شڪوهت را باز خواهم گرفت ....
▪️بمناسبت ۸ شوال سالروز تخریب بقیع
#بقیع
🏴 @rkhanjani
اهل بیت کجای دین ما قرار دارند؟ وسط دین_ تخریب قبور ائمه بقیع.pdf
163.7K
🌀 #اهل بیت کجای دین ما قرار دارند؟
🏴مناسبت: #تخریب_قبور_ائمه_بقیع_ع🏴
🌺در شب تخریب قبور ائمه بقیع، این سوال در ذهن اانسان نقش می بندد که چرا #تخریب؟
👌چرا همیشه آن قسمتی از #دین آسیب می خورد چه از درون #جامعه دینی چه از ناحیه دشمنان خارجی، که ربطی به #اولیاء دین دارد؟
⏰ زمان منبر: حدود30دقیقه
#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت سی ام
🍀صبحانه مختصری خوردم و مدارک لازم رو برداشتم هنوز به مامانم نگفته بودم کار پیدا کردم هر چند اگه میدونست دوباره حرفش رو تکرار می کرد که خودم رو خسته نکنم. به پولش احتیاجی نداشتم فقط می خواستم از فکر و غصه دور باشم...
🌷به طرف مهد کودک رفتم یکی از دوستام اینجا رو بهم معرفی کرد. دنیای بچه ها رو دوست داشتم وقتی که وارد حیاط شدم عمو زنجیرباف بازی می کردند صدای خنده هاشون دلم رو آروم می کرد
🌼داخل دفتر که شدم مسئول مهد به گرمی ازم استقبال کرد خانم خوش برخورد و مهربونی بود. قرار شد به صورت آزمایشی و با کمک یکی از مربیان با سابقه کارم رو شروع کنم....
🌹سر راه شیرینی خریدم احساس خوبی داشتم اولین قدم برای ورود به دنیای کار برام لذت بخش بود. مامانم با تلفن حرف میزد وقتی شیرینی رو تو دستم دید سریع قطع کرد.
🌱صورتش رو بوسیدم و گفتم:_از امروز مربی شدم.
تبریک نمیگی؟چند ثانیه ای نگام کرد و با لبخند گفت: مبارکت باشه. راستی امشب مهمون داریم یکم به خودت برس. برات لباس خریدم خیالت راحت باشه سنگین و پوشیده اس.
🌻_الان چه وقت مهمونیه من که خیلی خسته ام حتی ناهار هم نخوردم. چشم غره ای بهم رفت که یعنی حرف اضافه نزنم!!
🌸هفته ای یک بار شب نشینی داشتیم. بیشترشون دوستای مامانم بودند. چند روز بعدش هم اونا دعوت می کردند! مامانم هیچ وقت اصرار نمی کرد تو جمعشون باشم اما امروز رفتارش یکم عجیب بود!
🌴یک لحظه چشمام گرم شد داشت خوابم می برد که در اتاق باز شد
_تو که هنوز آماده نشدی مهمونا رسیدند. زود باش دیگه.
🌾 خمیازه ای کشیدم، بی حوصله بلند شدم و لباس هام رو عوض کردم وارد پذیرایی که شدم خشکم زد! سید وخانوادش اینجا چیکار میکردند!!
ادامه دارد
🌹 @rkhanjani
👌روش جالب #تربیت_فرزند
✍️آیت الله #شاه آبادی (ره) استاد #عرفان حضرت امام #خمینی (ره) توصیه میکرد که اگر به عنوان مثال، #فرزند شما نیاز به #کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید #پول داشته باشد. مگر نمیدانی #خدا روزی رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد.
