دلم هوای خودم را کرده است !
این روزها بیشتر از هر زمانی
دوست دارم خودم باشم
دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم
نه هراس از دست دادن ...
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
دنیا پر از آدم های کم حافظه است!
که یادشون رفته تو روزای سخت
کیا، کنارشون بوده !
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
هر چند وقت یکبار چک کنید ببینید شبیه
اونی که مسخرش میکردید نشده باشید !
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
#ماهگل🌼🌸 #پارت190 اگر به کیانی زنگ میزدم حرف هامو باور میکرد؟ یا ممکنه که دست محتشم و کیانی توی ی
ماهگل🌼🌸
#پارت191
همهشون تقاص پس میدن . همهشونو زجر میدم.
بزرگو کوچیک نداره اونها همهاشون زندگیمنو مادرمو نابود کردن .
باعث شدن بچگی من پراز حسرت باشه .
بچگی که همه بازی میکردن تو حیاط بزرگ عمارتمون و من باید یه گوشه مینشستمو غصه میخوردم ، زمانی که با چشمهای خودم میدیدم چجوری بچهها برای بزرگترهاشون ناز میکنن من باید بخاطر خوب کار نکردنم کتک میخوردم ، باید شبها با تن کبود سر روی بالش میذاشتم .
این انصاف نبود !
هرروز مینشستم یه گوشه و به این فکر میکردم مگه من چیکار کردم که باید تاوان پس بدم ، مگه چه خطایی ازم سر زده .
منی که حتی نمیدونستم دور و اطرافم چهخبره ؟
مثل یه حیوان مطیعتون شده بودم .
تاوان پس دادم ، تاوان کاری که نکرده بودم ، تاوان کاری که من حتی کوچکترین نقشی توش نداشتم .
تاوان دادن برای یه بچه خیلی سخت بود ، نامردی بود . به دور از انسانیت بود .
ولی تقاص تک تک کاریهایی که با من کردنو پس میدن.
نمیذارم یه آب خوش از گلوی هیچکدومشون پایین بره .
همهی بلاهایی که سر من اومد رو تلافی میکنم چه بسا بدتر . چه اونایی که توی عذاب دادن من نقش داشتن یا نه .
مهم نیست ! اصلا مهم نیست .تنها چیزی که این وسط اهمیت داره اینِ که به سزای عملشون برسن .
وجودمن پراز کینه، حسرت ، عقدهاست و مقصر این بدبختیهای من اونان .
علاوه براینکه سلطنتشونو نابود میکنمو دار و ندارشونو ازشون میگیرن کاری میکنم که حتی دیگه بهم دیگه رحم هم نکنن .
نابودتون میکنم .
الهی قربون دوستام برم
همه بی تربیت، فقیر، بی فرهنگ،خوشگل
روانی، با مزه😂
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
برنده اونیه که ...
شب رو بی فکر خوابید ...
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
و خدایی که در سختی هایمان
تنها پناه است ...
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
ماهگل🌼🌸 #پارت191 همهشون تقاص پس میدن . همهشونو زجر میدم. بزرگو کوچیک نداره اونها همهاشون ز
#ماهگل🌼🌸
#پارت192
" ارســـــلان"
دوباره شمارهی اون پرستار و میگیرم اما صدای *مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد * گوشمو پر میکنه .
باعصبانیت گوشی و به زمین میزنم و خودمو روی مبل پرت میکنم .
سرمو بین دستهام مخفی میکنم تا شاید فکری به ذهنم برسه اما فایدهای نداره.
مشتهای پیدر پی به سرم میزنم ولی نمیتونم این حرصی که تو وجودم به وجود اومده و خالی کنم .
با عصبانیت از جام بلند میشم و ضربهای به زیر میز میزنم که میز بر میگرده و گلدونی هم که وسط قرار گرفته هم محکم با زمین برخورد میکنه و خردو خاکشیر میشه.
از یادآوری روزی که با ماهگل برای خرید این وسائل رفته بودیم لبخند محوی روی لبهام نقش میبنده .
درسته باهام سرد برخورد میکرد ، بعضی اوقات توجهی به حضورم نداشت اما همون لبخندگاهو بی گاهی که روی لبش نقش میبست برای من دنیایی داشت .
دلم برای اون چالگونهاش ، برای غرغرهاش ، عطر تنش ، دستپختش تنگ شده .
