🌺🍃نگرانی از #آینده❗️
🌷🍃 گاهی بعضیها نزد من میآیند و میپرسند:
برای تامین فردای فرزندانمان چه کنیم...؟
🌷🍃 من به آنها میگویم: شما خودتان خدا داشتید و او نسبت به شما رزاق بود؛ آن وقت نسبت به فرزندانتان رازق نیست که به آب و تاب افتادهاید...؟
🌷🍃 مگر شما فکر میکنید که شما رازق خانوادههایتان هستید که حالا نگران آتیه فرزندانتان شدهاید...؟
خیال کردید اگر بمیرید، خدا خانوادهتان را رها کرده؟
🌷🍃 اینکه شما میخواهید آتیه فرزندانتان را تامین کنید آن هم تا چند نسل آینده، اشتباه است و نشانه خرابی اعتقادات شما است!
📚 تربیت فرزند، حاج آقا مجتبی تهرانی
#نکته_اخلاقی
↶【به ما بپیوندید 】↷
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
🆔➯ @rkhanjani
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_سی_و_دو 💠#فصل_ششم_جنگ هنوز در حال و هوای #انقلاب بودیم که ناغافل، #جن
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_سی_و_سه
ما تا آخر مهرماه راضی به رفتن نشدیم. بابای مهران قصد داشت ما را به خانه ی تنها خواهرش در ماهشهر یا به خانه ی فامیل های پدری اش در رامهرمز ببرد.
چند سال قبل از #جنگ دختر عموی جعفر برای گذراندن دوره ی تربیت معلم آمده بود آبادان و مدت زیادی پیش ما بود. من هم حسابی از او پذیرایی کرده بودم.
مادرم چند بار دعوتش کرد و ماهی صبور و قلیه ماهی برایش درست کرد. منزل عموی بابای مهران در #رامهرمز بود و جعفر اصرار داشت ما را به آنجا ببرد و تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم.
اوضاع شهر روز به روز خراب تر میشد. بازار و مغازه ها تعطیل شده بود. مواد غذایی پیدا نمیشد. نان گیر نمی آمد.
حمله ی عراقی ها هم هر روز سنگین تر میشد. مردم بعضی از محله ها در کوچه و خیابان هایشان #سنگر ساخته بودند و در سنگر زندگی میکردند. ولی ما سنگر نداشتیم توی خانه شرکتی خودمان زندگی میکردیم.
حیاط سیمانی خانه زیر دوده ی سیاه پیدا نبود. مخزن های #نفت پالایشگاه #آتش گرفته بود و شبانه روز در حال سوختن بودند و دوده ی سیاه آنها حیاط همه ی خانه های اطراف پالایشگاه را پر کرده بود.
یکی از روزهای آخر مهر ماه، مهران و مهرداد دوتایی با عصبانیت به خانه آمدند و گفتند: شما باید از شهر بروید.
من و مادرم مخالفت کردیم. مهرداد گفت: شما که مخالفت میکنید، اگر #عراقی ها آمدند وارد خانه شدند، با دخترها چه میکنید؟
من گفتم:توی باغچه گودال بکنید، ما را در گودال خاک کنید.
آن روز مهری و مینا از دست برادرها فرار کردند و به مسجد پیروز رفتند و آنجا پنهان شدند.
مهران و مادرم به دنبال دخترها به مسجد پیروز رفتند. بابای مهران و پسرها مصمم شده بودند که ما را از آبادان بیرون ببرند.
مهری و مینا توی مسجد قایم شده بودند و حاضر به ترک آبادان نبودند. مهران به زور آنها را از مسجد بیرون آورد و به خانه برگرداند. من تسلیم شده بودم .با دخترها حرف میزدم که آنها را راضی به رفتن کنم اما دخترها مرتب گریه میکردند و اعتراض داشتند.
مینا که عصبانی تر از بقیه دخترها بود شروع به داد و فریاد کرد و گفت: من از شهرم فرار نمیکنم و میخواهم بمانم و دفاع کنم.
مهرداد که از دست دخترها عصبانی بودو غصه ناموسش را داشت و از اینکه دخترها دست عراقی ها بیفتند وحشت داشت، برای اولین بار خواهرش را زد مهردا با عصبانیت آنچنان لگدی به سمت مینا پرت کرد که یک طرف صورت مینا کبود شد.
روز خیلی بدی بود؛ حمله دشمن یک طرف، ترک خانه و شهرمان و دعوای خواهرها و برادرها یک طرف دیگر اعصاب همه ی ما خورد شده بود.
در طی همه ی سالهایی که آبادان زندگی کردیم،هیچوقت بین بچه هایم دعوا و ناراحتی نشده بود، تا یادم می آمد پسرها و دخترهایم همه کس هم بودند و به هم #احترام می گذاشتند. اما آن روز پسرها یک طرف #فریاد میزدند و دخترها یک طرف.
تک تک بچه ها به آبادان وابسته بودند. در همه ی سالهای زندگیمان حتی یک مسافرت نرفته بودیم. همه خوشی ما همان خانه و محله و شهر خودمان بود.
کسی را هم نداشتیم که خانه اش برویم. تنها عمه ی بچه ها که شوهرش عرب و آشپز شرکت نفت بود در #ماهشهر زندگی میکرد.
او هشت تا بچه داشت ما هیچ وقت مزاحم او نشده بودیم.
خانه ی فامیلهای بابای مهران در رامهرمز هم نرفته بودیم. حالا با این وضع باید همه ی ما به عنوان #جنگ_زده و خانه از دست داده به جاهایی می رفتیم که تا آن روز با عزت هم نرفته بودیم.
ما دلخوشی به #آینده داشتیم. فقط چند دست لباس برداشتیم. به این امید بودیم که #جنگ در چند روز آینده یا چند ماه آینده تمام می شود و به خانه خودمان برمی گریم.
فقط مینا و مهری حاضر نشدند که لباس جمع کنند تا لحضه آخر کتاب #مفاتیح در دست شان بود و دعا می خواندند و از خدا می خواستند که یک اتفاقی بیفتد ، معجزه ای بشود که ما از #آبادان بیرون نرویم.
غم سنگینی هم در صورت #زینب نشسته بود، حرفی نمیزد چون کوچکترین دختر بود به خودش اجازه نمی داد که خیلی مخالفت کند سنش کم بود و میدانست کسی به او اجازه ماندن نمیدهد.
#ادامه_دارد...
🔶 #نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
#اخلاقی
💢 ...تاثیرات تربیتی انتظار...
1️⃣ گسترش امیدهای واقعی:
💠 #امید، قویترین محرک انسان برای رویارویی با #آینده است.
تداوم زندگی و تحمل دشواریهای آن، نیازمند انگیزهای نیرومند است.
💠 #انتظار امام عصر (ع)، موجب گسترش و توسعه امیدهای واقعی در #شیعیان و پیروان آن حضرت میشود; امیدهایی که منتظرانش، هرگز در #حقیقت و اصالت آنها، تردیدی به خود راه نمی دهند; زیرا چنین امیدهایی از متن باورهای دین، رویش کرده و برخاسته از #اعتقاد اصیل و استوار شیعه است
🔰 #امام_حسن_مجتبی (ع) از پدر بزرگوارشان نقل میفرمایند:
در دولت مهدی (ع)، درندگان، سازش میکنند; زمین، نباتات خود را خارج میکند; آسمان، برکاتش را فرو میفرستد; گنجهای نهفته در دل زمین، برای او آشکار میشود و بین مشرق و مغرب را مالک میشود. خوشا به حال کسی که آن روزگار مسعود را درک کند و دستوراتش را با گوشِجان بشنود.
📚(بحارالانوار، ج 52 ، ص 280)
‼️ اهمیت این مطلب، زمانی روشنتر میشود که بدانیم #افسردگی، به عنوان بیماری قرن، شایعترین و دشوارترین #اختلالی است که انسان معاصر با آن مواجه بوده و به شدت از عوارض آن رنج برده است; چرا که رشته های #امید خود را بریده و گسیخته میبیند.
‼️ادامه دارد....
#تاثیر_انتظار
#گسترش_امیدهای_واقعی
#دولت_حضرت_ولیعصر_عج
@rkhanjani
💠زمانِ حال، هدیهای از طرف خداست که گذشتهات را جبران، و آیندهات را بسازی.
#گذشته
#حال
#آینده
#هدیه
@rkhanjani
رابطه های واقعی #دعوا دارن، اشک دارن، درد دارن، بحث دارن، سکوت دارن، دلخوری دارن...
ولی اعتماد هم دارن، اعتقاد هم دارن، صبر ام دارن عشق هم دارن!
قشنگ ترین نوع رابطه، رابطه ایه که حامی هم باشن و کنار هم رشد کنن
جلوی رشد همدیگه رو با محدود کردن نگیرن
و موقع سختی ها پشت همو خالی نکنن!
رشد کردن کنار هم و تماشای اینکه دارید باهم رشد می کنید خیلی لذت بخش و زیباست😊
دو نفر که کنار هم #آینده رو میسازن و از این مسیر لذت میبرن...💕
#سبک_زندگی_اسلامی
@rkhanjani
🎙 گفتهاند:
◻️ #آینده، محصول اتفاق یا حادثه نیست؛ #تصمیمهای ما آن را شکل می دهند.
🔸 این روزها در شروع #سالی_جدید قرار داریم و یکی از آرزوهای خوبی که برای همدیگر داریم، #موفقیت در سال و ایام آتی است.
◻️ بخش مهمی از آنچه آرزوی افراد است، #محصول_انتخابها و #تصمیمهای آنها است.(اختیار)
🔸 هر روز صدها و بلکه هزاران تصمیم می گیریم که هر قدر #آگاهانه و #روشمند انجام شوند، آینده را آنگونه که میپسندیم، خواهیم ساخت.
◻️ #گامهای به ظاهر کوچک و محدودی که برمیدارند، قطعه قطعه آینده را می سازند.
⏮ #موفقیت و #شکست، #اتفاقی_ناگهانی_نیست.
🔸 پس:
1⃣ مراقب #انتخابهای خود باشیم.(حتی انتخابهای کوچک و ساده)
2⃣ با آموختن #مهارت_های_لازم، تسلط خود را بر زندگی و انتخابهای آن، بیشتر کنیم.
3⃣ موفقیت، #حاصل_انتخابِ_درست، #اهتمام، #جدیت، #تحمل_زمان_لازم در تداوم آن است.
استاد مخدوم
🌷 بهار ۱۴۰۲ مبارک...
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