🔹 اولین شاخصه بلوغ معنوی
یکی از اولین شاخصهای رشد و بلوغ معنوی ،
حساسیت به زمان است . ⏰
کسیکه در راه سلوک معنوی قرار میگیرد دیگر نمیتواند زمان خود را به آسانی هدر بدهد و در صورت ضایعشدن اوقاتش بهشدت غمگین میشود . 😔
کسانی که آدمهای خوبی هستند ولی اهمیتی به هدر رفتن اوقات خود نمیدهند ، هنوز شروع نکردهاند .
🍃 #استاد_پناهیان
🌸@rkhanjani
═══✿✿✿══════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰یڪراهموثر براۍ بهیادبودن
امامزمان درطولروز..!
👤استادعالے
#امام_زمان🌸
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
@rkhanjani
🌹 یا صاحب الزمان(عج)
آخر ماه رمضان که میشود،
فقط یک حسـرت عجیب دلم را میسوزاند؛
کاش برای ظهور شما بیشتر دعا میکردم.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌹
@rkhanjani
❇ وداع با آخرین جمعه ماه مبارک رمضان
🔹️ جابربن عبدالله انصاری نقل می کند که در آخرین جمعه ماه رمضان بر رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله وارد شدم.
وقتی حضرتش مرا دید فرمود:
ای جابر! امروز آخرین جمعه ماه رمضان است، پس با آن وداع کن و بگو:
«اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إيَّاهُ، فَإنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِي مَرْحُوماً وَ لَا تَجْعَلْنِي مَحْرُوماً»
همانا کسی که این ذکر را بگوید، یکی از این دو نتیجه نیکو شامل حالش خواهد شد:
یا ماه رمضان سال بعد را درک میکند،
و یا به غفران الهی و رحمتش میرسد.
📗 وسایل الشیعه، ج۱۰، ص ۳۶۵
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌹
🌸@rkhanjani
🌹🌹#سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت بیست و یکم
🌺تو خیابونا ویراژ میداد سرعتش خیلی بالا بود خوب نقطه ضعفی دستش داده بودم تا میتونست اذیتم می کرد هوا هم دیگه داشت تاریک می شد که ماشین رو مقابل شرکت بابام که خودش هم کار می کرد نگه داشت ای کاش حداقل علت رفتارش رو می فهمیدم،
🍀در رو باز کرد و سرش رو به طرفم خم کرد:_ مثل بچه ادم پیاده میشی صدات هم در نمیاد! و الا... تیزی چاقو رو نشونم داد:_ اخلاقم رو خوب می شناسی دیونه بشم کار دستت میدم. نفس تو سینه ام حبس شد از ترس کم مونده بود پس بیفتم.
تماس چاقو به پهلوم رو خوب حس کردم راست میگفت دیونه بازی تو ذاتش بود!
🍁در اصلی رو باز کرد و منو به جلو هل داد. برق رو که روشن کرد بلافاصله کلید و رو در چرخوند. نگاهی به سر تا پام انداخت! که مثل بید می لرزیدم. با تمسخر گفت:_ چیه ازم می ترسی؟تا دیروز که کبریت بی خطر بودم با اون موهای افشونت خوب دلبری می کردی نمی دونستی ادمم دل دارم!! دستش رو به سمت صورتم آورد سرم رو عقب کشیدم
🌸_یهو شدم نا محرم؟ ازم رو می گیری؟! آخه اون طلبه ارزشش رو داره بخاطرش این شکلی شدی؟.
حرف هاش تا مغز استخوانم رو سوزاند.
🌾قلبم تیر کشید بلند گفتم:_من هیچ وقت برای تو دلبری نکردم همیشه ازت بدم می اومد فقط به احترام عمه تحملت می کردم در ضمن یک تار موی سید می ارزه به امثال تو.
از عصبانیت و خشم چهره اش قرمز شد، یک لحظه ترسیدم و عقب تر رفتم که محکم به دیوار خوردم.
🌻_همون سیدی که سنگش رو به سینه میزنی میدونه قبلا چطوری بودی؟ به خواستگار محترمت گفتی هر هفته پارتی میرفتی؟ هان؟میدونه دوست داشتی خواننده بشی؟! خواهشن برای من ادای ادم حسابی ها رو در نیار و جانماز اب نکش!!