از همون اول راه،من فقط و فقط براش دردسر درست کردم ولی با این حال خم به ابرو نیاورد، باعث جدایی از خانوادهاش شدم ولی همچنان مقاوم روی پاهاش ایستاد .
دستی به صورتم که از اشک چشمهام خیس شده میکشم.
من نباید گریه کنم ، اون قویه ، اون منو تنها نمیذاره ، نباید تنها بذاره ، نفس من به نفسهاش بنده...
من برای خوشحالی اون این همه اشتباه کردم.
به هوش که بیاد من قول میدم از گل نازک تر بهش نگم ، قول میدم مثل چشمهام مواظبش باشم.
قول میدم ماهمو دیگه اذیت نکنم ، کار اشتباهی نکنم که باعث رنجشش بشه .
کلافه خم میشموجنازهی موبایلمو از کف زمین جمع میکنم ، کاش داغون نشده باشه.
من آدرسی که داخل این گوشی لعنتی هست رو میخوام .
باتری رو داخلش میذارم و دکمهاش رو فشار میدم که روشن میشه .
نفس عمیقی میکشم و پیام محتشم عوضی رو باز میکنم و آدرس جایی که باید برمو میخونم و برای به خاطر سپردنش چند بار زیرلب تکرار میکنم .
گوشی رو داخل جیب شلوارم میذارمو با برداشتن سویچ ماشین از خونه بیرون میرم و در و قفل میکنم .
❤️
قول میدم تا آخر عمر
به اذیت کردنت ادامه بدم ...
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
#ماهگل🌼🌸 #پارت192 " ارســـــلان" دوباره شمارهی اون پرستار و میگیرم اما صدای *مشترک مورد نظر در د
#ماهگل🌼🌸
#پارت193
تمام مسیرو به این فکر میکنم که ای کاش یه فرصت دیگه داشته باشم تا بتونم اشتباهات گذاشتهامو جبران کنم و بتونم زندگی رو برای ماهگل بهشت کنم زندگی که حق ماهگله .
ماشین رو جلوی گاراژ پارک میکنمو پیاده میشم .
با قدم های آروم به سمت گاراژ میرم ، با پام هل ریزی به در میدم که با صدای بدی باز میشه و فضای تاریک گاراژ جلوی چشمهام نقش میبنده .
سعی میکنم بر ترسم غلبه کنم .
سکوت گاراژ و برهوت این گاراژ باعث میشه تا ترس و وحشت بیشتر از قبل وجودمو دربر بگیره .
_محتشم ، خیال بیرون اومدن نداری ! تو که اینقدر بزدل نبودی .
_الانم نیستم ولی یه آدم باهوش اول موقعیتو میسنجه بعد بیرون میآد .
به سمت صدا بر میگردم که محتشم رو با دوتا از آدمهای غول پیکرش میبینم و میفهمم که کارم تمومه.
بزرگترین اشتباهم تنها اومدن اینجا بوده .
خودمو نمیبازم و پوزخندی میزنم :
_الان تو باهوش رو به خودت نسبت دادی ؟
خندهی تمسخرآمیزی میکنه:
_نه باتو بودم .
دورم میچرخه و ادامه میده :
_اینقدر احقی که تنها پاشدی اومدی تو دل شیر ، اونقدر احمقی که به من اعتماد کردی .
واقعیتی که سعی داشتم از خودم پنهان کنم و محتشم با نهایت بی رحمی تو صورتم میزنه ، من چقدر بدبخت و حقیرم که هنوزهم باور نمیکنم .
خونسردیمو همچنان حفظ میکنم و ابرو درهم میکشم :
_کارتو بگو میخوام برم .
محتشم با لبخند مصنوعی دست داخل جیب شلوارش میکنه :
_کار من گفتنی نیست .
و با سر اشاره به یکی از همون دوتا نرِغول میکنه .
که بعدازحرکت سرمحتشم هفت تیری به سمت قلبم نشونه گرفته میشه .
ناباور میخندم :
_تو هیچوقت این کارو نمیکنی ،کشتن من دردسر برات میشه .
ابروهاشو بالا میبره و نیشخندی میزنه
_آخه تو چه دردسری میتونی برای من داشته باشی.
سرشو سمت بادیگاردش بر میگردونه و با تمسخر میپرسه :
_میتونه برام دردسر بشه ؟
_نه آقا .
محتشم بالحن قاطعی میگه
_پس بزنش .
❤️
هرگاه فکر کردید
از پس مشکلی بر نمی آیید
باید سه کلمه بگویید :
پروردگار من بزرگه
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii