eitaa logo
ویلای نفرین شده💀
2.4هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
629 ویدیو
4 فایل
ابتدای رمان ویلای نفرین شده👇 https://eitaa.com/rohe_sara/18093 #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
📣جشنواره شروع شده بدو بیا 🏃 ایرانی بااااید برنج ایرانی اصیل بخوره 🍚 ایرانی هستی و هنوز برنج طارم خالص نخوردی🙄 ‌‌ ‌ 🧕🏼محصول من و پدرم👨🏽‍🦳 📣اینجا طارم هاشمی محلی بی واسطه ‌ ‌‌ ‌ ‌ ❌❌فقط۸۵تومن ❌❌ کلیک کن هم برنج ایرانی بخر 🌾 هم کلی تکنیک و ترفند پخت برنج رو یاد بگیر 🍚 🔻ارسال به سراسر کشور کاملا رایگانه💯 🔻ضمانت مرجوعی هم دارن🥹 🔻چی از این بهتر 😉 از کشاورز زحمتکش بدون واسطه با قیمت مناسب مستقیم خرید کن 💰🛍️ https://eitaa.com/joinchat/1616511353C9ec7ae4374 📢شعار ما: 💸پول حلال🔻سودکم ✅تضمین کیفیت
زود تند ۳ نفر برید پارت سورپرایز شبانه بدم😍☝️
شرمنده بچه ها من دیشب خوابم برد پارت سورپرایز نتونستم بدم😭
بخش سوم با دهن باز،همونجور که از سر و روم آب می چکید زل زدم بودم به رو به رو. هیراد بازم خندید وگفت: با من در نیفت کوچولو. پارچو داد دستم و گفت: برو آبش کن. یخم بنداز خنک شه اومدم پایین آب خنک می خوام. راهشو کج کرد و از پله ها رفت بالا. وقتی از شوک خارج شدم داد زدم: بی فرهنگ ِ پرو. جواب نداد. موهام رو از صورتم پس زدم و با عصبانیت رفتم پایین. حرصم رو روی قدم های محکمی که بر می داشتم خالی کردم. بدجور کنف شده بودم. پارچو کوبیدم رو میز و رفتم تا اتاق تا لباسامو عوض کنم. شالمو پرت کردم وسط اتاق و مانتوم رو در آوردم. موهام رو باز کردم و رفتم نشستم جلوی آینه. یکم به خودم نگاه کردم. حس کردم لاغر شدم.رنگ و رومم پریده بود. پوفی کردم و مشغول شونه زدن موهام شدم. شونه رو گذاشتم رو میز توالت و بلند شدم. نمی دونم چرا حس کردم یکی داره نگام می کنه. برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم.کسی نبود. درم بسته بود. شونه ای بالا انداختم و به حالت عادی برگشتم . اما با چیزی که تو آینه دیدم جیغ بلندی کشیدم و بی اختیار مشت ی حواله ی آینه کردم....
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
❗️اعتیاد جرم نیست ،بیماریست❗️ برگرفته از به روزترین روش های طب سنتی 🍏دارای تاییدیه سیب سلامت 🤐باایجاد بی میلی کامل به مواد 🔰باهمکاری پژوهشکده گیاهان دارویی 🔶ترک اعتیاد انواع مخدر ⭕️بدون درد و خماری ⭕️بدون بستری و استراحت 💯 تضمین صد درصدی درمان ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‌‌‌‌‌‌‌‌🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 برای دریافت مشاوره رایگان به لینک زیر وارد شوید .👇👇 https://eitaa.com/joinchat/832045542Cc2942bfa55
بخش چهارم آینه تیکه تیکه شد و همه جا پر خورده شیشه شد. چرخیدم و زل زدم به همونجایی که بازم اون دختر رو دیدم. اما هیچ کس نبود.دقیقا بغل در وایساده بود و صورتش با موهاش پوشیده شده بود. از ترس نفس نفس می زدم. با بهت زل زده بودم به همونجا که یهو در با شدت باز شد و قامت هیراد نمایان شد. چهرش آشفته و نگران بود.نگاهش کشیده شد سمت تیکه های آینه که همه جا پخش شده بود. داشتم پس میفتادم که گفت:دستت.. دستم رو آوردم بالا.خیلی می لرزید.خون با سرعت از سر پنجه هام سرازیر بود. _چی کار کردی تو؟ به بغلش اشاره کردم و با لرز گفتم:اونجا بود. به کنارش نگاه کرد و گفت:کی؟کجا بود؟ _همون.همون دختره.. انگار واسش عادی شده بود..هوفی کرد و اومد سمتم. بازوهام رو گرفت و نشوندتم روی صندلی میز توالت.گفت:اینجا تمام خورده آینس. از جات تکون نخور تا تمیزش کنم.الان یه چیزی میارم دستتو ببند. از اینکه تو اتاق تنها باشم می ترسیدم.داد زدم:نه نرو... وایساد و گفت:از دستت داره خون می ره. _من می ترسم تنها اینجا بمونم. _خیلی خب. پاشو بریم بشین تو هال. پاهام از شدت ضعف می لرزید.بلند شدم و دنبالش رفتم. دست سالمم رو گرفتم زیر دست زخمیم تا خونش زمینو کثیف نکنه
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