🌼داشت نابودم می کرد تا کی قرار بود تاوان گذشته رو بدم. با غضب نگاهش کردم و گفتم: _من خودم میدونم چطور ادمی بودم لازم نیست یاداوری کنی. کسی هم که ازش حرف میزنی منو با همون ظاهرم دید هیچ وقت هم توهین نکرد می دونی چرا؟ چون مرده ، با اینکه غریبه بودم روم غیرت داشت مثل تو بی رگ نیست!!.
🌿دیگه نتونست تحمل کنه و با مشت تو صورتم زد بی حال رو زمین افتادم: _احمق من عاشقت بودم چشم بسته تا اون سر دنیا هم باهات می اومدم کاری می کردم به همه ارزوهات برسی. اما هیچ وقت نفهمیدی بقیه حرصش رو سر تابلو و میز خالی کرد مثل مجسمه بی حرکت مونده بودم هق هق گریه هام سالن رو پر کرد....
🌻نمی دونم چقدر گذشت اما وقتی چشمام رو باز کردم بهمن نبود به خودم تکونی دادم و بلند شدم سرم گیج می رفت. در با شدت باز شد. حرکاتش عادی نبود. مچ دستمو گرفت و کشون کشون بیرون اورد:_حالا وقت نمایشه!!.
🌷استرسم دو برابر شد حتما تا الان سید و خانوادش اومده بودند. با التماس گفتم: _تر و خدا ابروریزی راه ننداز. بهت قول میدم جوابم منفی باشه.
_اره منم بچه ام باور کردم!! خر خودتی!.
🎶 موزیک شادی گذاشت و زیر لب همراه خواننده می خوند. تو حال و هوای خودش بود حتی متوجه پلیس هم نشد! به دقیقه نکشیده آژیرکشان پشت سرمون راه افتاد. رنگش حسابی پرید دلم خنک شد!.
🍃ماشین رو گوشه ای نگه داشت سریع مدارک رو برداشت و پیاده شد منم بلافاصله پیاده شدم و با تمام توانی که داشتم شروع به دویدن کردم حتی به پشت سرم هم نگاه نکردم چون نزدیک خیابون خودمون بود فاصله زیادی نداشتم.
🌹لیلا با چهره ای گرفته به ماشین تکیه داده بود سید اخرین کسی بود که از خونمون بیرون اومد. تازه نگاهشون به من افتاد. قدم بعدی رو که برداشتم چشمام رو سیاهی گرفت و پخش زمین شدم.....
ادامه دارد ....
🌸 @rkhanjani
هدایت شده از مکتب امام
جلسه توحید طرح کلی ۳.mp3
25.38M
🔰#مجموعه_جلسات گفتمان اندیشه توحیدی
📌جلسه #سوم: اولویت گذاری در طرح بحث توحید
🎙استاد حجت الاسلام رضا خانجانی
✅بر اساس جلسه نهم از کتاب طرح کلی و مقاله روح توحید
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔰گفتمان توحید👇
https://eitaa.com/joinchat/3998351448C73bf29b9e1
هدایت شده از مکتب امام
توحید طرح کلی جلسه۴.mp3
28.7M
🔰#مجموعه_جلسات گفتمان اندیشه توحیدی
📌جلسه #چهارم: روح توحید نفی عبودیت غیرخدا
🎙استاد حجت الاسلام رضا خانجانی
✅بر اساس جلسه دهم و یازدهم از کتاب طرح کلی و مقاله روح توحید
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔰گفتمان توحید👇
https://eitaa.com/joinchat/3998351448C73bf29b9e1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام امام زمانم
آھ اِے دعاےِ هَرلحظہے مَن!
مُستَجـــــاب شُـو . . .💔
#الهـمعجلالولیڪالفرج
🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•♥️🌙•°
نوڪران..
در،رمضانڪربُبلامےگیرند :)
بشتاب که
کل خیر فی باب الحسین
#امامحسین
#ماهرمضان
🌸@rkhanjani
#یا_صاحب_الزمانعج
ماهِ من! طایفه ی روزه بگیران چه کنند...؟
شبِ عیدی که تو پنهان شده باشی جایی!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸@rkhanjani
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت بیست ودوم
🌸پرستار سِرمو از دستم بیرون کشید_دیگه مرخصی، فقط باید استراحت کنی، ورم صورتت هم زود خوب میشه. با کمک لیلا نشستم بیشتر نگران بابام بودم ماجرا رو که فهمیدخیلی بهم ریخت و بیرون رفت حتما سراغ بهمن رفته بود!.
🍁بی اختیار بغضم ترکید و اشکام جاری شد. لیلا کنارم نشست و منو در آغوش کشید:_عزیزم چرا خودت رو اذیت می کنی خدا رو شکر کن که بخیر گذشت.
🍃_من باعث شدم به این حال و روز بیوفته هر طوری که دلم می خواست می گشتم حجاب برام معنی نداشت متوجه نبودم چه بلایی سر دلش میارم. اشکام رو پاک کرد و با لبخند گفت:_گذشته دیگه تموم شد زمان همه چیز رو حل می کنه . به خدا توکل کن و دیگه غصه نخور.
🌹سر گیجه مانع راه رفتنم می شد اما مامانم و لیلا مراقبم بودند سرمای بیرون بدنم رو به لرزه انداخت بخاطر داروهای ارامبخش کسل بودم و مدام خمیازه می کشیدم.
🌷 ماشینی پشت سرمون بوق زد به عقب که برگشتم نگاهم از یک جفت کفش براق به کت شلوار خوش دوخت مشکی اش افتاد..کمی جلوتر اومد
_بلا دور باشه. _ممنون. اگه همه چیز عادی پیش می رفت قرار بود از آیندمون بگیم سوال های زیادی داشتم که همش بی جواب موند.
فاطمه خانم کلی اصرار کرد که ما رو برسونند اما مامانم قبول نکرد.
🌿_ممنونم ولی تماس گرفتم باباش الان میرسه!تو این شرایط هم از حرفش کوتاه نمی اومد. اخر سر سید طاقت نیاورد و گفت:_اخه هوا سرده گلاره خانم هم تازه مرخص شدند. حداقل تو ماشین بشینید ما هم تا اومدنشون منتظر می مونیم.
🌻مامانم رنگش پرید هر موقع که دروغ می گفت اینطوری میشد زود لو می رفت! _تا اینجا هم به شما زحمت دادیم اگه نیومد آژانس می گیریم.. اخمی به چهره اش اومد _مگه من مردم شما آژانس بگیرید تعارف رو بذارید کنار میرسونمتون تو راه هم زنگ بزنید تا دلواپس نباشند
🌺برای اولین بار نگرانی رو تو نگاهش دیدم باورم نمی شد براش مهم باشم غرق لذت شدم شوقی شیرین وجودم رو گرفت. تو ماشین که نشستم سرم رو به شیشه تکیه دادم تمام غصه هام از بین رفت! لحن گرم و نگاه پر مهرش نمی تونست از روی ترحم باشه. انگار زندگی به من هم لبخند می زد.
.
.
.
🌼فاطمه خانم چند باری تماس گرفت و اجازه خواست که دوباره بیان اما مامانم کلی بهانه می اورد و پای قسمت و تقدیر رو وسط می کشید.
از طرفی عمه هم دست از سرم برنمی داشت از علاقه بهمن هم باخبر شده بود و مدام منو عروسم صدا می کرد!! انگار نه انگار که پسرش اذیتم کرده بود
🌱هر روز که میگذشت بیشتر تو لاک خودم فرو می رفتم. حالا که سید یک قدم برداشته بود این بار خانواده ام مانع می شدند. تو شرایط سختی گیر کرده بودم و جز گریه کاری از دستم برنمی اومد
🌴عمه هم با چرب زنبونیش تونست دل بابام رو نرم کنه بیشتر از این حرصم گرفت که بدون مشورت با من اجازه خواستگاری رو داد اگه دست رو دست میذاشتم حتما منو تا پای سفره عقد هم می بردند.