🌺🍃این کودک قطعاً #دعا خواهد کرد و #پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا میداند و #عاشق خدا میشود؛ یعنی از همان کوچکی میآموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است.🍃🌸
✔️🌸#در_محضر_بزرگان
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم
🌸🍃 رهایی یونس از مجازات؛ هر چند ما معتقد به عصمت پیامبران هستیم، اما در قرآن اشاراتی به آنچه در اصطلاح ترک اولی انبیاء، نام دارد، شده است. یعنی کارهایی که انبیاء انجام دادند و بهتر بود که انجام نمی دادند. شاید دلیل بیان این موارد، آموزش نحوه صحیح بازگشت به سوی خداوند، از طریق رفتار این بندگان برگزیده خدا می باشد. آیه مربوط به حضرت #یونس علیه السلام است. آنگاه که کاری را کرد که مورد پسند و پذیرش خداوند نبود. در نتیجه #سر از شکم #نهنگ در آورد. البته او در شکم نهنگ به بهترین نحو به سوی خدا بازگشت و #نجات پیدا کرد. آیه یکی از #مجازات های در نظر گرفته شده برای او، در صورت عدم بازگشت به سوی خداوند را بیان می کند.
👈 آیه روز :
لَوْلَا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (قلم / آیه 49)
🔶 ترجمه :
و اگر #رحمت خدا به ياريش نيامده بود (از شكم ماهي) بيرون افكنده ميشد در حالي كه #مذموم بود.
❤️ #نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🌺
🔥 #گناه_تاوان داره
🎙سخنرانی حجت الاسلام عالی☝️
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت سی ویکم
🌺وارد پذیرایی که شدم خشکم زد سید و خانوادش اینجا چی کارمی کردند؟! با چشمانی گرد و دهانی باز خیره شده بودم یک لحظه نگاهش به من افتاد لبخندی گوشه لبش نشست.
🍀مدام با دستمال عرق پیشانیش رو پاک می کرد، تک تک چهره ها رو از نظر گذروندم. بابام با قیافه عبوس و گرفته کنار مامانم نشسته بود. دایی و زن دایی سید هم اومده بودند.
🌸کبری خانم با سینی چایی اومد داخل! مات و مبهوت موندم. فاطمه خانم تک سرفه ای کرد و گفت:_اگه اجازه بدید قبل از اینکه صیغه محرمیت خونده بشه این دو تا جوون حرف هاشون رو بزنند!.
🌾نگاه ها سمت بابام چرخید فضای عجیبی بود انگار خواب می دیدم با لحن سردی گفت:_اشکالی نداره!! تعجبم دو برابر شد داشتم پس می افتادم...
🌼تو دلم صلوات فرستادم تا بتونم به استرسم غلبه کنم. دستی به محاسنش کشید مثل من فکرش درگیر بود اما آرامش خاصی داشت.
🌻_من کاملا گیج شدم اصلا فکر نمی کردم شما رو اینجا ببینم! باورم نمیشه خانوادم راضی شده باشند! علتش رومی دونید؟.حالت چهره اش جدی بود اما چشماش می خندید!
🌹_ مادرتون صبح زنگ زد و برای شب دعوتمون کرد!. منم نمی دونم چطوری راضی شدند.
_پس سفرتون چی میشه؟._تا چند روز دیگه میرم. جدا از این حرف ها می خواستم بگم شاید رفتن من برگشتی نداشته باشه باز هم قبول می کنید؟ یا شاید هم طول بکشه اگه مجروح شدم چی؟.
🌱آب دهنم رو قورت دادم اشک از چشمام جاری شد. _تو زندگیم هیچ وقت مثل الان اینقدر مطمئن نبودم انتظار خیلی سخته اما امید به وصال شیرینش می کنه. این بار نگاهش رو ازم نگرفت. نفسی تازه کرد و گفت:
_ان شاالله اگه برگشتم بهترین زندگی رو براتون درست می کنم.....
💖لیلا رو سرمون گل و نقل می پاشید فاطمه خانم صورتم رو بوسید و النگوی قشنگی تو دستم انداخت. همه هدیه هاشون رو دادند. بابام این بار نقاب لبخند به چهره اش زده بود برام آرزوی خوشبختی کرد .ولی مامانم خوشحال بود این رو از نگاهش می فهمیدم .هر چند هنوز کلی سوال تو ذهنم بود باید سر فرصت ازشون می پرسیدم.
🌹❤سید برای اولین بار با محبت اسمم رو صدا کرد. _گلاره جان. آروم زیر لب گفتم: _جانم. نگاهمون درهم گره خورد قلبم تو سینه بی قرای می کرد. دستم رو که گرفت نمی تونستم لرزشش رو مهار کنم انگشتر ظریف و زیبایی تو دستم خودنمایی می کرد....
