eitaa logo
مسجد شهید مطهری رکنی
95 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
215 فایل
rokny110👈
مشاهده در ایتا
دانلود
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 ❇️موضوع: دشمن شناسی 🔻تلاش وسیع دشمن برای عوض کردن نظر مردم نسبت به نظام اسلامی 🔸نقشه اصلی دشمن ایجاد خلل در عزم و اراده مردم و جوانان است0 🔹هدف دشمن تردید افکنی در ایمان و عزم راسخ مردم است 🔺جمهوری اسلامی بدون کمک و خواست مردم معنایی ندارد
┄ ✍ روزى عمر به ابن‌عبّاس گفت: چه شد که قريش نگذاشتند شما (بنى‌هاشم) به حکومت برسيد؟ ابن‌عبّاس گفت: نمى‌دانم. عمر گفت: من مى‌دانم؛ قريش از حکومت شما بر خود کراهت‌داشتند. ابن‌عبّاس گفت: چرا؟ ما براى آنها خير بوديم (اين سخن را از آن رو گفت که پيامبرصلی الله علیه وآله از بنى‌هاشم بود). عمر گفت: کراهت داشتند که پيامبرى و خلافت در شما جمع شود و بر قريش گردن فرازى کنيد. شايد بگوييد کار ابوبکر بود؛ نه، به‌خدا قسم، ابوبکر خردمندانه‌ترين کارى که به‌نظرش رسيدکرد. ✍قبلاً بيان کرديم که سياست آنها اين بود که مى‌گفتند: حکومت را در قبايل قريش بگردانيد تا همه را فراگيرد. راست گفتند. آنگاه که خلافت را از خاندان پيامبرصلی الله علیه و آله بيرون کردند قبيله تَيم را، قبيله عَدّى را، بنى اميه را فراگرفت. ✍عمر گفت: قريش براى خود چنين کارى را پسنديد و کارش درست و موفّق بود. ابن عبّاس مى‌گويد گفتم: اگر غضب نمى‌کنى، سخن مى‌گويم وگرنه ساکت مى‌مانم. عمر گفت: سخن بگو. گفتم: اين که گفتى قريش خليفه را برگزيد و موفّق بود، اگر قريش آن‌کس را اختيار مى‌کرد که خدا اختيار کرده بود (يعنى على علیه السلام را) موفّق بود. امّا اين که گفتى قريش کراهت داشت که خلافت و نبوّت در ما جمع بشود، همانا خداوند عزوجل در قرآن قومى را که کراهت داشتند وصف کرد، آن جا که فرمود: ✨"ذَلِک بِاَنَّهُم کرِهُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ فَاَحْبَطَ اَعمالَهُم"✨ (محمّد ٩): آنها از آنچه خدا در قرآن نازل کرده‌است کراهت‌داشتند (که تعيين وصّى بعد از پيامبر باشد)؛ خداوند هم اعمالشان را تباه کرد. 👈عمر گفت: سخنانى از تو به من مى‌رسيد و نمى‌خواستم قبول کنم که از تو سر زده‌است، مبادا که منزلتِ تو نزد من زائل شود. ابن عبّاس گفت: اگر حرفِ حقّ زده‌باشم، قاعده‌اش اين نيست که مقام من نزد تو از بين برود، و چنانچه آن سخن را نگفته باشم و دروغ به تو رسيده‌باشد، من کسى هستم که مى‌تواند از آنچه که به دروغ به او نسبت داده‌باشند دفاع کند. عمر گفت: به من خبر رسيده است که گفته‌اى "خلافت رااز ما، از راهِ ظلم و حسد، دورکردند. " ابن‌عبّاس گفت: ظلم کردن بر ما را که هر دانا و نادانى دريافته است. امّا اين که مى‌گويى که من گفته‌ام حسادت کردند؛ ابليس هم بر آدم حسد برد و ما هم فرزندان آدم هستيم. عمر گفت: دور است دل‌هاى شما بنى‌هاشم؛ چيزى در آن نيست مگر حسدى که از قلب شما بيرون نمى‌رود و کينه و غشى که زائل نمى‌شود و هميشه خواهدماند. ابن‌عبّاس گفت: يا اميرالمؤمنين، آرام باش. گفتى بنى‌هاشم اين چنين‌اند. پيامبر از بنى‌هاشم است و خدا فرموده‌است: ✨(اِنَّما يريدُ اللّهُ لِيذْهِبَ عَنکمُ الرِّجسَ اَهْلَ البَيتِ وَ يطَهِّرَکمْ تَطهيرا.✨ (احزاب٣٣) عمر گفت: دور شو از من ابن‌عبّاس. ابن‌عبّاس گفت: باشد از تو دور مى‌شوم؛ و برخاست تا برود. عمر شرم کرد و گفت: ابن‌عبّاس سرجايت بنشين. به‌خدا قسم، من حق تو را مراعات مى‌کنم و آنچه تو را مسرور مى‌کند من هم آن را مى‌خواهم و دوست مى‌دارم. ابن عبّاس گفت: من بر تو و هر مسلمانى حق دارم؛ هر که حق مرا حفظ کند به خوش‌بختى خود رسيده‌است و هرکه آن را گم‌کند بدبخت شده‌است. عمر ديگر نتوانست تحمل کند، بلند شد و رفت. 🔻روايت ديگر چنين‌است که عمر در پى ابن‌عبّاس فرستاد و چون آمد به او گفت: والىِ حِمْص شخص خوبى‌بود و از دنيا رفت. برآنم که تو را به آنجا بفرستم، ولى بيم دارم. ابن عبّاس گفت: چرا؟ گفت: مى‌ترسم که مرگم برسد و تو در آنجا باشى(که مرکزسپاه است) و مردم رابعد از من به سوى خودتان ( بنى هاشم) بخوانيد. مردم نبايد به سوى شما بيايند؛ از اين (نگرانى) مى‌خواهم راحت بشوم. ابن عبّاس گفت: بهتراست کسى را والى کنى که خيالت از او راحت باشد. ❗️آرى، سياست کلّى حکومت در زمان عمر اين بود که حکومت، عربى و قرشى باشد و بنى‌هاشم هم از حکومت دور باشند. 🔻آنگاه که عمر به سمت شام رفت، معاويه به‌استقبال او آمد با شُکوهِ دستگاه ‌کسروى. عمر، چون موکب عظيم او را از دور ديد، گفت: اين کسراى‌عرب است. و چون به نزديک او رسيد، بدو گفت: اين وضع توست و مى‌شنوم که نيازمندان در قصر تو معطّل مى‌مانند؛ چرا چنين مى‌کنى؟ معاويه عذرخواهى‌کرد و گفت: ما در بلادى هستيم که جاسوسانِ دشمن (روميان) در آن بسيارند؛ پس، ضرورت دارد که شکوهِ سلطنت خويش را آشکار کنيم تا از ما بهراسند. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى @rokny110
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄ 🔔اعترافات عمر، شورا و بيعتِ عثمان ✍درسالى که عمر به‌حج رفته بود، عَمّارِياسر در مِنى به دوستانش گفت: بيعتِ با ابوبکر لغزشى ناگهانى‌بود که شد؛ اگر عمر بميرد ما با على علیه السلام بيعت مى‌کنيم. اين خبر، هنگامى در مِنى به عمر رسيد که مى‌خواست به سوى مدينه حرکت‌کند . 🔻اولين جمعه که در مسجد پيامبرصلی الله علیه و آله در مدينه بر منبر رفت، خطبه‌اى مفصّل خواند و در آخر آن گفت که بيعت باابوبکر لغزشى ناگهانى‌بود که شد و خدا شرَّش را از مسلمانان دورکرد؛ بعد از اين بايد بيعت (با خليفه) با مشورت‌باشد و اگر کسى بدون مشورت با کسى بيعت‌کند، بايد هر دو کشته‌شوند. 🔻در آن زمان که ابولؤلؤه به شکم عمر خنجر زد و چون به او آب دادند آب از جاى زخم بيرون زد و معلوم شد که روده‌هايش پاره‌شده و خواهد‌مُرد، به او گفتند: بعد از خود کسى را تعيين‌کن . ❗️گفت: اگر ابوعبيده جرّاح زنده‌بود او راجانشين خود مى‌کردم؛ و اگر خدا دليل آن را از من مى‌پرسيد، در جواب مى‌گفتم که پيامبرت مى‌گفت که او امين امّت است! و اگر سالم، آزاد کرده ابوحُذَيفَه، زنده بود، بى‌شک او را به جاى خود برمى‌گزيدم؛ و اگر خدا مرا بازخواست مى‌کرد، مى‌گفتم که از پيامبرت شنيدم که مى‌گفت: سالم آنقدر خدا را دوست دارد که اگر از خدا هم نمى‌ترسيد او را نافرمانى نمى‌کرد. به او گفتند: اى‌امير، در هر صورت، يکى را به‌جانشينى خود تعيين‌کن. جواب داد: تصميم‌داشتم که مردى را به حکومت و فرمانروايى شما برگزينم که بى‌گمان شما را به سوى حق و عدالت راهبر مى‌بود (اشاره است به علىعلیه السلام)، اما نخواستم کار شما، در حال حيات و بعد از مرگ، بر دوش من باشد! ✍ بلاذرى، در انساب الاشراف، مى‌گويد: در روزى که عمر زخم برداشت، گفت تا على علیه السلام و عثمان و طلحه و زبير و عبدالرّحمن بن‌عوف و سعد ابن‌ابى و قّاص حاضر شوند. آن گاه،جز با على علیه السلام و عثمان با ديگرى سخن نگفت. 🔻به علىعلیه السلام گفت: اى‌على، شايد اين گروه (اهل شورا) حق خويشاوندى‌ات را با پيام پیامبر صلی الله علیه و آله و اين که داماد او بوده‌اى و ميزان دانش و فقهى را که خداوند به تو ارزانى داشته‌است در نظر بگيرند و تو را به حکومت خويش انتخاب کنند؛ در آن صورت، خدا را فراموش مکن! آنگاه رو به عثمان کرد وگفت: 🔻اى عثمان، شايد آنان داماد پيامبر صلی الله علیه وآله، بودن و سالمندى‌ات را رعايت کنند (و تو را به خلافت برگزينند). پس، اگر به حکومت رسيدى، از خدا بترس و آل ابومُعَيط را برگردن مردم سوارمکن. 👈سپس دستور داد تا صُهَيب را حاضر کنند و چون آمد به او گفت: تو به مدّت سه روز با مردم نماز مى‌گزارى و اينان نيز در خانه‌اى جمع مى‌شوند و در کار تعيين خليفه شور مى‌کنند. پس اگر به خلافت يک نفر از بين خودشان همرأى شدند، هر کس را که مخالفت کند گردن بزن و چون آن گروه از مجلس عمر بيرون شدند، عمر گفت: اگر مردم اَجلَح (اشاره به امیرالمومنین علیه‌السلام)را به خلافت انتخاب‌کنند، آنان را به راه‌است هدايت خواهد‌کرد. ✍بلاذرى، در انساب‌الاشراف، از قول واقِدِى مى‌نويسد: عمر درباره جانشين خود از اطرافيان پرسيد که چه کسى را انتخاب کند. به او گفتند: نظرت درباره عثمان چيست؟ گفت: اگر او را انتخاب‌کنم، آل ابومُعَيط (بنى اميه) را برگردنِ مردم سوار مى کند! گفتند: زبير چطور است؟ گفت: او در حالت‌خشنودى مؤمن است، و در هنگام خشم کافر دل! گفتند: طلحه چه؟ گفت: او مردى است متکبّر و خودپسند که بينى‌اش رو به بالاست و نشيمن‌گاهش در آب گفتند: سعد بن‌ابى وقّاص چطور؟ گفت: فرماندهى‌اش بر سوارکاران جنگى حرف ندارد، اما اداره يک آبادى هم برايش زياد و سنگين است. پرسيدند: درباره عبدالرّحمن بن‌عوف چه مى‌گويى؟ جواب داد: او همين که بتواند به خانواده‌اش برسد کافى‌است! ✍بلاذرى، در جاى ديگر، مى‌نويسد: چون عمر بن‌خطاب زخم برداشت، صُهَيب، آزاد کرده عبد‌الله بن‌جدْعان، را فرمان‌داد که سران مهاجر و انصار را در مجلس او حاضر کنند. چون آنان بر وى وارد شدند، گفت: من کارِ خلافت و حکومت شما را در ميان شش نفر از مهاجران نخستين، که هنگام وفات پيامبرصلی الله علیه وآله، مورد رضاى آن حضرت بوده‌اند، به شورا نهاده‌ام تا يک تن را از ميان خود به پيشوايى شما و امّت ‌برگزينند. 🔻آنگاه يک ‌يک اعضاى شورا را نام برد و سپس رو به ابوطَلْحَه زَيد بن‌سَهل خَزْرَجى کرد و گفت: پنجاه نفر از انصار را انتخاب‌کن تا تو را همراه‌باشند، و چون من درگذشتم اين چند نفر را وادار تا ظرف سه روز، نه بيشتر، يک نفر را از بينِ خود به پيشوايى خويش و امت انتخاب‌کنند. سپس صهيب را فرمان داد تا هنگامى که پيشوايى انتخاب نکرده‌اند با مردم نماز بگزارد. 📚سقيفه/مرحوم علامه سيد مرتضى عسكرى @rokny110