سوختن با آتش است و «عشق با دیوانگی»
عشق بر هر دل ڪه زد آتش چو من دیوانه بود
#وحشی_بافقی
لازمهٔ عاشقیست
رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم
رخصت دیدار هست.....
#وحشی_بافقی
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد...
اشتیاق تو مرا سوخت، کجایی؟! باز آ
#وحشی_بافقی
#جان_دل
مرا به کنگرهٔ وصل او صلا مزنید
که آن پری که شما دیدهاید بازم نیست
#وحشی_بافقی
اقرار مِهر کردم و گفتم وفا کنی
کُشتی مرا، قرار تو با من چنین نبود
#وحشی_بافقی
تبسمی ز لب دلفریب او دیدم
که هرچه با دل من کرد آن تبسم کرد
#وحشی_بافقی
آزاد کن ز راه کَرم گر نمیکُشی
ما را چه بی گناه گرفتار کردهای ...!
#وحشی_بافقی
رباعی_تک بیت:
چون شانه، عیب خلق مکن مو به مو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
#پروین_اعتصامی
هرچند در شمار نمیآوری مرا
عمری که بیتو میگذرد در حساب نیست
#جمالی_دهلوی
انگار پیِ نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
مولاست که لبتشنه به خاک افتادهست
ای آن همه ابر، پس کجایید شما؟
ای عشق! ای سنگ صبور روزهای من!
امشب خودت هم محرم اسرار میخواهی
#فاضل_نظری
دشمن دوست نما را نتَوان کرد علاج
شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهد شد...
#صائب_تبریزی
شکسته است دلم را غمِ زمانه چنان
که آرزو نتواند در او قرار گرفت...
#اسیر_شهرستانی
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز فُرقت تو فریاد کنم
وقت است که دست از دهن بردارم
از دست غمت، هزار بیداد کنم
#وحشی_بافقی
وحدتسرای دل نشود جلوهگاه غیر...
عکس است تهمتی که بر آیینه بستهاند
#بیدل_دهلوی
خاطر آسوده خواهی، چشم از عالم بپوش
دیدهی روشن در این زندان نمیآید به کار
#صائب_تبریزی
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست، کَس
هردو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس!
#اوحدی_مراغهای
دلِ تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
#شهریار
گر نمیپویم رهِ دیدار، عذرم ظاهر است
بسکه در زنجیرِ غم ماندم، ز پا افتادهام
#وحشی_بافقی
من خنده زنم بر دل!
دل خنده زند بر من!
اینجاست که میخندد
دیوانه به دیوانه......!
#وحشي_بافقی