در دشت کین چو خسرو دین خسته شد زجنگ
زد تکیه بر سنان که کند ساعتی درنگ
ناگاه ظالمی ز گروه ستم شعار
آزرده ساخت جبهۀ نورانیش به سنگ
خورشید آسمان شریف گشت منکسف
آئینه صفات الهی گرفت زنگ
دامان پیراهن ز پی دفع خون گشود
نسرین ز خون عارض، گل گشت لاله رنگ
آن سینهای که مخزن علم اله بود
ظاهر چه شد به فرقه فارغ ز نام و ننگ
نمرود طینتی به جسارت کمان گشود
افکند سوی انوار حق خدنگ
وا حسرتا که تیغ جفا، جوی چون گشود
آن سینهای که از غم احباب بود تنگ
افتاد روی خاک از آن زخم سوزناک
آهی کشید و گفت که صبراً علی قضاک
#مشکاة_کاشمری
#شب_جمعه
#اشعار
#اللّهمّ_عجّل_لولیّک_الفرج
🔸@rohaniKashmari110