🍃چند دقیقه ای از رفتنشون می گذشت اما هنوز به در خیره شده بودم گوشیم که زنگ خورد به خودم اومدم. چه زود دلش تنگ شد. _سلام چیزی جا گذاشتی؟!.
🌻_علیک سلام خانم. اره بخاطر همین زنگ زدم. اخمام رفت تو هم_یعنی اینقدر مهمه؟!.
_بله که مهمه می خواستم بگم مواظبش باشی!._یعنی چی؟.
🌷صدای خندش تو گوشم پیچید:_بابا منظورم قلبمه، جاگذاشتم!. منم به خنده افتادم اصلا با اون آدم سابق قابل مقایسه نبود .خدایا من تحمل دوریش رو ندارم😔
ادامه دارد ...
🌹 @rkhanjani
💠 قسمتی از آیه 4 سوره حدید
🔸🔶 هوَ مَعَکُمْ أَيْنَ ما کُنْتُمْ
❤️ ترجمه: #او با شماست #هرجا که باشید
🔹🔷 اگر #منتظرید یک خبر #خوش بهتون برسه که از خوشحالی جیغ بکشید کافیه آین آیه رو بخونید که او با شماست هرجا که باشید... آیا خبری #خوش تر از این وجود دارد؟!
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
❤️روشهایی برای زندگی #زناشویی_بهتر
1- ازیکدیگر پشتیبانی کنید به دنبال راههایی باشید که به لحاظ جسمی وروحی از هم حمایت کنید.
2- #جسارت بیان خواسته هایتان را داشته باشید آنچه می خواهید بگویید وآنچه به نظرتان نادرست است بدون طعنه و کنایه بزبان بیاورید.
3- بدانید که چطور با هم بخندید شوخ باشید و شادی کنید بدون آنکه احساس شرمندگی وترس داشته باشید.
4- رابطه جنسی رازنده نگه دارید واعمال مورد قبول هر دو طرف را تجربه کنید.
5- با هم آرزوهایتان را ترسیم کنید و ازآنها لذت ببرید.
6- با هم قرار #بیرون رفتن 2نفره بگذارید .
7- به همسرتان آزادی بدهید تا خودش باشد. تفاوتها را بپذیرید و به مرزهای موجود میانتان احترام بگذارید.
9- بدون قید وشرط به هم #محبت کنید و انتظار چشمداشت یا جبران نداشته باشید، عشق و محبت باید آزادانه نثارشود.
10- حضور یکدیگر را قدر بدانید. #احوال پرسی های پر هیجان، مکالمات تلفنی پرشور، دوستت دارم ها یا خواندن آواز در وصف یکدیگر( دوران نامزدی را به یاد بیاورید و سعی در زنده نگهداشتن روابط عاشقانه داشته باشید.)
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
✍️امام رضا عليه السلام:
💢فى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ) ـ: عَفْوٌ مِنْ غَيْرِ عُقوبَةٍ وَ لا تَعْنيفٍ وَ لا عَتْبٍ
💠درباره آيه «...پس #گذشت كن، گذشتى #زيبا» فرمودند: مقصود، گذشت #بدون_مجازات و تندى و سرزنش است
📚أعلام الدين، صفحه307
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
🔰 #سخن_نگاشت | نسل جوان امروز چقدر فرمایشات امام(ره) را خوانده؟
🔺 رهبر انقلاب: #بچههای امروز، نسل سوم و چهارم، از امام بزرگوار چقدر اطلاع دارند؟... بیست و چند جلد فرمایشات و نوشتههای امام امروز در دسترس است، چقدر #خوانده شده اینها؟
🏷 #دیدار_معلمان
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت سی و دوم
🌾با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم پیغامش رو که گوش کردم اشک تو چشمام حلقه زد" _سلام صبحت بخیر. خدا صدامون می کنه بیدار نمیشی؟ برای منم دعا کن."