🌾نباید تماشاچی میشدم تا آیندم از بین بره باید خیلی جدی باهاشون حرف میزدم من جز سید به کسی بله نمی گفتم و اگه هم راضی نمی شدند برای همیشه قید ازدواج رو میزدم.....
ادامه دارد....
🌸@rkhanjani
🌾میترسم یارب
از نفس سرکشم بعد از رمضان
از بازشدن غل و زنجیر دست و پای شیطان ...
از گناهان و خطاهایم
از ناسپاسیها و کفران نعمتم
حتی از عباداتم که غرق منیت و ریا بودند
🌾دستم خالی خالیست ...
و دلم تنگ ِ افتتاح و ابوحمزه و یاعلی و یاعظیم ...
🌾در این ساعات پایانی ضیافتت امیدم تنها به بخشش و مرحمت توست
🌾مهربانا ، رحم کن بر بنده ی سراپا تقصیرت
##وداع_رمضان
🌸 @rkhanjani
🔻ندامتهای ما در پایان ماه رمضان میتواند درهای فضل الهی را بگشاید...
«امام سجاد (ع) در دعاي وداع ماه رمضان، فضيلتهاي از دست رفته ماه رمضان را مي شمارند:
«اللهم لك الحمد اقراراً بالاسائه و اعترافاً بالاضاعه»؛ خدايا كار تو ستودني است؛ نعمت را تو دادی؛ آنهايي كه رسيدند با همين نعمتها رسيدند؛ عيب از تو نيست؛
ما بد عمل كرديم كه نتوانستيم به نتيجه برسيم! ما نعمت را تضييع كرديم!
اين اقرار و اعتراف بايد با ندامتهاي داخلي پيوند خورده و با زبان صادقانه عذرخواهي كند؛
انسان بايد به دليل اين اتلاف وقتها و تضييع نعمتها اعتذار حقيقي داشته باشد. انسان اگر به چنين نقطهاي برسد، درها فضل الهي به روي او گشوده خواهد شد...
@rkhanjani
🍃💐🍃💐
کاش باشد عیدی این ماه همین!
کربلا، پای پیاده، اربعین ...
🌸@rkhanjani
🔶 🔸🔸🔸🔸
خدايا! كارى كن كه در اين روزهاى آخر رمضان، همان طور كه هلال رمضان از چشم ما محو مىشود، ذنوب ما هم محو شده باشد.
«وَ امْحَقْ ذُنُوبَنَا مَعَ امِّحَاقِ هِلاَلِهِ وَ اسْلَخْ عَنَّا تَبِعَاتِنَا مَعَ انْسِلاَخِ أَيَّامِهِ» ؛ كارى كن همان گونه كه روزها و لباس روز از تن ما جدا و كنده مىشود، گناهان ما هم از ما جدا بشود. و اين پوستهايى كه سخت كلفت و غليظ و خشن شده است را از ما بكن؛ «حَتَّى يَنْقَضِيَ عَنَّا وَ قَدْ صَفَّيْتَنَا فِيهِ مِنَ الْخَطِيئَاتِ، وَ أَخْلَصْتَنَا فِيهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ».
اين دعاها و جملهها براى روحهايى است كه حركت خود را شروع كردهاند و با فكر و سنجش و عمل خود، حركت كردهاند و به عجز هم رسيدهاند و شركها و ذنوب پنهان و همراهى ذنوب را ديدهاند. اينجاست كه بعد از عجز، دست به سمت او برداشتهاند و از او با شديدترين نوايى كه دارند و سختترين حالى كه دارند، خواهانند.
🌸@rkhanjani
🔸🔸🔸یاد آوری🔹🔹🔹
💢سفارش مهم حجت الاسلام فاطمینیا برای روزهای آخر ماه مبارک رمضان
👈 از اولیای الهی، سینه به سینه، یک یادگاری دارم که عمل به آن برکات فراوانی دارد.
🔆 #ماه_مبارک_رمضان ، این ضیافت الهی را با یک زیارت جامعه کبیره به آخر برسانید.
🔸در اثر این عمل این ضیافت چنان رنگین خواهد شد که آثارش از عقول ما خارج است و روزی به کار خواهد آمد که آن روز هیچ چیز دیگری به کار نخواهد آمد.