۱۶ خرداد ۱۴۰۱
نسیم فقاهت و توحید
اعترافات یک زن از جهاد نکاح #قسمت_چهاردهم گفتم: دقت کنی ما توی انقلاب خودمون هم زیاد بودن کسایی ک
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_پانزدهم
در حین تحلیل و بررسی با فرزانه بودیم که آقای جلالی در اتاق رو زد آمد داخل
گفت: خانما امروز جلسه ی مهمی دارم زودتر تعطیل می کنیم...
فرزانه چنان برقی تو چشمهاش زد که یعنی جلالی قشنگ متوجه این شادی نامحسوس شد...
وسایل مون رو جمع و جور کردیم آماده رفتن شدیم داشتیم از دفتر می رفتیم بیرون چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که فرزانه با یه حالت خاصی محکم زد به شونه ی من...
گفت: نگاه کن! نگاه کن! این دوتا پسره همونایی نبودن تو خونه ی خانم مائده برا جابجایی یخچال اومده بودن!
گفتم: آره خودشون اینجا چکار می کنن؟؟ اومدن پیش جلالی!!! فرزانه گفت: ما تو دهن شیر بودیم و خودمون خبر نداشتیم... بگو چرا ما رو تعطیل کرد وگرنه دلش برا ما نسوخته....
حتما می خواست متوجه نشیم فرستادمون دنبال نخود سیاه.... عه! عه! ما چقدر ساده ایم دختر ...!
گفتم فرزانه مجالی بده یه بند نرو تو تراژدی! شاید اصلا قضیه این نباشه شاید اومدن اینها مکمل مصاحبه ی ما باشه چمیدونم!
شدیم مثل پلیس های جنایی! ولش کن به ما چه کی با کی میاد و میره!
ما کار خودمون رو انجام بدیم والا....
فرزانه با اخم گفت: خیر سرت خبر نگاری یعنی انگیزت متلاشیم کرد! ملت از هیچی کلی سوژه درست می کنن! اونوقت ما سوژه ها جلومون رژه میرن خانم میگه ولش کن مشغول کار خودت باش !
گفتم: خانم امجد الان به نظر شما دقیقا چکار کنیم سوژه ها رو از دست ندیم؟ خوب منم دوست دارم بدونم چه خبره!
ولی دیدی که جلالی گفت کار تعطیل!
فرزانه گفت: خوب به بهونه ی جا گذاشتن یه چیزی بر میگردیم داخل دفتر...
اونوقت می فهمیم چه خبره و این دوتا آقاه قضیشون با جلالی چیه و اونجا چکار می کنن !
حس کنجکاویم باعث شد به حرف فرزانه گوش کنم و برگشتیم سمت دفتر...
در اتاق آقای جلالی مثل همیشه باز بود روی میز که همیشه پر از کاغذ و کلی وسیله بود ایندفعه تمیز و مرتب برق میزد.... یکی از آقاها به صندلی تکیه داده بود و یکی دیگشون که اسلحه کلت به کمرش بسته بود با دقت داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد...
با دیدنه اسلحه آروم آب دهنمون رو قورت دادیم! داشتیم مثلا می رفتیم سمت اتاق خودمون که آقای جلالی با یه سینی که سه تا لیوان چایی داخلش بود از آبدارخونه اومد بیرون با دیدن ما چنان شوکه شد که می خواست سینی از دستش بیفته!
گفت: خانما شما اینجا چکار می کنید؟! مگه نگفتم امروز زودتر تعطیلین...
نمی بینید مهمون دارم ...
فرزانه مِن مِن کنان گفت: ببخشید یه وسیله جا گذاشتیم بر میداریم زود میریم...
گفت: وسیله باشه برا بعد بفرمایید بیرون... بفرمایید...
#سیده_زهرا_بهادر
@rkhanjani
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
#روانشناختی
#خودکم_بینی
✅پنج دلیل خودکم بینی
💠خودکم بینی نوعی حالت ذهنیه که شما حس میکنید کمتر و پایینتر از دیگران هستید.
@rkhanjani
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸
#روانشناختی
#جایگزینی
✅جایگیزینِ حال خوب کن:
💠بجای وقت گذروندن با #موبایل: کارهای مورد علاقتو لیست کن.
💠بجای فکر کردن زیاد به گذشته: روی آینده تمرکز کن و کارهای عقب افتارو جبران کن.
💠بجای فراموش کردن آرزوها: رویاهاتو بنویس.
💠بجای جمع شدن #کتابهای_نخونده: برنامه ریزی کن برای خوندن و هدیه دادنشون.
@rkhanjani
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 پولی که خدا با دستش میگیره
🎙استاد #عالی
🌹 🍃🍂
@rkhanjani
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
اگه یه لحظه فک کنیم روشنایی و تاریکی چهره ما طبق گناهامون بود!
رومون میشد از خونه بریم بیرون ....؟؟؟
الان درسته چهره هامون شکل گناهامون نیست اما از سیاهی های دلمون که خودمون خبر داریم😖😖
#خدایا_ببخش
———🌻⃟————
@rkhanjani
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق جانم
ســلام حضرت عشق...
ای غریب زمانم
ای بهترین پدر عالم...
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
@rkhanjani
۱۷ خرداد ۱۴۰۱