🌱آبی به صورتم زدم خنکیش بهم چسبید! حرف هاش تو گوشم تکرار می شد صداش مثل لالایی دلنشین بود
نمازم رو شمرده و آرام خوندم با اینکه دو ساعت بیشتر نخوابیده بودم اما سرحال بودم.
🍂خدا خیلی دوستم داشت که اینطوری برای نماز بیدارم کرد دونه های تسبیح بالا و پایین می اومد صلوات هایی که نذر کرده بودم رو می فرستادم. چند بار سجده شکر بجا آوردم تازه تسلیم خواسته اش شده بودم که حاجتم براورده شد حالا معنی صبوری رو می فهمیدم...
🌻صدای جیلینگ جیلینگ برخورد قاشق به فنجان برام حکم موسیقی زیبا رو داشت! ولی صدای مامانم رو درآورد _چقدر هم میزنی بخور سرد شد!. دستمو زیر چونم گذاشتم و خیره نگاهش کردم.
_حالت خوبه؟!.
🌺_اره خیلی خوبم این احساسم رو مدیونتم. راستی چی شد که نظرت عوض شد؟بابا رو چطوری راضی کردی؟.
_سر فرصت میگم باید برم کلی کار دارم. با التماس گفتم:_من الان می خوام بدونم ،خیلی کنجکاوم!.
_قد تموم این سالها حرف نگفته داشتیم ازدواج تو بهونه ای شد یادی از گذشتمون کنیم بحث تو رو که پیش کشیدم اولش عصبانی شد اما بالاخره کوتاه اومد.
🌹با چشمای پر از اشک نگام کرد _با اینکه بهت گفته بودم دیگه مخالفتی با ازدواجت ندارم اما ته دلم نمی خواستم این اتفاق بیوفته! تا اینکه چند شب پیش.. یه خوابی دیدم... کسی ضمانت سید رو کرد که جای هیچ مخالفتی نبود! مطمئن شدم حتی یک روز کنارش زندگی کنی معنی خوشبختی رو می فهمی!...
🍀تو حیاط منتظرم بود به ساعتش اشاره کرد که یعنی زیاد معطل شده! قیافه مظلومی به خودم گرفتم _شرمنده!. نزدیکتر اومد شاخه گلی که پشت سرش قایم کرده بود رو مقابلم گرفت. از این فاصله هرم نفس هاش صورتم رو می سوزوند!.
💖گل رو بو کشیدم و گفتم:_غافلگیرم کردی ممنون. نگاه پر محبتش تا عمق روحم نفوذ کرد. قلبم داشت ازجا کنده می شد...
🌼حضرت معصومه من رو طلبیده بود اما این زیارت فرق داشت با کسی همسفر بودم که عاشقانه دوستش داشتم. خدا رو شکر مامانم اجازه داد این چند روز رو خونه فاطمه خانم بمونم. به مدیر مهد هم زنگ زدم هنوز سر کار نرفته مرخصی گرفتم!!.
🌷به بازوش تکیه دادم نگاهمون به گنبد افتاد نزدیک اذان بود و چه نمازی میشد که به عشقت اقتدا کنی من و تو باشیم و خدا و در جوار ملکوتی بهترین بنده اش. این یعنی اوج سعادت
🍃من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
🍃چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
🍃نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مُبهم تو را دوست دارم
قیصرامین پور
ادامه دارد....
🌹@rkhanjani
#نماز_آزادگان
💍 برپایی نماز جماعت در شرایط سخت 💍
🌸 در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما #نماز_جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم.
🍀 آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: «اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!»
🌸 مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد. وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند.
🍀 ما گرسنگی می کشیدیم، اما #نماز جماعت هم می خواندیم. مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: «اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.»
🌸 در جواب آن ها گفتیم: «ما نماز جماعت را به هیچ قیمتی رها نمی کنیم».
بعد از مدتی نماز جمعه را هم برپا کردیم.
🍀 روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند. آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شکنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
🌸 فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛ امکانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید.
🍀 غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛ حرف فقط حرف خودتان است. شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید».
📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 183، خاطره ی محمدرضا صادقی.
❤️#نســ🌧ـــیم #معـــــــنویت👇👇🖍🖍
https://eitaa.com/joinchat/2665152512Cd827af23d9