🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
خاطراتی از
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
شهرداری که رفتگر شد ، در حاشیه تخریب منزل مسکونی مادر پیر دو بچه سندرم داون
🔹اوایل انقلاب بود #مهدی_باکری #شهردار_ارومیه بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما #شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش #مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، #شهردار_ارومیه است.
🔹آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.
🔹وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد.
به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد.
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت.
در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست.
تمام اسباب و اثاثية پير زن را داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد.
كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين #شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از #غيرت و #شرف شما را ياد بگيرد #آقا_مهدي خنده اي كرد و گفت :
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .
آی مسئولین!!
#آیا_مدیریت_و_رفتار_شما
مانند
#مهدی_باکری_است ؟؟!!
#سالروز_شهادت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#سلیمانی_ها
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#خاطرات_ناب
#باولایت_تاشهادت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷دوستانتون رو به کانال خاطرات شهدایی دعوت کنید
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
@RMartyrs
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷
#مثل_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_محمود_کاوه
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه .
کم مانده بود سکته کنم
سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد .
با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند .
چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم .
او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود .
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن
همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟
گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت :
این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست .
چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#سوسنگرد_قهرمان
در میان کاوشها بیشک روایتی از
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محمدحسن_نظرنژاد (بابانظر)
در رابطه با مقاومت « ۷۲ پاسدار » در #سوسنگرد پیرامون #شهادت طلبی #پاسداران به طور عجیبی با حادثه کربلا قرابت دارد .
این فرمانده #شهید روایت میکند :
وقایع عملیات #سوسنگرد و به طور کل چیزهایی که در آن روزگار در این منطقه گذشت ، از این قرار بود که دشمن بعد از محاصره کامل #خرمشهر به این فکر افتاد که باید ارتباط ما را از جنوب به شمال قطع کند و راه دیگری جز با قطع کردن جاده #سوسنگرد نبود ، چون رسیدن به جاده #سوسنگرد و بعد گرفتن پادگان دشت آزادگان و قطع کردن جاده اهواز دزفول اگر به دست عراقیها انجامشده بود ، شاید دیگر غیرممکن بود که ما بتوانیم اهواز و یا منطقه #خوزستان را به طور کل حفظ کنیم .
این بود که برادران مسئول به فکر این افتادند که منطقه #سوسنگرد را به هر نحو هست حفظ کنند .
دشمن هم با تمام توان در این منطقه فعالیت داشت .
ما آن زمان مسئول گردان بودیم . با یکی از برادران دیگرمان به نام «بزمآرا». مأموریت به ما محول شد که در منطقه #سوسنگرد باشیم و از این منطقه حفاظت کنیم و یک گردان هم از ارتش در منطقه «فولیآباد» مستقر بود ، این کل نیرویی بود که ما در این منطقه داشتیم و یک مقدار نیروهای مردمی هم که مربوط به #شهید_دکتر_چمران بود .
دشمن عواملی در داخل منطقه داشت یعنی در #سوسنگرد و در جاهای دیگر . در آن روزگار منافقین و نیروهایی که از جمهوری اسلامی ایران ضربه خورده بودند به طور فعال برای عراق گزارش تهیه میکردند .
ما به این فکر افتادیم که در منطقه چندین عملیات ضربتی داشته باشیم و مسئولین سپاه و بسیج این فکری که برادران رزمنده در منطقه داشتند را تأیید فرمودند و قرار شد که ما در دو طرف جاده #سوسنگرد ، #حمیدیه مستقر باشیم تا زمان مناسب این دشمن را از منطقه بیرون کنیم .
عراق هم به فکر این بود که به هر نحوی شده #سوسنگرد و جاده #سوسنگرد تا #حمیدیه را به تصرف دربیاورد .
خوب به خاطر دارم که قبل از محاصره #سوسنگرد ، دشمن با دو گردان به #حمیدیه حمله کرد .
#حمیدیه در منطقهای است که در سه راهی پادگان دشت آزادگان ، اهواز و #سوسنگرد قرار میگیرد .
دشمن حرکت کرد تا با دو گردان زرهی این سه راهی را قطع کند .
