✅وقتي ازدواج کردم چادري شدم .همسرم مذهبي هست ولي بهش حس بدي دارم چون وضع جامعه خيلي خرابه دخترا خيلي لباس بد ميپوشند وقتي بيرون ميره نگاه ميکنه به روش ميارم ولي ميگه به قران نگاه نميکنم شما بگين چيکار کنم؟
✅گزينش چادر كه حجاب برتر است را به شما تبريك مي گويم. بله مانتو با پوشش كامل هم حجاب است ولي از نظر كارشناسان برجسته دين #چادر حجاب برتر است و اين پوشش برتر مورد رضاي كامل خداوند و ائمه و حضرت زهرا و زينب است.
بزرگوار! به جاي نگران تلاش كنيد برنامه هاي معنوي در خانواده را تقويت كنيد. براي امر به معروف و نهي از منكر موفق بايد شرايط و مراتبش و روان شناسي #نقد را بدانيد. وقتي به شوهرتان مي گوييد اين كار را نكات ممكن است قضاوت #عجولانه باشد و ذهن خواني يعني احتمال دارد براي رد گناه احتمالي دچار تهمت زدن يقيني شويد.
وقتي شوهرتان قسم خورده نبايد حساس باشيد
روان شناسي زن و مرد كمك زيادي به رفع و رفع بدبيني ها و دفع قضاوت عجولانه و زيبا شدن روابطتان با همسرتان مي كند.
پيشنهاد مي كنم سي دي های با ازدواج #موفق را گوش كنيد.
در روان شناسي زن و مرد ياد مي گيريم كه نگاه مردان تونلي است و براي توسعه دادن به ديد خود سر را اين طرف و آن طرف حركت مي دهند و بصري بودن مردان اين امر را تقويت مي كند. به عنوان نمونه مردان معمولا در يافتن وسائل خود يا چيزي در يخچال مشكل دارند و نق مي زنند ولي زنان كه گستره بينايي بيشتري دارند با محض ورود به اتاق آن را پيدا مي كنند و يا زود از يخچال خوراكي مورد نظر را به شوهرش نشان مي دهد.
✅توصيه هاي كاربردي
-در منزل براي همسرتان دلربايي و آرايش كنيد. لباس ها و طرح و رنگ هايي را كه مي پسندد بپوشيد. البته آرايش و عطر و لباس هاي مخصوص خلوت زناشويي نبايد هميشه استفاده شود چون شوهر گرفتار عادت زدگي مي شود و مخصوص خلوت زن و شوهر است.
- كتاب همسرداري نوشته آيت الله ابراهيم اميني دو بخش مربوط به زن و شوهر دارد. برنامه بريزي در مراسم شب نشيني و چايي خوري و ميوه خوري شبانه هر شب چند صفحه از بخش شوهر و چند صفحه از بخش زن بخوانيد. هر كسي تأمل كند و بهترين سبك را در زندگي پيدا كند و اگر روشش خطا بوده اصلاح كند.
بدگماني به امام جماعت
ذهن خواني و قضاوت عجولاني و پيشگويي بدون دليل از عوامل اصلي تنش ها و تعارض هاي ارتباطي است به يك نمونه دقت كنيد:
يكي از دوستان طلبه در مسجدي برنامه اقامه نماز داشت. يك روز وقتي به مسجد رسيد، رفت داخل دستشويي مسجد و بعد اومد بيرون و بدون اين كه وضويي بگيره مستقيم رفت داخل محراب و نماز مغرب رو شروع كرد. چند نفر كه توي دستشويي حاج آقا رو ديده بودند شايعه كردند حاجآقا بدون وضو مياد نماز، و تقوا و عدالت نداره! دلم براتون بگه؛ اون روز دو دستگي شد و يه عده به حاجآقا اقتدا كردند و يه عده فرادا نماز خوندند. برا همينه كه امام علي (ع) فرمودند: «اتّقوا مَواضِعَ التُهَم»؛ «خود را در جايگاه تهمت قرار ندهيد.»
حاجآقا كه از مسأله بو برده بود بلافاصله پس از نماز مغرب ميكرفون رو دست گرفت و گفت: بنده يه آمپول داشتم كه برداشتم توي مسير مسجد رفتم زدم. تا به مسجد رسيدم گفتم نكنه جاش خون اومده باشه؛ برا همين رفتم داخل دستشويي و جاشو چك كردم كه الحمد لله نجس نشده بود و چون توي خونه وضو گرفته بودم مستقيم اومدم توي محراب. با اين توضيح، سوء تفاهم برطرف شد و بحمدلله به خير گذشت.
@Khanjanidroos
🌺 شهید #کامبوزیا و #حجاب_استدلالی
1⃣ یکی از مسئولین استان، با خانواده به دیدن پدرم آمد. آنها تعريف باغ و کتابخانه را شنیده بودند و قصد داشتند از کلاته کامبوزیا دیدن کنند. همسر او بیحجاب بود.
2⃣ این مسئول وقتی متوجه شد که همسر و فرزندان استاد همگی چادری هستند، پرسید:
👈 استاد، شما که اهل کمالات هستید و این همه دانشجوی خارجی به دیدن شما میآید، چرا اهل خانه را مجبور میکنید #چادر سر کنند، بگذارید آزاد باشند...
3⃣ استاد لبخندی زد و گفت:
👈 یک سؤال دارم. اگر شما برای رفت و آمد، یک دمپایی کهنه داشته باشی، وقتی به جایی میروی، از آن مراقبت میکنی؟ آیا آن را از دید دزد مخفی میکنی؟
4⃣ این آقا متوجه منظور استاد نشد. کمی فکر کرد و گفت: نه استاد، کسی دمپایی کهنه رو مخفی نمیکنه.
5⃣ استاد بلافاصله گفت:
👈 اگر یک جواهر گرانقیمت داشته باشی چطور؟ آیا همینطور دنبال خودت برمیداری و بیرون میبری؟
6⃣ این شخص گفت: نه، جواهر را مخفی میکنم تا کسی متوجه نشود. چون ممکن است دزدها بفهمند و به سراغ من بیایند.
7⃣ استاد گفت:
👈 دختران و همسران، برای ما حکم جواهر را دارد. ما مثل جواهر از آنها مراقبت میکنیم تا دزدان و آدمهای مریض به سراغ آنها نروند.
8⃣ این شخص تا چند دقیقه محو استدلال استاد کامبوزیا بود.
منبع: کتاب «کامبوزیا»، زندگینامه و خاطرات دانشمند شهید امیرتوکل کامبوزیا، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ اول 1397، صص51.📚
#کشف_حجاب
#حجاب
@Khanjanidroos
معرفی چهار پیام القاییِ #فمینیستها در تصویری علیه حجاب و #چادر..
متاسفانه دشمن در قالب هنر و جنگ نرم، مقدسات اسلام و نقاط قوت زنان مسلمان (مثل حجاب) را هدف گرفته است.
اکثریت به صورت کورکورانه و چشم بسته در حال حرکت هستند. (حجاب معادل جهل دانسته شده است)
در تصویر فوق، ۴ پیام القایی بر ضد حجاب را میتوان استنباط کرد. نظر شما چیست؟
مطالعه مجله آمریکایی، نشانه رسیدن به آزادی از جهل و حرکت آگاهانه است. (لیبرالیسم و پیروی از استکبار، راه نجات دانسته شده است)
یک نفر موفق شده بر خلاف اکثریت، پوشش را بردارد و راه درست را بیابد و در مسیر دیگر حرکت کند. (بی حجابی معادل آگاهی و انتخاب درست، دانسته شده است)
یک نفر در ردیف دوم اندکی روبند را کنار زده و این فرد بی حجاب را مینگرد و دچار تردید و شک نسبت به راه خود، شده است. (القاء اینکه بی حجابها تنها نیستند و میتوانند افراد دیگر را به مرور جذب کنند)
همانطور که مشاهده میشود، اقدامات دشمن و تلاش شیاطین بر علیه جریان حق، تا روز قیامت ادامه دارد و ایستادگی و مقاومت ما هم در برابر جریان باطل ادامه خواهد داشت... و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه
@khanjanidroos
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_نوزده
تحمل این غم برای من خیلی سنگین بود، برای همین، ناراحتی اعصاب گرفتم و پیش دکتر رفتم و به تشخیص دکتر، قرص اعصاب می خوردم.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب که یک سالش بود، یک روز سراغ قرص های من رفت و قرص ها را خورد. به قدری حالش خراب شد که بابایش سراسیمه او را به بیمارستان رساند .
دکترها معده ی زینب را شست و شو دادند و یکی دو روز او را بستری کردند. خوردن قرص های اعصاب، اولین #خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد.
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد. او پوست واستخوان شده بود، هر روز برای ملاقات به بیمارستان می رفتم و نزدیک برگشتن بالای گهواره اش می نشستم و لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به #غم از دست دادن بابایم عادت کردم.
مادرم جای پدر و خواهر و برادرم بود و خانه ی او تفریح و دلخوشی من و بچه هایم بود.
بعد از مرگ بابایم، مادرم خانه ای در منطقه ی کارون خرید. این خانه چهار اتاق داشت که مادرم برای امرار معاش سه اتاقش را اجاره داد و یک اتاق هم دست خودش بود.
هر هفته یا مادرم به خانه ی ما می آمد و یا ما به خانه ی مادرم می رفتیم. هر چند وقت یکبار هم بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت میبرد. باشگاه شرکت نفت مخصوص کارکنان شرکت نفت بود. #سینما هم داشت. بلیط سینما 2ریال بود . ماهی یک بار می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو و من و دخترها هم ردیف عقب می نشستیم و فیلم می دیدیم. من همیشه #چادر سر میکردم و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را دربیاورم، پیش من در آوردن چادر گناه بزرگی بود
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام "بی بی جان" داشت که در منطقه کارمندی شرکت نفت بریم، زندگی می کرد. ما سالی یک بار در ایام عید به خانه ی آنها می رفتیم و آنها هم در آن ایام یکبار به خانه ی ما می آمدند و تا سال بعد عید رفت و آمدی نداشتیم . اولین بار که به خانه ی دختر عمه ی جعفر رفتیم، بچه ها کفش هایشان را درآوردند، اما بی بی جان به بچه ها گفت که : لازم نیست کفش هایتان را در بیاورید.
بچه ها هم با تعجب دوباره کفشهایشان را پا کردند و همه با کفش وارد خانه شدیم.
اولین باری هم قرار بود آنها خانه ی ما بیایند، جعفر از خجالت و رودربایستی، یک دست میز و صندلی فلزی برایم خرید که تا مدتها هم آن میز و صندلی را داشتیم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
@rkhanjani
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست
در محله ی کارمندی شرکت نفت، کسی #چادر سر نمی کرد. دختر عمه ی جعفر هم اهل #حجاب نبود.
یکروز به جعفر گفتم : اگر یک میلیون هم به من بدهند چادرم را در نمی آورم اگر میبینی قیافه ی من کسر شان دارد، من خانه ی دختر عمه ات نمی آیم.
جعفر بعد از این حرف دیگر به چادر من ایراد نگرفت.
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به من داد . بابای مهران، اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود و خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه 6فرح آباد نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم، یک خانه ی شرکتی در ایستگاه 6ردیف234که سه تا اتاق داشت. ما در آن خانه واقعا راحت بودیم.
بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند من قبل از رسیدن به سن سی سالگی ، هفت تا بچه داشتم چه عشقی میکردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه ها را میدیدم .
خودم خواهر و برادر نداشتم. وقتی میدیدم که چهارتا دخترهایم با هم عروسک بازی میکنند لذت میبرم و به آنها حسودی ام می شد و حسرت میخوردم که ای کاش من هم خواهری داشتم.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای دخترهایم لباس راحتی خانه میدوخت. برای چهارتا دخترم با یک رنگ سری دوزی میکرد. بعدها مهری که بزرگترین دخترم بود و سلیقه خوبی داشت ، پارچه
انتخاب میکرد و به سلیقه او مادربزرگش لباس ها را میدوخت.
مادرم خیلی به ما میرسید.
هر چند روز یکبار به بازار لین 1احمدآباد میرفت و زنبیل را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ی ما می آمد . او لر #بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت دلش نمی آمد که چیزی بخورد و برای ما نیاورد.بابای مهران پانزده روز یکبار از #شرکت_نفت حقوق میگرفت. حقوق را دست من میداد و من باید برای دو هفته دخل و خرج خانه را می چرخاندم از همین خرجی به مهران و مهرداد توجیبی میدادم.
می گفتم آنها پسرند توی کوچه و خیابان میروند. باید در جیبشان پول باشد که خدای ناکرده به راه بدی نروند و گول کسی را نخورند .
گاهی پس از یک هفته ، خرجی تمام میشد و باید جواب بابای مهران را هم میدادم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
@rkhanjani
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_هشت
💠#فصل_پنجم
💠#انقلاب
قبل از #انقلاب زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود.
همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس #خوشبختی میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم .
بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از #شاه بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند.
انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار #انقلاب و #امام شدیم. همه چیزم انقلاب بود.
وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را #شکنجه کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام #رهبرمان شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم.
وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و #ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که #کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم.
با #شروع_انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم.
مهران در همه ی #راهپیمایی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید #چادر بپوشند.
زینب دو سال قبل از انقلاب #با_حجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم.
خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمعمی شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد.
زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم.
زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها #نمازشان را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه #رمضان ، آنها در مسجد #نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند.
من در ماه رمضان سفره #افطار را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند .
مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها #افتخار میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار #اهل_بیت بودیم.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
#داستان_واقعی.... ✨
#راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_سی
بعضی مواقع مهری و مینا، زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می بردند.
خانواده ی کریمی هم بعد از #انقلاب بیشتر فعالیت می کردند. زهرا خانم مرتب به بچه ها کتاب های دکتر #شریعتی و #مطهری را می داد.
زینب هم با علاقه کتابها را می خواند. من وقتی می دیدم بچه هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می شوند، ذوق می کردم و به خاطر عشقی که به انقلاب و امام داشتیم، همیشه از فعالیت های دخترها حمایت می کردم.
گاهی بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی میشد ، ولی من جلویش می ایستاد، یادم هست که بعد از انقلاب آبادان سیل آمد، مهری و مینا برای کمک به #سیل_زده_ها رفتند.
بابای مهران صدایش در آمد که"دخترهای من چه کاره اند که برای کمک به سیل زده ها می روند؟"
او با مهران دعوای سختی کرد. ولی من ایستادم و گفتم: دخترهایم برای خدا کار می کنند. تو حق نداری ناراحتشان کنی.
کمک به روستا های سیل زده ثواب داد.
بعد از #انقلاب در مدارس آبادان،معلم
ها دو دسته شده بودند. گروهی طرفدار انقلاب و با حجاب و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند.
بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز #حجاب را قبول نکرده بودند و با انقلاب همراه نشده بودند ، به امثال زینب نمره نمی دادند و آنها را اذیت می کردند.
زینب روسری و #چادر میزد. شهلا هم در همان مدرسه بود. شهلا یک روز برای ما تعریف کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواسته درس ستون فقرات را بدهد، دست روی کمر زینب گذاشته و درس را داده است.
زینب
آنقدر لاغر بود که بچه های کلاسش می گفتند:از زینب می شود در کلاس درس علوم استفاده کرد.
زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به #حوزه_علمیه برود و طلبه بشود. به رشته علوم انسانی ،به درس های دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت. او می گفت: ما باید دینمان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.
در آن زمان، زینب دوازده سال داشت و نمی توانست به حوزه علمیه برود. قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد، به حوزه ی علمیه قم برود.
شاید یکی از علتهای تصمیم زینب وجود
#کمونیست ها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده می کردند تا با آنها بحث کنند و از آنها کم نیاورند.
زینب به همه ی آدم های اطرافش علاقه داشت. یکی از غصه هایش عوض کردن #آدمهای_گمراه بود.
بقیه دخترهایم به او می گفتند: تو خیلی خوش بین هستی به همه اعتماد می کنی. فکر میکنی همه ی آدم ها را می شود اصلاح کرد؟
اما این حرفها در زینب اثر نداشت.
زینب بیشتر از همه ی افراد خانواده به من مادربزرگش #محبت می کرد. دلش می خواست مادربزرگش همیشه پیش ما باشد.
از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد. یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت. خیلی اذیت شدم. نمی توانستم نفس بکشم.
تابستان که هوا گرم و شرجی می شد بیشتر به من فشار می آمد. دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتما چند روزی مرا بیرون از این آب و هوا ببرد تا حالم بهتر شود.
بعد از بیشتر از بیست سال که با جعفر عروسی کرده بودم، برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به یک سفر زیارتی #مشهد رفتیم.
از بچه ها زینب و شهرام را با خودمان بردیم. مادرم پیش بچه ها در آبادان بود که آنها نبودن ما را احساس نکنند.
من که آتش زیارت #کربلا در دوران بچگی توی جانم رفته بود و هنوز خاموش نشده بود، زیارت امام رضا(ع) را مثل رفتن به کربلا می دانستم.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
به سبک فرشته ها☺️
بخش دوم:
آشنایی با پارچه های چادری
🔹قسمت اول 🔹
خب بعد از یه آشنایی مختصر با مدل های چادر باید توجه داشته باشین که جنس پارچه های چادری هم در انتخاب اهمیت بسیاری داره‼️ پارچههای چادری جنسهای متفاوتی دارن و هرجنس معمولا در شرایط خاصی استفاده میشه!
همچنین وزن پارچه ها متفاوته و شما دوست عزیز قبل از انتخاب جنس پارچه باید بدونی که چادر را در چه محیطی میخوای استفاده کنی!؟
دانشگاه، اداره، رانندگی، خرید یا مجالس و مهمانی؟
پارچههای مجلسی معمولا طرحهای برجسته دارن و ضخامت #چادر بسته به طرحهای آن متفاوته و رنگ آنها کمی براق تر نسبت به پارچه های ساده است،در طراحی چادرهای مجلسی از حاشیههای طرح دار و کار شده نیز استفاده می شه، که زیبایی چادر را بیشتر می کنه🤗 پارچه های مجلسی همونطور که اسمش مشخصه در مجالس و مهمانی ها استفاده میشه!(البته حواسمون باشه چادرمون موجب جلب توجه نامحرم نشن)
پارچه های ساده هم معمولا برای دوخت چادرهای مدل دار و استفاده روزمره کاربرد داره.
البته برخی بانوان برای امور روزمره هم ترجیح میدن از چادر طرحدار استفاده کنن!
نکته مهمی که قابل توجه هست اینه که؛جنس پارچه چادر در سنگینی آن تاثیرداره پس اگر قصد دارین برای استفاده روزانه از آنها استفاده کنین بهتره پارچههای سبکتری انتخاب کنین تا احساس سنگینی و فشار نداشته باشید.☺️
از قسمت بعد میخوایم با انواع پارچه های چادری آشنا بشیم،
مطمئنا شما دوست عزیز هم برای یک خرید هوشمندانه همراه ما هستی😉
پس منتظر ما باشید🌷👋🏼
#تولیدی_کامل
#پارچه_چادر
@rkhanjani
✨ا﷽ا✨
‼️ آخه چرا⁉️😕
‼️در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترسِ خط و خش افتادن * #چادر * میپوشاند؛
👈 اما *همسر*
👈 یا *دختر*
👈 یا *خواهر*
‼️ خود را بدون پوشش یا پوششِ ناقص رها میکند در کوچه و خیابان، در مقابل نامحرم. آخه چرا⁉️😕
@rkhanjani
❤️غزلی از عشق💌
❤️تقدیم به #جوانان سرزمینم🌸
🍁می زدم قدم در گذرگاهی
در جوانی و از خوشی مسحور
🌾موی خود را به دستِ ابرِ خیال
می سپردم به گام های غرور
🍁می گذشتم من از کنارِ همه
بی توجه به خطِ عبور و مرور
🌾بی تفاوت به هرچه پیشامد
خنده هایم به عابری رنجور
🌼ناگهان در دلِ همان لحظه
با سلامی پر از صدای شعور
🍃چشم هایش به دورِ من چرخید
با نگاهی به نازکیِ بلور
🌼آن زنِ مهربان تبسمی کرد و
گفت: داری تو نامه ای از دور
🍃کاغذی دستِ من سپرد و گذشت
غرقِ حیرت زِ معنی و منظور
☘خواندمش این چنین شروع میشد:
"به فدایت شوم بهارِ شکور
💚مادرم، مادرم، #مادر!
عاشقت بوده ام به خالقِ نور
☘یک پیامی به مردمم دارم
نامه ام را رسان به دستِ طهور
🌸روی حرفم به توست حرمتِ من
فکر و ذکرم زِ حال تا دَمِ گور
🍃بارِ عشق و امانتی شده است
دستِ تو می سپارمش با شور
🌸خونِ سرخم بدستِ #چادرِ تو ست
نکنی لحظه ای هبوط و قصور!
🍃خونِ من شد فدای حُرمتِ تو
حُجبِ تو میشود شمیمِ ظهور
🌸نکند #منجی جهان بشود
زین همه غفلتِ زمین، مهجور! "
🥀نامه اش را به گریه می خواندم
من که بودم عجیب غافل و کور
🌿هرچه بودم گذشت اما حال
هستم از امانتِ شما مسرور
🥀عشق را به قلب من دادند
از تو تا سوی خود شدم مأمور
#روز_جوان_مبارک ❤️
🌸 @rkhanjani
#پرسش_پاسخ
👱♀گرمت نمیشه زیر #چادر؟
🧕چرا؛ ولی وقتی موهام باز باشه و دور گردنم باشه بیشتر گرمم می شه
👱♀به نظر من بی حجابی عادی شده و کسی باهاش مشکل نداره
🧕اما به نظر من آمار جدایی به علت خیانت خیلی بیشتر شده، به نظرت ارتباطی با وضع حجاب جامعه نداره؟
👱♀نه چه ربطی به #حجاب داره
🧕 شنیدی میگن ایران برای خانم ها امن نیست و هرکس میره بیرون معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد
👱♀بازم ربطی به حجاب نداره کسی که #مریض باشه واسش باحجاب و بی حجاب فرقی نداره
🧕چرا آدمای مریض زیاد شدن؟
👱♀خب حتماً چون تو ایران خیلی سخت می گیرن مردا حریص شدن
🧕مطمئنی تو خارج هیچ آدم مریضی پیدا نمی شه؟
👱♀ای بابا مارو گرفتیا...🚶♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۱۰ ثانیه
🔺این نامردای بیغیرتی که دارن #چادر از سر ناموس مردم میکشن ؛
همونایی هستن که دم از حجاب اختیاری و #احترام_به_عقاید دیگران میزنن !!
⁉️ هنوز کسی هست به نیت پلید این وحوش شک داشته باشه؟
⁉️ راستی اونایی که دم از #خلخال و دین انسانیت میزدن کجان ؟این انسانیته؟😭
▪️مهسا بهانه است
▪️اصل نظام نشانه است
بچه ها تازه از زیارت حرم عباس بن علی برگشتند 😭
#غیرت #حجاب
🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 تا حالا به #چادر اینجوری نگاه کردی؟
🌹 نگاه به چادر با زاویه دید متفاوت
🎙 حاج آقای ماندگاری
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
@rkhanjani