eitaa logo
کانال کمیل
288 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.1هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
عراقي‌ها به روز بيست‌و دو بهمن خيلي حساس بودند لذا حجم آتش آنها بسيار زياد شده بود به طوري كه خاكريزهاي اول ما هم از نيرو خالي شده بود و همه رفته بودند عقب. با خودم گفتم: "شايد عراق مي‌خواد پيشروي بكنه. اما بعيده، چون موانعي كه به وجود آورده جلوي پيش‌روي خودش را هم مي‌گيره". عصر بود كه حجم آتش كم شد، با دوربين به نقطه‌اي رفتم كه ديد بهتري روي كانال داشته باشه. آنچه مي‌ديدم باوركردني‌ نبود. از محل كانال سوم فقط دود بلند مي‌شد و مرتب صداي انفجار مي‌آمد. سريع رفتم پيش بچه‌هاي اطلاعات‌عمليات و گفتم: "عراق داره كار كانال رو يه سره مي‌كنه"، آنها هم آمدند و با دوربين مشاهده كردند. فقط آتش و دود بود كه ديده مي‌شد.  اما من هنوز اميد داشتم. با خودم گفتم :ابراهيم شرايط بسيار بدتر از اين را هم سپري كرده . اما وقتي به ياد حرفهايش قبل ازشروع عمليات افتادم دلم لرزيد.  بچه‌هاي اطلاعات به سمت سنگرشان رفتند و من دوباره با دوربين نگاه مي‌كردم. نزديك غروب بود. احساس كردم از دور چيزي پيداست و در حال حركت است. با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملاً مشخص بود. سه نفر در حال دويدن به سمت ما بودند. در راه مرتب زمين مي‌خوردند و بلند مي‌شدند. آنها زخمي و خسته بودند و معلوم بود كه از همان محل كانال مي‌آيند. فرياد زدم و بچه‌ها را صدا كردم. با آنها رفتيم لب خاكريز و از دور آنها را مشاهده مي‌كرديم. به بچه‌هاي ديگر هم گفتم تيراندازي نكنيد. 👇 @RMartyrs
میان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند. به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا مي‌آييد؟ حال حرف زدن نداشتند يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم. يكي ديگر از شدت ضعف و گرسنگي بدنش مي‌لرزيد. ديگري تمام بدنش غرق خون بود. كمي كه به حال آمدند گفتند: "از بچه‌هاي كميل هستيم" با اضطراب پرسيدم: "بقيه بچه‌ها چي شدند؟" در حالي كه سرش را به سختي بالا مي‌آورد گفت: "فكر نمي‌كنم كسي غير از ما زنده باشه". هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسيدم:"اين پنج روز، چه جوري مقاومت ‌كردين؟" حال حرف زدن نداشت. مقداری مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت: "ما كه اين دو روزه زير جنازه‌ها مخفي شده بوديم اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشته بود" دوباره نفسي تازه كرد و با آرامي گفت:"عجب آدمي بود! يه طرف آرپي‌جي مي‌زد يه طرف با تيربار شليك مي‌كرد. عجب قدرتي داشت"، يكي ديگر از آن سه نفر پريد تو حرفش و گفت: "همه شهدا رو ته كانال كنار هم مي‌چيد. آذوقه و آب رو پخش مي‌كرد، به مجروح‌ها مي‌رسيد. اصلاً اين پسر خستگي نداشت". گفتم: "مگه فرماند‌ها و معاونهاي دو تا گردان شهيد نشدن؟ پس از كي داري حرف مي‌زني؟" گفت: "يه جووني بود كه نمي‌شناختمش، موهاش كوتاه بود و يه شلور كُردي پاش بود" يكي ديگر گفت: "روز اول هم يه چفيه عربي دور گردنش بود، چه صداي قشنگي هم داشت. براي ما مداحي مي‌كرد و روحيه مي‌داد" داشت روح از بدنم جدا می‌شد. سرم داغ شده بود. آب دهانم راقورت دادم. اينها مشخصاتِ ابراهيم بود. با نگراني نشستم و دستهایش را گرفتم و گفتم: "آقا ابرام رو مي‌گي درسته؟ الان كجاست؟"  گفت: "آره انگار يكي دو تا از بچه‌ها آقا ابراهيم صِداش مي‌كردن" دوباره با صداي بلند پرسيدم: "الان كجاست؟" يكي ديگر از آنها گفت: "تا آخرين لحظه كه عراق آتيش رو سر بچه‌ها مي‌ريخت زنده بود. بعد به ما گفت: عراق نيروهاش رو برده عقب حتما مي‌خواد كانال رو زير و رو كنه شما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بلند شيد بريد عقب، خودش هم رفت كه به مجروح‌ها برسه و ما اومديم عقب".يكي ديگه گفت: "من ديدم كه زدنش، با همون انفجارهاي اول افتاد روي زمين". بي‌اختيار بدنم سُست شد. اشك از چشمانم جاري شد. شانه‌هایم مرتب تكان مي‌خورد. 👇 @RMartyrs
اینجانب ناصرالدین باغانی بنده‌ی حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله‌ای را به رسم وصیت می‌نگارم. سخنم را درباره‌ی عشق آغاز می‌کنم ما را به جرم عشق مواخذه می‌کنند. گویا نمی‌دانند که عشق گناه نیست، امّا کدام عشق؟ خداوندا! معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگ‌تر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی‌کرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی. مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را، به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه‌ی این‌ها بعد مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو. 👇
(یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم، بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یک‌باره به خود آمدم ودیدم که من کوچک‌تر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگ‌تر از آن هستی که معشوق من قرار گیری، فهمیدم در این مدت که فکر می‌کردم عاشق تو هستم اشتباه می‌کرده‌ام، این تو بودی که عاشق من بوده‌ای و من را می‌کشانده‌ای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام ولی باز مستقیم آمده‌ام 👇
حال می‌فهمم که این تو بوده‌ای که به دنبال بنده‌ات بوده‌ای و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده‌ای و هر شب به انتظار او نشسته‌ای تا بلکه یک شب او را ببینی. حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده‌ات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود، (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم که با پای خود آمده‌ام،  وه! چه خیال باطلی!! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی، به صحنه‌ی جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو به من نبرد عشق بیاموزی، من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می‌کردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک!! تو کریم بودی و من ل‌ئیم! تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکم‌تر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آن جا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه‌ی آن‌ را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه‌های دیگر کردم. امّا این بار تو بودی که ناز می‌کردی و مرا سر می‌گرداندی، پیاله‌ام را شکستی، هر چه التماس می‌کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعه‌ای دیگر از شراب عشقت به سر می‌برم. ای عاشق من!! ای اله من!! پیاله‌ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته، حال که به من رسیده‌ای چرا کام دل بر نمی‌گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می‌زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته‌ای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیاله‌ام را پر نمی‌کنی، پیاله‌ی خود را می‌شکنم و متاعم را به آتش می‌کشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگذاری. به آهی گنبد خضراء بسوزم/جهان را جمله سر تا پا بسوزم بسوزم یا که کارم را بسازی/چه فرمائی بسازم یا بسوزم 👇
امّا شهادت چیست؟  آن گاه که دو دلداده به هم می‌رسند و عاشق به وصال معشوق می‌رسد و بنده‌ی خاکی به جمال زیبای حق نظر می‌افکند و محو تماشای رُخ یار می‌شود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می‌توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده‌ای مجاهد، بسوی دشمن حق می‌رود و ملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله بر می‌آورد و پای به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه‌ای می‌شکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟  شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. (ای آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه‌ی شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند.). شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد، شهید در این دنیا قبل از آین که به خون بتپد، شهید است و شما هم چنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصل‌شان نیز نمی‌توانید درک‌شان کنید. شهید را شهید درک می‌کند. اگر شهید باشید شهید را می‌شناسید وگرنه آئینه‌ی زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمی‌کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد، شهیدان به حال شما غصه می‌خورند، و از این در عجیبند و حیرت می‌کنند که چرا به فکر خود نیستند. به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده‌اید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید. ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم      رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم 👇
امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران!  پیرو امام باشید، نه در حرف، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرف‌هایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلا در هر عصری امام خود را بشناسید. اکنون که حضرت صاحب الامر (عج) در پرده‌ی غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمی‌شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عده‌ای مغرض و جاهل پیدا شده‌اند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ می‌کنند. به عبارت دیگر تز جدائی دین از سیاست هستند و می‌گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد. ولی حالا بیایند و بروند و گوشه‌ی حوزه‌ها درس و بحث را ادامه دهند. این منحرفین را بشناسید و از صحنه‌ی انقلاب بدرشان کنید، این‌ها همان‌هایی هستند که با نام‌های مختلف، امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند. بهشتی را با تهمت‌ها و فحشا ترور شخصیت و سپس با کینه‌ی شیطانی ترور فیزیکی کردند. این‌ها همان‌هایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد ... این‌ها دشمن روحانیت هستند. روحانیت را نمی‌خواهند و می‌خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند. آنان، آن‌هایی هستند که قلب امام عزیز را بدرد می‌آورند. فقه جدید می‌سازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیت‌اند. با لباس وحدت، تفریح وحدت می‌کنند. 👇
وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. امّا نمی‌توانم موارد متعددی را بر شمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده‌اند! آن وقت این را تحکیم وحدت می‌گویند. مردم مسلمان! دشمن اسلام را بشناسید. جنگ با عوامل خارجی مسئله‌ی سختی نیست. امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. مسئلۀ دیگر این‌ که در مصائب و مشکلات صبر کنید. «ان الله مع الصابرین». بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون. کربلا رفتن خون می‌خواهد، این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است. خون از ما، بدانید که، «ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیله‌ایم، اصلا این جنگ و این انقلاب و این برنامه‌ها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید، در کارهای‌تان نظم را رعایت کنید و بدانید که ان‌شاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید، مخصوصا نافله‌ی شب، صبر را پیشه‌ی خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختی‌های بیشتری کشیده‌اند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن می‌خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. 👇
من رضا حسن‌پور، در سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمدم. در دوران کودکی را در تهران پشت‌سر گذاشتم. پدر و مادرم انسانهایی مذهبی، معتقد، اما محروم از تمتعات زندگی بودند. هفت سالم بود که همراه پدر و مادرم از تهران به قزوین آمدیم. در قزوین دوره ابتدایی را شروع کردم. دوره ابتدایی را با نمره‌های خوب قبول شدم. فشار بار زندگی بر دوش پدر و مادرم سنگینی می‌کرد. حس کردم ادامه تحصیل برایم مشکل خواهد بود. از این رو مجبور به ترک تحصیل شدم و نتوانستم به تحصیل ادامه بدهم. رضا که فردی محرومیت کشیده و رنج دیده بود، با شروع نخستین جرقه‌های انقلاب، خود را به جریان زلال انقلاب می‌سپارد. او تمام امیدها و آرزوهایش را در انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (قدس سره) مجسم می‌دارد و از این رو، دل در گرو رهبر می‌سپارد و با شور امید در تمام صحنه‌های انقلاب حضور مشتاقانه و فعال می‌یابد. رضا در تمام راهپیماییهای شهر “قزوین” به طور جدی شرکت می‌جوید. وی در سال ۱۳۵۶ با دختری پارسا و با ایمان ازدواج و از آن پس، همراهی دلسوز و یاری باوفا برای ادامه زندگی و فعالیتهایش می‌جوید. رضا در روزهای پیروزی انقلاب، همراه دوستان خود در شهر قزوین فعالانه حضور می‌یابد و با ایثارگری فراوان در صحنه‌های مختلف وارد می‌شود. 👇 اینجـا کانال شهـداست✌️👇 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ما را به دوستان خود معرفی کنید.🦋 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
