هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
ریزش موهامو تو ۸ روز قطع کردم😁
جاریم اینقدر حسودی میکرد😒😝
قبلا خونه پر بود از مو، با شوهرم همیشه دعوا میکردیم حتی توی غذا مو پیدا میشد خیلی افسرده بودم😩
من و شوهرم دوتامونم #کچل شده بودیم تا اینکه توی ایتا گشتم بلاخره راه قطعیشو پیدا کردم راهحل براتون این پایین سنجاق کردم بزن ببین👇😳
https://eitaa.com/joinchat/2728919628Cf6e6e06d85
الان از پرپشت بودن مو رنج میبریم😂
توامبیا برای خودت یا همسرت راهکار بگیر❤️
#ویلای_نفرین_شده 🕷
#پارت_54
نشستم روی مبل توی هال.خیره شده بودم به اتاقی که توش بودم.
همه جا خورده آینه ریخته بود.هی سرک می کشیدم که ببینم اون دختره بازم میاد یا نه.
اینقدر محوش شده بودم که وقتی هیراد نشست کنارم هین بلندی کشیدم و ازش فاصله گرفتم
دستاش رو به علامت تسلیم برد بالا و گفت:منم هیراد.نترس.
سری تکون دادم و نفس عمیق کشیدم.
باند و کاسه ی آب و بتادین رو گذاشت رو میز و گفت:می تونی ببندی یا خودم ببندم؟
_خودم می بندم.ممنون.
چیزی نگفت و رفت از تو حیاط جارو و خاک جمع کن رو آورد و مشغول تمیز کردن اتاق شد.
گفتم:نمی خواد.بذار خودم تمیز می کنم.
هیراد:لازم نکرده.تو اون دستت رو ببند تا تمام خونت نرفته.
نوچی کردم و با آب و دستمال دست خونیم رو تمیز کردم.بعدم روش بتادین زدم.
جیگرم سوخت اما به زور تحمل کردم.
با دست سالمم باند رو برداشتم و پیچیدم دور دست زخمیم.بعدم با سوزن قفلی بستمش.
خیلی می سوخت.
اصلا نفهمیدم چرا اون حرکت احمقانه رو کردم.
کارم که تموم شد سرمو بلند کردم.هیراد با دقت تمام داشت گند کاری منو جمع می کرد.
دیدنش با اون همه قمپز و ابهت،وقتی داشت جارو می کشید خیلی بامزه بود و تازگی داشت...
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
🛍همون فروشگاهی که همیشه دنبالش میگشتی🛍 ..👏👏👏👏
دیگه گرون نخرین حتی با قیمت معمولیم نخرین ....با قیمت واقعی بخرین.🤗🤗🤗🤗🤗
سابقه ی ۲۵ ساله ی ما گویای کیفیت
و رضایت مشتریان عزیزمونه😍😍😍باید ببینید تا باورتون بشه
👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/1554317945C13b6795c85
#پارت54
#ویلای_نفرین_شده
بخش دوم
باز یاد اون افتادم.
پشتم لرزید...
حالم دوباره داشت بد می شد.
هرکاری کردم بی تفاوت باشم نشد.
هی قیافش میومد جلوی چشمم.
نمی دونم چرا ولم نمی کرد.
چرا داشت عذابم می داد.
نکنه نفرین این خونه من رو هم گرفته باشه؟
من که کاری نکردم.
جز من،چند نفر دیگه هم تو این خونه هستن.
فکر و خیال داشت روانیم می کرد.
کاش حداقل یکیشون مثل من می تونست چیزایی که می بینم رو ببینه.
اینجوری کمتر احساس ترس می کردم.
بی اختیار،با کوچیک ترین صدایی می چرخیدم و اطرافم رو نگاه می کردم..
حتی جرئت نداشتم تنها برم تو آشپزخونه و وسایل کمک های اولیه رو ببرم.
هیراد از تو اتاق گفت:
حالا اینی که دیدی چه شکلی بود?!
با یاد آوریش موهای تنم خیس شد.
صدام رو صاف کردم و گفتم:
صورتش رو ندیدم.
انگار دختر بود.
موهاش ریخته بود تو صورتش.
لباس سفید بلند هم تنش بود.
من می ترسم.
هیراد:
از چی؟
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
آیا حسرت صورتی تو پر و گونه دار داری؟😭
آیا از محصولات زیادی استفاده کردین جواب نگرفتی؟😒
نگران نباشید من بهترین وتضمینی ترین پک چاقی صورت را بهت معرفی میکنم😄😄
بدون افزایش وزن صورتتو چاق و تپل کن💓
با محصول کاملا گیاهی ☘☘☘
بدون هرگونه عوارض❌❌❌
✅بدون بازگشت
دارای تاییدیه سازمان غذا و دارو وسیب سلامت 🍏🍏🍏
۰۹۱۰۵۸۲۹۴۱۱تماس
جهت مشاوره وثبت سفارش به آیدی زیر پیام بدید
@Darvan_1
https://eitaa.com/joinchat/4036297301C86c97b4752
#پارت_54
بخش سوم
#ویلای_نفرین_شده
وقتی دیدم کلا تو باغ نیست گفتم:
هیچی.
هیراد:
میگم تو با اجنه در ارتباطی؟
_چی؟!
چرا همچین حرفی زدی؟
_چون شما سه تا با هم اومدین .
اما فقط تو چیزای عجیب غریب می بینی
_اگه دلیلشو می دونستم مطمئن باش الان اینجا نبودم.
هیراد:راست میگی .سوالم بی جا بود.
اما خیلی عجیبه.
جارو و خورده شیشه ها رو برد بیرون و چند دقیقه بعدش برگشت داخل.
اومد رو به روم نشست و گفت:
حالاچرا زدی آینه رو شکستی؟
_نمی دونم.
یه لحظه نفهمیدم چی شد.
دیدن اون تصویر تو آینه باعث شد کنترلم رو از دست بدم.
ممنون بابت..
هیراد:
تشکر نیاز نیست.
تو دلم گفتم حتی لیاقت تشکر کردنمم نداری.
یکم که گذشت ،گوشیش رو در آورد و بدون اینکه نگام کنه گفت:
هرکار کردم رادیو دیگه روشن نشد.
_تعجبی هم نداره.
_چی بگم...
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
🥇همه تصاویر در ذهنتو نقاشی کن🥇
میخوای تمامی تصاویر تو ذهنتو #واقعی کنیُ #دکور خونتو با اونا بچینی؟؟🙂🌱
دیوارکوب های ما همیکارو بـرات میـکنه و تازه قابل شستشو و ضد آب ارسال به سراسر کشور داره و کار #دسته😍💯
اینجا دیوارکوباشون انقدر جذابه که زیبایی خونتو دوبرابر میکنه پسکلیک کن😳👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2301886796C304fd53a16
#پارت54
بخش چهارم
#ویلای_نفرین_شده
زل زده بود به صفحه گوشیش.از سکوت اونجا بیزار بودم.حواسم به همه جا بود.خیلی حساس شده بودم.
دلم می خواست اینقدر جیغ بکشم تا حنجرم خراش برداره دیگه صدام در نیاد.
هیراد:وسایلتونو از اون اتاق ببرین یه جای دیگه.
خورده شیشه ها هنوز مونده.جارو برقی نیس تا همش رو تمیز کنیم.
سر تکون دادم و چیزی نگفتم.صدای ماشین از بیرون اومد.
با خوشحالی بلند شدم و به استقبالشون رفتم.دیگه اون سکوت لعنتی داشت واسم سرسام آور می شد.
درو باز کردم و بالای پله ها ایستادم.سرمای شدیدی به صورتم خورد و باعث شد خودم رو جمع کنم.
نفس و نیلوفر که پیاده شدن،دیدم جفتشون دارن گریه می کنن.
رفتم پایین پله ها .
وقتی بهم رسیدن گفتم:وای چتونه؟
نیلوفر؟
نفس؟
نفس چند لحظه نگام کرد.
خودش رو انداخت تو بغلم و زار زار گریه کرد..نیلوفرم رفت روی پله ها نشست.
نفس همونجور که هق هق می کرد گفت:آخه این چه بلاییه که سرمون نازل شد؟
مگه چی کار کردیم که داره این بلا ها سرمون میاد؟
من دلم می خواد برگردم خونه.پیش پدرم.مادرم.خواهرم.
دلم واسه خواهر زادم یه ذره شده.
دلم قربون صدقه رفتنای مامانمو می خواد.ای خدا چرا..
از حرفاش دل منم بدجور گرفت و اشک روی گونم روون شد.منم اونقدر دلتنگ خانوادم بودم که حد نداشت.
نیلوفرم بلند بلند گریه می کرد.
آراد تکیه داده بود به ماشین و سرش پایین بود.هیرادم هیچی نمی گفت.
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
میدونی راز خوش تیپ بودن چیه؟؟
بیا در گوشی 🤫 بهت بگم
لباس باید خاص و خوش دوخت✂️🧵باشه
مدل های جذاب😍
و دوخت های تمیز
🔸 پارچه های با کیفیت 🔸
این کانال رو ببینی با خودت میگی👇
واگعیه یا کیکه؟؟😳
https://eitaa.com/joinchat/463471154Cb613c94408
شما خاص تر از اونی هستید
که هر لباسی بپوشید
✨لباس باید نفیس باشه✨