاج آقا.
حاج آقا : خب شما مسئول اتوبوسایی . چک کردن اعضا و اینا. حدود 7.8 تا اتوبوس میشه با حسینیه ها و بچه های موسسه.
_ بله چشم حاج آقا. پارسال هم مسئول اتوبوسا بودم. خیالتون راحت. فقط لیستا رو ....
حاج آقا : همون روز حرکت میدم که ثابت شده باشن دیگه.
_ پس فردا حرکته دیگه؟
حاج آقا : بله.
اینجا چقدر با همه جا فرق میکند
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگریس
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـرحـوم حـاج اسمـاعیـل دولابی:
هـنگامـی کـه بـه یـادِ امـام حـسـین علیـهالسّـلام مـیافـتـید
تـردیـد نـداشته باشـید کـه آن
حضـرت هـم بـه یـادِ شـماسـت...
#شب_جمعه شب زیارتی امام حسین علیه السلام
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
✾͜͡🕊࿐✰•.
@rkhanjani
YEKNET.IR - shoor - vafat hazrat omebanin 1400 - banifatemeh.mp3
5.22M
⏯ #شور احساسی
🍃خاک پای زائراتم
🍃هر شب جمعه به یاد کربلاتم
سید مجید بنی فاطمه 🌸🌸
@rkhanjani
#جمعههایانتظار
🍂صبح جمعه رسیده از راه و
در فراق تو بر لبم آه است...
🍂ندبه ی چشم های بارانی
ذکر «أین بقیة الله» است
🍂بی تو دل های ما چه سرگردان
بی تو احوالمان پریشان است
🍂«العجل یابن فاطمه» دیگر
جان به لب های ندبه خوانان است...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@rkhanjani