✍آیت‌ الله مجتهدی(ره): امام باقر (ع) به شخصی فرمودند: «اگر اراده کردی که بفهمی بهشتی و یا جهنمی هستی، به قلبت مراجعه کن، اگر دیدی:...😥😥 ...👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3177381945C060606f0d6 ❌ در دوره آخرالزمان قلب مؤمن آب می‌شود؛ زیرا گناه را می‌بیند و استطاعت تغییر وضع را ندارد." اگر میخواهید خودتان را برای آخرت آماده کنید که سربلند باشید و در این دنیا گناه کمتری داشته باشید، به اینجا بیایید🖐🏻🖐🏻 •°•° https://eitaa.com/joinchat/3177381945C060606f0d6 اینجا، هر روز سخنان حکیمانه‌ی بزرگان و امامان بزرگوارمان را داریم، و همچنین داستان های پند آموز🌿✨ شمایی که میخوای همونی بشی که خدا میخواد، میدونی باید چه قدررر رو خودت تمرین کنی که به این خواسته‌ات برسی؟!! ما خیلی راحت میتونیم کمکت کنیم😌 قدم روی چشم ما میزارین🌹
شروع سلسه بحث آفت زبان غیبت قسمت اول تعریف غیبت👇 غیبت نزد دانشمندان علم اخلاق و فقیهان ، متذکر شدن یا فهماندن عیب و نقص کسى در غیاب او، دیگران است . به تعبیر دیگر، غیبت آن است که در غیاب کسى به بیان آن چه نقلش مایه ناخشنودى او مى شود بپردازند. فرق غیبت و بهتان بهتان یعنى نقص و عیبى را که در کسى وجود ندارد چه در حضورش و چه در غیابش ، به او نسبت دهند؛ پس اگر عیبى را که در شخص وجود دارد، پشت سرش به او نسبت دهند، غیبت او را کرده اند؛ ولى اگر عیب و نقصى را که در او وجود ندارد، به او نسبت دهند، بهتان زده اند؛ البته اگر عیبى را که در شخص وجود ندارد، پشت سرش به او نسبت دهند، هم غیبت او را کرده و هم به او بهتان زده اند و احکام هر دو مورد بر آن صدق مى کند به این معنا که غیبت کننده ، هم باید استغفار کند و هم از آن فرد حلالیت بطلبد. فرق غیبت و تهمت تهمت آن است که بر پایه حدس و گمان بد در حق کسى ، به او رفتار یا حالت ناپسندى را نسبت دهند؛ در حالى که غیبت ، بازگفتن عیب هاى واقعى شخص در غیاب او است . اقسام غیبت غیبت بر چند قسم است : ۱: گفتارى غیبت گفتارى مشهورترین نوع غیبت است ؛ یعنى انسان ، نقص برادر مؤ منش را به دیگرى بگوید. ۲ – نوشتارى شخص ، عیبى را که مى خواهد بگوید! بنویسد؛ در این صورت به جاى شنونده ، خواننده وجود دارد. ۳ – کردارى فرد عیب دیگرى را با نمایش به دیگران بفهماند. ۴ – کنایى کسى با استفاده از جمله هاى کنایى ، عیوب دیگرى را در غیاب دیگرى را در غیاب او به دیگران بفهماند؛ جمله هایى مثل((خدا را شکر که به ما ریاست نداد)) یا ((از بى حیاتى به خدا پناه مى برم )) که کنایه از بى لیاقتى و بى حیایى شخص غایب هستند. ۵ – اشاره اى یعنى با اشاره اى دست و سایر اعضا، عیب دیگرى را بازگوید که اشاره مى تواند لفظى یا عملى باشد. روایت شده که زنى وارد خانه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شد و میهمان عایشه بود. وقتى برخاست و رفت ، عایشه با دستش اشاره کرد و با این اشاره مى خواست بگوید که او کوتاه قد بود. حضرت فرمود:قد اغتبتها. تو از آن زن غیبت کردى . انواع عیب و نقص در مباحث پیشین آورده شد: غیبت آن است که انسان پشت سر برادر یا خواهر مؤ منش عیب یا نقصى را که نزد مردم معروف نبوده یا شنونده نمى داند، باز گوید. حال باید به بحث از انواع و چگونگى این عیب و نقص پرداخته شود. عیب و نقص اقسامى دارد که عبارتند از:🔻🔻🔺 1⃣ روانى – نفسانى : 🔵👈مانند آن که شخصى به رذیله اى مانند حسد یا تکبر مبتلا باشد و پشت سر او به این رذایل اشاره شود. 2⃣ : 🔵👈مانند آن که شخصى بیمارى یا نقص عضوى دارد که کسى از آن آگاه نیست . 3⃣ : 🔵👈مثل آن که شخصى در نماز سستى کند و در جایى که او حضور ندارد، این عیب را مطرح کنند. 4⃣ : 🔵👈مانند آن که پشت سر مؤ من آبرومندى که توانایى مالى ندارد، سخنانى دال بر فقر و ناتوانى مالى او به زبان آورده شود یا به طریقى دیگر فهمانده شود. این عمل اگر از روى دلسوزى هم باشد، غیبت به شمار مى آید. 5⃣ : مانند آن که بگویند پدر یا اجداد فلان شخص ، خسیس یا فاسق یا… بوده اند. 🔵👈برخى بزرگان ، بیان نقص هاى موجود در لباس ، خانه و سایر متعلقات شخص را نیز غیبت به شمار آورده اند. اخلاق الاهی جلد چهارم آفات زبان// دارد..........
کانال کمیل
#دختر_شینا #رمان #قسمت_سوم فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که
شب، وقتی ستاره ها همة آسمان را پر می کردند ، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید. _ دارد