ریزش موهامو تو ۸ روز قطع کردم😁 جاریم اینقدر حسودی می‌کرد😒😝 قبلا خونه پر بود از مو، با شوهرم همیشه دعوا میکردیم حتی توی غذا مو پیدا میشد خیلی افسرده بودم😩 من و شوهرم دوتامونم شده بودیم تا اینکه توی ایتا گشتم بلاخره راه قطعیشو پیدا کردم راه‌حل براتون این پایین سنجاق کردم بزن ببین👇😳 https://eitaa.com/joinchat/2728919628Cf6e6e06d85 الان از پرپشت بودن مو رنج میبریم😂 توام‌بیا برای خودت یا همسرت راهکار بگیر❤️
🕷 نشستم روی مبل توی هال.خیره شده بودم به اتاقی که توش بودم. همه جا خورده آینه ریخته بود.هی سرک می کشیدم که ببینم اون دختره بازم میاد یا نه. اینقدر محوش شده بودم که وقتی هیراد نشست کنارم هین بلندی کشیدم و ازش فاصله گرفتم دستاش رو به علامت تسلیم برد بالا و گفت:منم هیراد.نترس. سری تکون دادم و نفس عمیق کشیدم. باند و کاسه ی آب و بتادین رو گذاشت رو میز و گفت:می تونی ببندی یا خودم ببندم؟ _خودم می بندم.ممنون. چیزی نگفت و رفت از تو حیاط جارو و خاک جمع کن رو آورد و مشغول تمیز کردن اتاق شد. گفتم:نمی خواد.بذار خودم تمیز می کنم. هیراد:لازم نکرده.تو اون دستت رو ببند تا تمام خونت نرفته. نوچی کردم و با آب و دستمال دست خونیم رو تمیز کردم.بعدم روش بتادین زدم. جیگرم سوخت اما به زور تحمل کردم. با دست سالمم باند رو برداشتم و پیچیدم دور دست زخمیم.بعدم با سوزن قفلی بستمش. خیلی می سوخت. اصلا نفهمیدم چرا اون حرکت احمقانه رو کردم. کارم که تموم شد سرمو بلند کردم.هیراد با دقت تمام داشت گند کاری منو جمع می کرد. دیدنش با اون همه قمپز و ابهت،وقتی داشت جارو می کشید خیلی بامزه بود و تازگی داشت...
هدایت شده از ♦️پیشنهاد ویژه♦️
🛍همون فروشگاهی که همیشه دنبالش میگشتی🛍 ..👏👏👏👏 دیگه گرون نخرین حتی با قیمت معمولیم نخرین ....با قیمت واقعی بخرین.🤗🤗🤗🤗🤗 سابقه ی ۲۵ ساله ی ما گویای کیفیت و رضایت مشتریان عزیزمونه😍😍😍باید ببینید تا باورتون بشه 👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/1554317945C13b6795c85
بخش دوم باز یاد اون افتادم. پشتم لرزید... حالم دوباره داشت بد می شد. هرکاری کردم بی تفاوت باشم نشد. هی قیافش میومد جلوی چشمم. نمی دونم چرا ولم نمی کرد. چرا داشت عذابم می داد. نکنه نفرین این خونه من رو هم گرفته باشه؟ من که کاری نکردم. جز من،چند نفر دیگه هم تو این خونه هستن. فکر و خیال داشت روانیم می کرد. کاش حداقل یکیشون مثل من می تونست چیزایی که می بینم رو ببینه. اینجوری کمتر احساس ترس می کردم. بی اختیار،با کوچیک ترین صدایی می چرخیدم و اطرافم رو نگاه می کردم.. حتی جرئت نداشتم تنها برم تو آشپزخونه و وسایل کمک های اولیه رو ببرم. هیراد از تو اتاق گفت: حالا اینی که دیدی چه شکلی بود?! با یاد آوریش موهای تنم خیس شد. صدام رو صاف کردم و گفتم: صورتش رو ندیدم. انگار دختر بود. موهاش ریخته بود تو صورتش. لباس سفید بلند هم تنش بود. من می ترسم. هیراد: از چی؟
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
آیا حسرت صورتی تو پر و گونه دار داری؟😭 آیا از محصولات زیادی استفاده کردین جواب نگرفتی؟😒 نگران نباشید من بهترین وتضمینی ترین پک چاقی صورت را بهت معرفی میکنم😄😄 بدون افزایش وزن صورتتو چاق و تپل کن💓 با محصول کاملا گیاهی ☘☘☘ بدون هرگونه عوارض❌❌❌ ✅بدون بازگشت دارای تاییدیه سازمان غذا و دارو وسیب سلامت 🍏🍏🍏 ۰۹۱۰۵۸۲۹۴۱۱تماس جهت مشاوره وثبت سفارش به آیدی زیر پیام بدید @Darvan_1 https://eitaa.com/joinchat/4036297301C86c97b4752
بخش سوم وقتی دیدم کلا تو باغ نیست گفتم: هیچی. هیراد: میگم تو با اجنه در ارتباطی؟ _چی؟! چرا همچین حرفی زدی؟ _چون شما سه تا با هم اومدین . اما فقط تو چیزای عجیب غریب می بینی _اگه دلیلشو می دونستم مطمئن باش الان اینجا نبودم. هیراد:راست میگی .سوالم بی جا بود. اما خیلی عجیبه. جارو و خورده شیشه ها رو برد بیرون و چند دقیقه بعدش برگشت داخل. اومد رو به روم نشست و گفت: حالاچرا زدی آینه رو شکستی؟ _نمی دونم. یه لحظه نفهمیدم چی شد. دیدن اون تصویر تو آینه باعث شد کنترلم رو از دست بدم. ممنون بابت.. هیراد: تشکر نیاز نیست. تو دلم گفتم حتی لیاقت تشکر کردنمم نداری. یکم که گذشت ،گوشیش رو در آورد و بدون اینکه نگام کنه گفت: هرکار کردم رادیو دیگه روشن نشد. _تعجبی هم نداره. _چی بگم...