eitaa logo
کانال کمیل
289 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
پراسٺ ازحرف هاےناگفتہ... پراسٺ ازمناجات هاے عاشقانہ... .. پراسٺ ازپاهاےجامانده... سرهاےپریده... فکہ پر اسٺ ازغیرٺ...مردانگے به یادشهیدوالامقام ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
🍃 بـــــــایـد از‌ طـایفــــــه‌ے عـــــــشـق اطـاعـٺــــــ آمـوخـٺــــــ! زدن ڪوچـــــه بـــــــه نــــــام شــــهـدا ڪافے نیسـتــــــ!!...🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
خاطره مهدی شفازند از شهادت همت و میرافضلی: در گرماگرم نبرد خيبر در جزيره مجنون، کار براي بچه‌هاي لشکر 27 محمد رسول الله گره خورد و با خستگي و کمبود نيرو مواجه ‌شدند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نيروهاي لشکر 41 ثارالله آمد تا از حاج قاسم سليماني مدد بگيرد. حاج قاسم به سیدحمید ميرافضلي گفت با يک گروهان از نيروها به کمک همت برو. سوار بر موتورهايمان، راه افتاديم. موتور حاج همت و ميرافضلي که ترک حاج همت نشسته بود، از جلو مي‌رفت و من هم پشت سرشان. ناگهان صداي گلوله و انفجارش موجي را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گيج و مبهوت بمانم. از موتور پیاده شدم و دیدم دو نفر روی زمین افتاده‌اند. اولي را که برگرداندم، ديدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد، رفتم سراغ دومي، نمي‌توانستم باور کنم که او سيدحميد است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
♦️حق الناس !♦️ 🔵یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاج قاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان می‌آمدیم. راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود. سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت می‌کردند و دستور می‌دادند. در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛ حدت و شدت صحبت می‌فرمود تا اینکه تلفن‌شان تمام شد. چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو می‌آمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم. سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را می‌شناسی؟ گفتم نه حاجی، چطور مگه؟ فرمود: ماشینت نور بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛ حالا این حق الناس را چطور می‌خواهی جبران کنی؟ یکه‌ای خوردم؛ از این بی توجهی خودم به حق‌الناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم. آن هم درست زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت می‌کرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود. 🔹راوی دادخداسالاری، ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
گفت : تا روزی که جنگ باشه... منم هستم... میخوام کنم تا دینم کامل شه... تا زودتر شهید شم . مادرشم گفت : "محمدعلی مال شهادته… اونقده میفرستمش جبهه… تا بالاخره شهید شه... زنش میشی..؟؟ قبول کردم لباس عروسے نگرفتیم... حلقه هم نداشتم... همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم دو روز بعد عقد... ساکشو بست و رفت . یه ماه و نیم اونجا بود... یه روز اینجا... روزی که اعزام میشد گفت: . تو آن شیرین ترین دردی که درمانش نمیخواهم همان احساس آشوبی که پایانش نمیخواهمـ . "زود برمیگردم" همه چیو آماده کرده بودم؛ واسه شروع یه زندگے مشترڪ که خبر شهادتش رسید... حسرت دوباره دیدنش... واسه همیشه موند به دلم... حسرت یه روز... زندگی کامل با او.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
🌹نام:داوود 🌹نام خانوادگے :ملکی محمد پور 🌹تاریخ تولد :۱۳۴۱/۱/۲۰ 🌹محل تولد:هشت آباد 🌹تاهل:مجرد 🌹نام پدر :غلام حسین 🌹نام مادر:__ 🌹تحصیلات:زیر دیپلم 🌹تاریخ شهادت :۱۳۶۳/۱۲/۲۵ 🌹نوع مسولیت:رزمنده 🌹عضویت:بسیج 🌹عملیات:بدر 🌹یگان:سپاه آرادان_لشکر۱۷_گردان کربلا 🌹محل شهادت :جزیره مجنون 🌹نحوه شهادت :بر اثر جراحات وارد شده به فیض شهادت نائل آمد🥀 🌹مزارایشان :آرادان روستای هشت آباد ☆_____☆_______☆________☆_____ ✍بخشی از وصیت نامه شهید: ای برادرانم تفنگم را بردارید. کفش هایم را بپوشید و لباس‌های غرقه به خونم را بر تن نمایید . زیرا من خود چیزی نیستم بلکه من از این جهت می‌گویم راهم را ادامه دهید که از اصحاب حسینم‌. همچنان که شما افتخار می کنید که نام یارانه امام حسین علیه السلام بر خودتان و فرزندان تان بگذارید. این را بدانید که امام خمینی فرزند فاطمه زهرا سلام الله علیها است و لبیک گفتن به او لبیک گفتن به امام حسین علیه السلام است . ای مردم محرم را گرم بگیرید و مسجدها را پر کنید .ای مردم به شما توصیه می کنم چنان که مردم کوفه حسین علیه‌السلام را تنها گذاشتند اماممان را تنها نگذارید. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
شهید عزادار نمیخواهد رَه‌رو میخواهد. . . . .. . . . . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
اخوی‌عطربزن شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل‌چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی‌زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره - اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونااااا بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
اول تابستون سال ۶۱ بود که به عقد هم دراومدیم و یه ماه بعد عروسیمون بود وسه چهار روز بعد دوتایی رفتیم مشهد یادمه وقتی واسه زیارت مشرف شدیم حرم نگاهی بهم کرد و گفت : طیبه خانوم میخوام یه دعا کنم دوست دارم تو آمین بگی با خنده گفتم : تا چی باشه جواب داد : تو کارت نباشه . گفتم : باشه هر چی شما بگین آقا ای کاش این حرفو نمیزدم🥺 چون تا این جمله رو گفتم رو کرد به گنبد طلایی امام رضا (علیه السلام) دستاشو بلند کرد و گفت : 🤍خدا کند به دلت مهر این غلام افتد به رنگ سرخ شهادت در آوری من را أَلْلّهُمَّ أَرْزُقْنَا تُوفِيق َأَلْشَّهَادَةَ فِي سَبِيلِک دلم لرزید عرق سردی به تنم نشس قطرات اشک بود که بی امون رو گونه هام سرازیر میشد اما چه کنم که بهش قول آمین گفتن داده بودم با صدایی حزین و گرفته از بغض گفتم آمین ... روایتے‌از‌همسر↓ ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
تلنگرانه‼️ ••|یه‌بنده‌خدایے‌میگفت: همه‌میگن:، تامابمونیـم...! ولی‌من‌میگم:؛ رفتن‌تامادنبالشون‌بریم آره...! جامـوندیـم...! :) دل‌روباید‌صاف‌کرد..! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
چشم و زبان! . . . دو عضوی که راه نفوذ شیطان به امثال ما مذهبی نماهاست . . . خیلی مراقب باشیم . . . شیطان برای گمراه کردن هر شخص از یک در مشخصی وارد میشه هیچ وقت به شمای بچه مذهبی نمیگه بیا شراب بخور! هیچ وقت به شمای چادری نمیگه چادرت‌و بزار کنار! میگه نگاه حرام بکن! میگه دورغ بگو! میگه غیبت بکن! میگه تو فضای مجازی با نامحرم اختلاط کن! میگه دخترخانوم چادری تو فضای مجازی عکسای خودتو از هزار طرف استوری کن زیرشم بنویس شهدا توصیه به حجاب کردن! . . . . +به‌کجاداریم‌میریم؟! . . . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs
💢دعا کن امام زمان شهادت نامه منو امضا کنه 🔹آرزویش همین بود. در اعماق قلبش آن را پرورش داده بود. وگرنه جوان بیست‌ساله‌ای که توی این دوران زندگی می‌کند، هزار برنامه و هدف برای آینده دارد. در سر جواد اما فکر دیگری نمی‌چرخید. تنها پسر خانواده و عزیزکرده بود اما سربازی‌اش را با رضایت می‌رفت. 🔹شب 21 ماه رمضان بود که برایم پیامک فرستاد. ما مشغول پختن نذری بودیم. دیدم نوشته است: «آبجی، نذری که می‌پزی برای من هم دعا کن. به دلم اضطراب افتاد. پرسیدم: «چی شده جواد؟ برای چی دعا کنم؟» انگار جوابش را از قبل می‌دانستم. در دلم ماهی بی‌تابی از تنگ بیرون افتاده بود و جان می‌داد. جواد نوشت: «دعا کن امام‌زمان شهادت‌نامه منو امضا کنه.» یقین داشتم که آرزویش همین است. وگرنه چند روز بعد پیکر خونی‌اش را روی دست‌ها تشییع نمی‌کردند! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید 🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 @RMartyrs