ما ۷۲ نفر به نام ۷۲ تن #شهید_کربلا آماده شدیم که این منطقه را حفظ کنیم و در مقابل این دو گردان بایستیم .
البته این را یادآوری میکنم که این #هفتاد_و_دو نفر کلاً #پاسدار بودند . از بچههای خود سپاه بودند که یک مقدار بچههای سپاه #حمیدیه بودند و یک مقدار هم از بچههای خراسان که ما دو نفر هم از بچههای مشهد بودیم .
حدود ساعت چهار بعدازظهر دشمن به جاده رسید و ما کلاً سلاحی که در اختیار داشتیم، «آر. پی.جی» بود، قرار شد این ۷۲ نفر با «آر. پی.جی» به جان تانکها بیفتیم .
نبرد تقریباً تا ساعت ۹ شب به طول انجامید، بعد از حدود تقریباً هفت، هشت ساعت زد و خورد خیلی شدید، ما توانستیم در بعضی نقاط ۳۰ کیلومتر دشمن را به عقب برانیم .
۱۳ تا ۱۴ تانک دشمن در منطقه منهدم شد و بقیه نیروهایشان پا به فرار گذاشتند .
بعد که ما از منطقه برگشتیم ، اینجا برای ما خیلی عجیب بود . فرمانده سپاه حمیدیه وقتی چشمش به من افتاد، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت خبر داری که از بچههای دیگر چند تا برگشتند ؟
گفتم : من فکر میکنم که همه برگشته باشند .
گفت : نه! یک نفر دیگر برگشته . یکی شمایید و یکی او . ۷۰ نفرشان در این راه #شهید شدند . یعنی حفظ منطقه #سوسنگرد و دشت آزادگان به این شکل بود .
#سالروز_آزادسازی
#سوسنگرد_قهرمان
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🌴
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#کلاس_درس_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#علی_چیت_سازان
کسی میتواند از سیمهای خاردار دشمن عبور کند که در سیمهای خاردار نفس خود گیر نکرده باشد .
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#تلنگر
#تفکر
🌹 #روحش_شاد
🌹🕊 #یادش_گرامی
🌹🕊🌹 #راهش_پر_رهرو
🕊
🌴🌷🥀🌹🥀🌷🌴
#گذری_کوتاه_بر_زندگی
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
احمد تیر ماه ۱۳۳۲، در خانوادهای متوسط در فیروزکوه چشم به جهان گشود. او دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سرپل تالار»، دو روستا از روستاهای محروم شمال و سه سال آخر را در «دبیرستان قناد» بابل گذراند. شهید کشوری ضمن تحصیل علاقه زیادی به کارهای ورزشی و هنری نشان میداد و یک بار در رشته طراحی در ایران مقام اول را کسب کرد و در «کشتی» هم درخشش داشت.
کشوری در حین تحصیل فعالیتهای مذهبی زیادی داشت و با صدایش در اغلب مجالس و مراسم مذهبی از قبیل عاشورا، با مدیریت و جدیت بسیار، مرثیه خوانی و اداره بخشی از مراسم را به عهده میگرفت. او در این برنامهها تلاش همواره داشت تا چهره حقیقی اسلام را نشان دهد و معتقد بود که انسان نباید یک مسلمان شناسنامهای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام باشد.
احمد پس از اخذ دیپلم برای ورود به دانشگاه آماده میشد اما با توجه به هزینههای سنگین ورود به دانشگاه و محرومیت مالیاش، از رفتن به دانشگاه منصرف شد و در سال 1351 وارد ارتش در قسمت هوانیروز شد. او در برخورد و معاشرت با استادهای خارجی اعمالی از خود نشان میداد که آنها تحت تأثیر قرار میگرفتند و در این مورد وقتی از او سوال میشد، میگفت که من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد و میخواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند.
گفتنی است؛ احمد کشوری به علت هوش و استعداد بالا، دورههای تعلیمات خلبانی هلیکوپترهای «کبری» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند. با آغاز جنگ داخلی نیز چنان از خود كیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد كه وصفناكردنی است بطوری كه بیابانهای غرب كشور را به گورستانی از تانكها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود و بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا میكوشید، پروازهای سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد.
🌹 #سالروز_شهادت🌹
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
كلاس دوم راهنمايى كه بود، #مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند
و #احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد.
صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت #احمد را براى ما مى آورد.
پدر #احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت #پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم.
چون با كارى كه #احمد انجام مى داد، موافق بودم.
يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه #احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد.
پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا #مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد.
توى #باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟
مى گفت: اين عكس ها ذهن #جوانان را خراب مى كند.
🌹 #سالروز_شهادت 🌹
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
#خاطره_آخرین_پرواز
#سردار_رشید_اسلام
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#احمد_کشوری
در یکی از عملیاتها علیه دشمن بعثی، من با علی زمانی پرواز میکردم و احمد کشوری نیز با رحیم پزشکی ، در این عملیات ضربه مهلک و سنگینی به عراق وارد کردیم و عراق برای نجات خود مجبور شد پی در پی هواپیماهایش را در آسمان تعویض کند و اجازه نمیداد هواپیماها به فرودگاه برگردند و سوختگیری کنند .
#شهید_کشوری با صدای بلند فریاد میزد: بچهها! بزنید، نترسید رژیم بعث عراق دارد سقوط میکند.
در آن لحظات حساس، کلیه نیروهای عراقی به طرف ما میآمدند ولی ما مثل سد در برابرشان ایستاده بودیم.
در همان حال یکی از دوستانم به نام فیروز صمدزاده، گفت: مراقب باشید تعداد زیادی از میگهای عراق بالای سرتان پرواز میکنند ، پس از مدتی #شهید کشوری را صدا کردیم و متوجه شدیم که صدایش قطع شده ، هرچه قدر او را صدا کردیم ، جوابی نشنیدیم ، تا این که در انتهای مسیر دود غلیظی از محل سقوط او با هواپیما بلند شد ، برگشتیم و نشستیم و متاسفانه با بدن سوخته #شهید کشوری مواجه شدیم.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
همراه دوست عزیزش
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#حاج_ناصر_توبئیها
#جانباز_شهید، #حاج_ناصر_توبئیها در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردان های لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بو که در آن زمان #سردار_شهید ، #حاج_قاسم_سلیمانی فرماندهی این لشکر را به عهده داشت .
#سردار_شهید ، #حاج_قاسم_سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار #والدین خود برود به خانواده این #جانباز_معزز زنگ می زد و می گفت من دو روز به خانه شما می آیم.
به خانه او می رفت.
جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر #جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است ، دو روز خدمت گذاری این #جانباز_معزز را داشت و بعد به سمت کرمان میرفت .
#جانباز_شهید
#حاج_ناصر_توبئیها
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_ابراهیم_همت
به جوانان بگویید :
امروز چشم #شهیدان به شماست .
بپاخیزید، اسلام و خود را دریابید ...
#ای_شهید
#بالهایت را به من ببخش
دلم #پرواز می خواهد
🌷 #شهدا
🌷🕊 #همیشه
🌷🕊🌷 #نگاهی
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#حسن_باقری
#صرفه_جویی
از منطقه #عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد .
او #فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت .
تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک #تانک_عراقی را نادیده می گرفتند و #اسلحه_های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا #فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم ، #شهید_حسن_باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : #حیف است اینها روی زمین بماند ، باید #علیه صاحبانش بکار گرفته شود .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#عبدالمجید_بقایی
ما میجنگیم و تن به هیچ گونه #سازشی نمیدهیم و با شعار همیشگی یا #فتح یا #شهادت میجنگیم و بر سیاست « نه شرقی نه غربی » سرسختانه پا میفشاریم، چون معتقد به #خداییم.
برادران و خواهران ، هیچگونه #اندوه و حزن به دل راه ندهید ، چون اکنون میدان #آزمایش است و زمان #امتحان ، و شما برترید اگر #مومن باشید و از رهبر این عصاره مکتب بیاموزیم که چون #کوه استوار در مقابل #دشمن و چون #کاه در مقابل #خدا ایستاده است و ما هم در #مصائب باید همچون #کوه باشیم.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_زین_الدین
ما افتخار میڪنیم
ڪه مستقیماً با آمریڪا
دست به یقہ شویم
و امـیدواریم این اتفاق بيفـتد ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو