🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
#شهیدانه
چہ می فھمیم #شھادت چیست مردم؟
#شھید و همنشینش ڪیست مردم؟
تمام جست و جومان
حاصلش بود:
👈 #مردم ....
🌴 #شهادت
🌴🌹 #اتفاقی
🌴🌴 #نیست
#رمــز_شــهــادت
#پرهیز_از_گناه
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سنگ قبر شهیدی که میخکوب تان میکند ، اگر هنوز دلتان نمرده باشد
یادشهدا کمتراز شهادت نیست
شادی روح امام و شهدا صـــــــــــــــلوات
ابوحامد، یکی از بچههای مستعد به اسم خدابخش خاوری را برای آموزش زرهی به دمشق فرستاده بود که در ملیحه خوش درخشید.
خیلی شوخ و پرانرژی بود و حضورش باعث میشد همهی کسانی که کنارش بودند، شارژ روحی شوند. برای همین، به علی شارژی معروف بود.
منطقهی عملیاتی ملیحه، پر از ساختمانهای بلند و کوچه پسکوچه بود و تانکها قدرت مانور زیادی نداشتند. رانندههای سوریِ تانک، به هیچوجه حاضر نمیشدند داخل کوچهها بیایند؛ اما علی شارژی دستفرمانی عالی در راندن تانک داشت. داخل کوچه میشد، چند بار شلیک میکرد و سریع میپیچید داخل یک کوچهی فرعی. یک بار به یکی از خانههایی که پانزده نفر از مسلحین داخلش بودند، آنقدر نزدیک شد که لولهی تانک را از پنجره داخل و بعد شلیک کرد.»
● کتاب «ابو باران»
● خاطرات مدافع حرم، مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه
● تصویر: شهید خدابخش خاوری (علی شارژی)، سوریه
💐🍃🌸🍃🌸🍃💐
#طنز_جبهه_ها
#خاطرات_جبهه
يا بخور يا گريه كن
دعاي كميل از بلندگو پخش ميشد، در گوشه و كنار هر كس براي خودش مناجات ميكرد.
آن شب ميرزايي و جعفري بالاي تپه نگهبان بودند.
ميرزايي حدود دو كيلو انار با خودش آورده بود روي تپه موقع پست بخورد.
وقتي هنگام دعا عبارتخواني ميكردند، آنها را فشرده ميكرد و بعد از ذكر مصيبت و گريه، آنها را يكييكي همانطور كه سرش پايين بود ميمكيد! كاري كه گمان نميكنم كسي تا به حال كرده باشد.
به او ميگفتم بابا يا بخور يا گريه كن، هر دو كه با هم نميشود، ولي او نشان ميداد كه ميشود!
شادی روح شهدا و امام شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 تصویر مشترک از شهیدان مدافع حرم #حسن_غفاری و #محمد_حمیدی که هر دو همراه با شهید علی امرایی در سوریه با هم شهید شدند.
دشمنان بهجای حاج قاسم، خودرویی را که این سه شهید با آن در حال تردد بودند را مورد هدف قرار داد.
#کرامات_شهدا
#مداح_شهید
#نقی_خیرآبادی
یکی از #همسنگرانش نقل میکرد:
قبل از عملیات #کربلای_یک در سال ۱۳۶۵ بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم،
دیدم #شهید_خیر_آبادی تنهایی به سمت سنگری که کمی از #خط_مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد.
یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود.
چند صد متری که از محل اردوگاه
( سنگر پشت خط) دور شدم....
دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و #روضه #سیدالشهداء(ع) می باشد.
این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون #مداح اهل دل بود.
اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه #مار نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت #نقی بلند شده است.
ابتدا خواستم فریاد بکشم
و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و #مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم
اما در کمال ناباوری دیدم وقتی
#روضة_نقی تمام شد.
#مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد.
بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این #مار به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟
سعی داشت از پاسخ من #طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود
و گفت: این کار هر روز این #مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی #روضه میخوانم می آید و هنگامی که #روضه تمام میشود میرود
در این موقع بود که از من #تعهد گرفت تا وقتی که #زنده است این جریان را برای کسی #بازگو نکنم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
سلاماً علی من حاربّو الّیل و عِند الصّباح
بالاکفانِ قد عادوا
سَــلامْ بَـرْ کَــسٖـانـے کـہ شَــبْ را مــےجَـنْگَـنْد
وَ صُـبٖـح هِــنْگام، بــٖا ڪَـفَنْ بَـر مےگَرْدَنْـد ....
#حــاج_قاسم
#مرد_مــیدان
🌷🕊🥀🌺🥀🕊🌷
#مثل_شهدا
#یاد_یاران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_محمود_کاوه
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر #کاوه .
کم مانده بود سکته کنم
سر #محمود شکسته بود و داشت #خون می آمد .
با خودم گفتم : الان است که یک برخورد #ناجوری با من بکند .
چون خودم را بی #تقصیر می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم .
او یک #دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو #زخم_سرش و بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از #صد تا توگوشی برایم سخت تر بود .
در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه #حرفی بزن
همانطور که #می_خندید گفت : مگه چی شده؟
گفتم : من زدم #سرت رو شکستم ، تو حتی #نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همان طور که #خونها را پاک می کرد ، گفت :
این جا کردستانه ، از این #خونها باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست .
چنان مرا #شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت #بمیر ، می مردم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
در این
کوچه های
بن بست نَفْس ،
پرواز ممکن نیست!💔
باید چگونه زیستن بیاموزیم
از آنان که گمنام رفتند...📿💫
•
#خوشاآنعشقیکهشهدوصالدارد❤
#اݪهماݪرزقنـاشهادٺفۍسبیݪاݪݪّٰہ