#عاشقانه_با_شهدا
سر یه سوءتفاهمی که برای یکی از دوستانم پیش اومده بود ازش ناراحت شده بودم.
حمید که چهره م رو دید متوجه شد و به من گفت: " تو رو به صبر دعوت نمی کنم، بلکه به رشد دعوت می کنم، نمیشه که کسی مومن رو اذیت نکنه، اگر هم توی این ناراحتی حق با خودته سعی کن از ته دل و بی منت ببخشی تا نگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه و احساس بدی بهشون نداشته باشی، اگر تونستی این مدلی ببخشی این باعث میشه رشد کنی".
🌹شهید حمید سیاهکالی مرادی
📗از #کتاب یادت باشه،ص ۲۱۳
♥️➣ @rkhanjani
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_شش
زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه مادرم میماند. مادرم همیشه مشکل گشا نذر میکرد. یک #کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی میکرد. عبدالله خواب میبیند که اگر چهل روز در خانه اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند، وضع زندگی اش تغییر میکند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را میخواندند. مادرم داستان حضرت #خضر (ع) و امام علی (ع) را هم تعریف میکرد و دخترها مخصوصا زینب با علاقه گوش میکردند و آخر سر هم پوست آجیل مشکل کشا را توی رودخانه میریختند.
وقتی بچه ها به سن #نماز خواندن می رسیدند مادرم آنها را به خانه اش میبرد و نماز یادشان میداد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد میگرفتند مادرم به آنها جایزه میداد .
زینب سوالهای زیادی از مادرم میپرسید او خیلی #کتاب میخواند و خیلی هم #سوال میکرد.
ولی در کنار فهم و آگاهی اش دل بزرگی هم داشت. وقتی خواهرش شهلا مریض میشد خیلی بی قراری میکرد. برخلاف زینب که #صبور بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت: چرا بیقراری میکنی، از خدا #شفا بخواه ، حتما خوب میشوی.
شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند.
زینب کلاس چهارم دبستان #با_حجاب شد. مادرم سه تا #روسری برایش گرفت. #زینب روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت. بچه ها خیلی مسخره اش میکردند و امل صدایش میزدند. بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد. معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان ، همه ی بچه ها به من امل میگویند.
یک روز به زینب گفتم:تو برای خدا#حجاب زدی یا برای مردم؟
زینب گفت: معلوم است، برای خدا.
گفتم: پس بگذار بچه ها هر چی دلشان میخواهد بگویند.
همان سال که #با_حجاب شد #روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت. برای اینکه کسی در خانه به #حجاب و #روزه گرفتنش ایراد نگیرد ازده روز قبل از ماه #رمضان به خانه ی مادرم می رفت.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
@rkhanjani
📚📚📚📚📚
#معرفی_کتاب
#کتاب
❇️ کتابی ویژه نوجوانان
✅ مسائل نوجوانان و جوانان
🖋 نویسنده: محمدعلی کشاورزی
📌انتشارات: تهران، روزبهان
✅ کتابی خواندنی و دیدنی
🌹🌺 کسب دانش در شکوفایی و تعالی انسان موثر است.🌹🌺
@rkhanjani
┏━━━🍃🍂━━━
┗━━━🍂🍃━━━┛
🕋 #دمی_با_قرآن 🕋
هر کی تغییر نکنه، مُرده!!
تو این عصر سرعت و تکنولوژی، «توقف، یعنی عقب گرد!».
زندگی در جریانه...
پس رفیق! برا خودت اهداف کوتاه مدت و بلند مدتی تعیین کن و برای رسیدن بهشون تلاش کن... اگه در مرحله اول محقق نشد، راه های دیگه رو برو.
⁉️یه سوال؟⁉️
«تو اگه از هیچی نمیترسیدی چکار میکردی؟»
میبینی چقدر جوابات شگفت انگیز و هیجانیه؟
پس اونچه مانع رسیدن به خواسته هاته: «ترسه»!!
برا همینه که میگن: ترس برادر مرگه !
⭕️⭕️حالا چه تکنیکی به کارت میاد؟
۱.برای رسیدن به اهدافت، تغییرات رو پیش بینی کن و برای مواجه شدن باهاشون برنامه ریزی بُنما.
۲.از ماجراجویی و قسمت های مهیّج زندگی، (بجای ترس!) لذت ببر.
۳.رو کمک هیچ کسی حساب جدّی باز نکن! خودت عملیاتی باش.(+ توکل و توسل).
۴.وابسته به هیچ کس و هیچ چیز نباش؛ چرا؟ چون وابستگی ها "دین و دنیا" و "سلامتی جسمی و روحی" رو ازت میگیره...اینه که خدا از همون اول آب پاکی ریخته رو دستت: «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ»(الرحمن۲۶).
یه #کتاب جالب تو این زمینه هس:
📚اسپنسر جانسون در کتاب صوتی «چه کسی پنیر مرا جابهجا کرد؟» روشهای شگفتانگیزی را برای مقابله با تغییرات #زندگی و کار بیان میکند.
❄️
💟 @rkhanjani
بسماللهالرحمنالرحیم
🍃#شیخ_طوسی در #کتاب مصباح المتجد مینویسد که :
روز ۲۰ صفر #جابرابن عبدالله انصاری صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مدینه برای زیارت امام حسین علیه السلام به #کربلا آمد
🔸جابر اولین #زائر امام علیه السلام بود زیارت امام حسین علیه السلام در روز #اربعین مستحب است
🔸بعد از رسیدن اهل بیت به کوفه عبیدالله بلا فاصله از عراق #عبدالملک ابن ابی الحارث سلمی را به حجاز فرستاد تا وارد مدینه شود و خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش را رسماً به والی مدینه دهد
ممکن است جابر ابن عبدالله #انصاری با خبر یافتن از شهادت امام حسین علیه السلام و اصحابش با اینکه کور شده بود از مدینه به قصد زیارت امام علیه السلام حرکت کرده و درست در بیست #صفر که ۴۰ روز بعد از #شهادت امام علیه السلام بود وارد کربلا شده و سنت زیارت اربعین امام حسین علیه السلام به دست جابر و همراهش #عطیه تاسیس شده باشد
جابر در این سفر تنها نبود بلکه همراه همسفری #جوانتر و عالم و دانشمندی به نام عطیه بود.
#ادامه_دارد
@rkhanjani