eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
675 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_🏝_ ღ جوانے کہ وقتے بہ محرمات الهے مےرسد، چشم مےپوشد . .🌱 امام زمان ارواحنافداه بہ او افتخار مےکند . .🙂💕 آیت‌الله‌حق‌شناس ✨🌹ف 🌤 ____◇___•🦋•___◇____ 🌿@rkhanjani 🌿 ____◇___•🦋•___◇____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ بلای حزن‌انگیز امام زمان(عج) 🎤استاد مسعود عالی اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج @rkhanjani
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14 آبان روز گرامی باد. فرهنگ یک جامعه اساس هویت آن جامعه است . مقام معظم رهبری @rkhanjani
جایی برای ترس نیست 💢یکی از افکار اشتباهی که در جامعه‌ی اسلامی و امروزی ما رخ داده است این است که به تک فرزندی یا حداکثر دو فرزندی اکتفا شده است. ✅ وقتی خداوند روزی فرزند شما را تضمین کرده است جایی برای ترس و اضطراب نیست. شما اگر از خداوند فرزندان سالم و صالح بخواهید شک نکنید که خدا روزی و رزق او را تضمین می‌کند. ✨امام رضا علیه السلام: نگران نباش و فرزند بخواه، بدان خداوند روزی ایشان را می‌دهد. 📚اصول کافی، ج ۱۱، صفحه ۳۳۰  @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌄👈 فرمول شیفته کردن زن: 💠 آقایان اگر می‌خواهید همسرتان شیفته شما شود دنبال بهانه برای تعریف کردن از او باشید: 💠از ظاهرش 💠از جملاتش 💠از نگاهش 💠از دست پختش 💠از رفتارش 💠از هنرش و ... 💠 از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از زن به او آرامش داده و او را برای مهربانی کردن و عشق‌ورزی با همسر شارژ خواهد کرد. ❤️🔆❤️ @rkhanjani ❤️🔆❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❏‌یا‌بن‌الحسنـ•••♥️ ✦دیگـَر؎نیست‌کـِه‌مـِهرِ‌تـُودَراوشـٰایـَدبـَست ✦چـٰاره‌بـَعدازتـُونـَدانیم‌بـِجزتـَنهـٰایۍ...! ❍‹‍السلام‌علیڪ‌یابقیھ‌اللہ••|🌻 @rkhanjani
❞♥️❝ . خوش‌تـرازنقشِ‌تودرعـٰالم‌تصویـرنبود! :) . ⸽گرد ِجھ‍‍ ‍‍ٰاں گردیدھ ام‍‍ ⸽بسیار خوب‍‍ ‍‍ٰان دیده ام‍‍ ⸽اما تو چیز ِدیگر؎ . ! 🌱˘˘! روزتون به زیبایی همین تصویر 😉 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 وقتی مردی احساس کند که از جانب همسرش می‌شود؛ آن قدر به نفسش در رابطه با همسرش افزایش می‌یابد که برای زن می‌کند.           ╭─┅─🍃💜🍃─┅─╮ @rkhanjani ╰─┅─🍃💜🍃─┅─╯
مرد : زن تو بازم رفتی سه دست لباس با هم خریدی ، آخه نمیگی من این همه پول رو از کجا بیارم ؟!! زن : 💁 نه ... مگه من فضولم !😳😆😆😆 💕 @rkhanjani ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨
رابطه‌تان را احيا كنيد. نگذاريد به راحتی از دست برود. نبضش را بگيريد هر از گاهى ببينيد ميزند؟! هرچقدر هم كم جان، احيائَش كنيد. بعضى رابطه‌ها فقط يك شوک می‌خواهند! 💕 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پرسش: من عاشق يه دختري شدم که نبايد بشم هيچيش باهام نميخونه دين نداره و من دوست دارم زنم دين داشته باشه فقط سطح اجتماعيمون يکيه و اينکه من از شيرين زبوني دختر خوشم مياد اين ويژگي رو داره شيرين زبونه ، متاسفانه رعايت نکردم حد و حدود رو الان درگير شدم چيکار کنم؟عقلم ميگه ولش کن دلم ميگه بگيرش ميدونم نتيجه خوبي درنمياد از اين ازدواج ولي متاسفانه شيرين زبونيش به دلم نشسته باهيچ کس نميتونم عوضش کنم-همچين خوشگل هم نيست معموليه 🌺پاسخ: ازدواج مهم ترين تصميم در سن جواني مي باشد. شما بايد با فکر و دقت و بررسي تناسب و کفويت با فرد مقابل براي ازدواج تصميم بگيريد. علاقه تنها براي ازدواج کفايت نمي کند و بايد با دختر مورد نظر تناسب داشته باشيد. بايد افکار و نگرش ها، خانواده و فرهنگ و عقايد شما و همچنين سن و تحصيلات و ... شما با هم تناسب داشته باشد. اگر شرايط ازدواج را نداريد بهتر است فعلا به ازدواج و گزينه هاي مختلف فکر نکنيد زيرا ممکن است به مرور شرايط شما تغيير کند. شما ممکن است عاشق دختري شود ولي خانواده مخالفت کنند، يا بعدا متوجه شويد واقعا با او تناسب نداريد. حتی شیرین زبانی نیز معیار صحیحی برای ازدواج نیست و این قبیل مسائل بعد از مدتی عادی می شود. ولکن اين علاقه و عشق و يا احيانا رابطه دوستانه باعث بسياري از گناهان مي شود. بهتر است اگر با فرد مقابل صحبت مي کنيد اين رابطه را قطع کنيد و بگوييد فعلا شرايط ازدواج را نداريد و مي خواهيد اين رابطه را قطع کنيد از او معذرت خواهي کنيد و بگوييد ممکن است بخاطر شما موقعيت هاي ازدواجش از بين برود و بهتر است شما را فراموش کند و البته تا زماني که شرايط ازدواج برايتان مهيا نشده به دختر ديگري فکر نکنيد. پس بهترین کار در این شرایط فراموش فرد مورد علاقه است. براي فراموش كردن اين موضوع، عمل به راهكارهاي زير موثر خواهد بود : 1. بايد قبول كنيد كه فراموش كردن فردي كه انسان به او علاقه دارد و دائم ياد او در ذهنش تداعي مي شود، كاري سخت و دشوار است. انسان مثل كامپيوتر يا آدم آهني نيست كه با تغيير يك برنامه، رفتارش تغيير كند. انسان موجودي است پر از عواطف و احساسات و همين احساسات و عواطف هستند كه گاهي اوقات او را در تصميم گيري ها و اجراي برنامه هايش با مشكل مواجه مي سازند. بسياري از اوقات فرد از لحاظ عقلي و منطقي به تصميمي مي رسد، ولي به راحتي نمي تواند آن تصميم را عملي كند. طبيعتاً در مدتي هم كه او را فراموش مي كنيد كاملا بر خودتان و فكر و ذهنتان مسلط مي‌شويد و بهتر مي‌توانيد در مورد آينده تان تصميم بگيريد. البته انجام كارهاي مهم و بزرگ بدون تحمل سختي‌ها و مشكلات امكان‌پذير نيست، اما ديري نمي‌پايد كه شهد شيرين پيروزي و موفقيت، خستگي را از تن انسان بيرون مي‌كند. 2. فراموشي فردي كه به او علاقه داشته ايد و دائماً فكر و ذكرتان، ياد او بوده است، نياز به زمان دارد. همانطور كه علاقه به فردي در انسان به تدريج شكل مي گيرد، فراموشي او هم به تدريج رخ مي دهد. نبايد از خودتان انتظار داشته باشيد به راحتي بتوانيد ياد او را از صفحه ذهنتان پاك كنيد. پس عجله نكنيد و مأيوس هم نشويد. يكي از مصاديق صبر و شكيبايي، صبر در سختي هاست. پس بر خودتان مسلط باشيد و باور داشته باشيد كه با توكل بر خدا مي توانيد اين راه را طي كنيد. 3. به جاي انديشيدن به ايشان به اين موضوع بيانديشيد كه اين علاقه كه سرانجامي ندارد، چه سودي دارد؟ مسلما نه تنها سودي ندارد بلكه باعث مي شود فرصت هاي عالي را براي ساختن آينده اي واقعي، از دست بدهيد. 4. روابط اجتماعي و دوستانه بيشتري با هم سن و سالان خود برقرار كنيد. 5. هرگونه ارتباط را با فرد مذكور قطع كنيد (تلفني، مكاتبه‏اي و ملاقات‏هاي رو در رو). 6. از فكر كردن به او و ازدواج تخيّلي با او اجتناب كنيد و هرگاه فكر او به ذهن شما خطور كرد بلا فاصله خود را به فكر ديگري و كار ديگري مشغول كنيد و به خود بگوييد او مثلا چون دیندار نیست نمی تواند همسر مناسبی برای ما باشد. موفق باشید. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میدانےشیرینےچادࢪ درچیسٺ ..؟🤔 ایݩڪہ‌ٺوݪباس سربازے حجٺ‌‌اݕݩ‌الحسݩ راݕࢪ ٺݩ میڪݩے ..😇 ایݩ ڪہ مولاݕا دیدنٺ ݪݕخݩد‌ ڕضایٺ برݪب هایش مے آید ..😍 و ٺو دوگوهࢪ گڕانبہاے خویش ڕاڪہ‌ حیا وعفٺ میباشد ڕاحفظ میڪݩے ..🤩 ݕا همیݩ یڪ ݘادࢪ ساده میداݩے به اسٺحڪام ݘند خاݩواده ڪمڪ ڪرده اے ..؟☝️🏻 میداݩے جلوے ݘہ میزاݩ گݩاه ڕا گرفٺہ اے ..؟👌🏻 ݕہ خدا قسم اینہا با دنیایے قابݪ ٺعویض ݩمي باشݩ .. ✋🏻✨ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: 🌸 @rkhanjani