eitaa logo
🎀دختــــــرخــــــونــده🎀
9.5هزار دنبال‌کننده
26 عکس
11 ویدیو
0 فایل
روایتِ سرگذشتِ گلاب پُر از عـــشقِ✨ بمـون، بخــون؛ قـول میدم عاشقـش میــشی🫀
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀دختــــــرخــــــونــده🎀
#دخترخونده #پارت_دویست_نودوپنج مژگان که رفت داریوش یکساعت برای پدرام خط و نشون کشید و بالاخره راضی
خیلی دیر وقت بود که رسیدیم خونه ...همه خواب بودن ... به ماهان سری زدم و براب خواب رفتم اتاق... داریوش روی تخت بیهوش خواب بود ...کنارش نشستم‌...دستی تو موهاش کشیدم و اروم نزدیک گوشش گفتم : خوابیدی ؟‌ جوابی نداد و دوباره گفتم : نخواب دیگه ...ولی خیلی خسته بود ... سرمو به بازوش تکیه دادم و خوابیدم ... با نوازش های دستش چشم هامو باز کردم ... لبخندی زد و گفت : بلند شو صبح شده ... چشم هامو کامل باز کردم ... صدای موج دریا میومد ... داریوش تو کمد دنبال لباس بود و گفت : هوا عالیه نمیخوای بیای بریم کنار دریا ... _ دلم میخواد بخوابم باز ... داریوش جلو اومد خم شد سر ماهان رو بوسید ... _ دیروز از بس راه رفته خسته است ... _ خداروشکر که کلیه اش خوب شد ...نمیدونی چه استرسی داشتم ... _ دکتر گفته بود یکساله که بشه خوب میشه ... به بیرون پنجره نگاهی انداختم ... تولد یکسالگیش بود ... انگار همین دیروز بود که بدنیا اومده بود ... تیر ماه گرم و افتاب سوزانش ...تو شمال که گرمتر بود و شرجی تر ... اولین باری بود که مسافرت میرفنم شمال ... داریوش برای خرید زمین اومده بود و ما رو هم اورده بود ... پسرم راه میرفت و چندتا کلمه صحبت میکرد ... فقط خدا میدونست چقدر برامون شیرین بود ... سالها سختی کشیده بودم و حالا خوشبخت بودم ... تو هر خونه ای دعوا بود اما ما جدی نمیگرفتیمشون و زود فراموش میکردیم ... داریوش موهامو از روی شونه ام کنار زد ... اروم‌گردنمو بوسید و گفت : هوا دم ظهر خیلی گرم میشه یه سر میرم دفتر خونه سندهامو بگیرم و بیام بریم ... _ زود برگرد ... _ باشه ...به پدرام زنگ‌زدم هنوز خواب بود گفتم یسر بره به خونه بزنه ... 🍀 ↬ @roman_khon ˘◡˘
🎀دختــــــرخــــــونــده🎀
#دخترخونده #پارت_دویست_نودوششم خیلی دیر وقت بود که رسیدیم خونه ...همه خواب بودن ... به ماهان سری زد
پدرام و یه دختری تو شرف ازدواج بودن ... باورم نمیشد داریوش حتی برای ازدواج اونم نظر میداد ... یوقتها خیلی سخت گیر میشد ....اما وقتی نگاهش میکردم ...تمام اونا فراموشم میشد ... با ماهان وقت گذروندن خیلی خوب بود ...داریوش به جبران همه چیز بزرگترین تولد یکسالگی رو براش گرفت ... یه جشن باشکوه ... پسرم تنها چیزی بود که نمیشد ازش دل کند ... گاهی که فکر میکنم حق با مژگان بود ...من داشتم در حق ماهان ستم میکردم نه خوبی ... رفاه و ریخت و پاشی که خونه داریوش داشت هیچ وقت کنار من نداشت ... داریوش یجوری بهش وابسته شده بود که هیچ کس تصورشم نمیکرد ... خسته از تولد ماهان برگشتیم خونه ... مادرم و بچه ها رفتن خوابیدن و اکرم خانم ماهان رو برد تو اتاقش کنار خودش ... داریوش کتشو در میاورد ... بدو بدو از پست سرش بغل گرفتمش ... سرمو به پشتش چسبوندم ... دستهامو نوازش کرد ... _ اخ که این دستهای تو چقدر ارومم میکنه ...خسته هم که باشم تو خستگی مو تموم میکنی ... بین دستم به سمتم چرخید انصافا هر دو یکم تپل شده بودیم ... داریوش دستهاشو تو گودی کمرم گذاشت و محکم منو به خودش چسبوند ‌.. _ امشب خیلی خوشگلتر شده بودی ... ابرومو بالا دادم ... _ هنر دست شهرزاد بود بازم گل کاشت ‌... _ شهرزاد کاری نمیکنه ...این چشم ها خودشون جادو دارن ... کفش هام پاشنه دار بود ... دستهامو کنار صورتش گزاشتم و اروم جلو رفتم ...با همون شور و شوق لبهاشو بوسیدم ... اتیشی که وجودمو میسوزند ... محکم تنمو چنگ‌ زد ... _ بازم شیطون شدیا ... دکمه های پیراهنشو باز کردم‌ و با خنده گفتم :شیطنت فقط کنار تو مزه میده ... امشب قشنگترین شب برای من بود ... 🍀 ↬ @roman_khon ˘◡˘
پـارت قشنگم ..💚🍉~
⪻ گر درون، تیره نباشد همه دنیاست بهشت.🍃⪼
🎀دختــــــرخــــــونــده🎀
#دخترخونده #پارت_دویست_نودوهفتم پدرام و یه دختری تو شرف ازدواج بودن ... باورم نمیشد داریوش حتی برای
امشب قشنگترین شب برای من بود ... تو نبودی اما من حست میکردم ..‌پاره تنم شبیه تو اومد تو اغوشم و هزاربار خدارو شکر کردم ... لبخندی زد و زیپ پیراهنمو پایین کشید... گرمای دستش دیوونم میکرد ... روی تخت دراز کشیدم و دستهامو براش باز کردم ... با لبخند جلو اومد و ... روزهای قشنگمون جلو میرفت ...تا چشم روی هم گذاشتیم پسرم قد کشید و کلاس اول رفت ... سال نود و هفت بود ...زندگیم چیزی کم نداشت ...همه چیز به همون قشنگی بود که میشد تو خواب دید ... بچگی خودم خیلی تلخ گذشته بود اما حالا برای پسرم همه کار میکردم ... دوباره همون حالات رو داشتم ...حس میکردم باردارم ....بازم ناخواسته بود ... یه ترسی دوباره تو تنم نشسته بود و نمیدونستم داریوش میخواد و خوشحال میشه یا ناراحت ....برگه ازمایش رو مچاله کردم و تو کیفم گزاشتم انصافا اونطور شور و شوق نداشتم ... نگاهی به ویترین سیسمونی فروشی انداختم ...چقدر چیزهای قشنگ‌داشت ... خودم ماشین داشتم و چندسال بودگواهینامه گرفته بودم ... رفتم جلو مدرسه ماهان دنبالش ‌..سرویسش هم اونجا منتظرش بود ... ماهان بدو بدو سوار ماشین شد ‌... _ سلام مامی مرسی که اومدی دنبالم ... _ سلام به روی ماهت قشنگم ...خسته نباشی _ تشکر ...تشکر ...بابایی جونم کجاست ؟‌ _ رفته پیش پدرام امروز باید خونه رو تحویل میداد ..‌زن پدرام دختر خیلی خوبی بود و شده بورن بهترین دوستهای ما ...مدام پیش ما بودن و داریوش همه جوره هواشون رو داشت ... تنها چیزی که همیشه شادم میکرد خوشبختی مادرم بود ...دیگه برای خودش خونه جدا داشت و زندگی خوب ...رحیم اومده بود تهران و داریوش بعد سربازیش به دوستش گفته بود تو شرکت لاستیک سازی مشغول بود ... همه چیز خوب جلو میرفت ... مادرم بزرگم میگفت اونی که خدا بخواد خوبه و خدا برای من که خوب خواست همه کنار من خوب شدن ...ولی با دایی و زنش هیچ رابطه ای ندارم و نمیخوامم داشته باشم ... 🍀 ↬ @roman_khon ˘◡˘
پــــارت جدید زیبــــا ..🍓
🎀دختــــــرخــــــونــده🎀
#دخترخونده #پارت_دویست_نودوهشتم امشب قشنگترین شب برای من بود ... تو نبودی اما من حست میکردم ..‌پار
ماهان بدو بدو تو سالن بازی میکرد ...یوقتا اگه ازش عصبی میشدم و میخواستم دعواش کنم اکرم خانم ناراحت میشد و اخم میکرد ...ماهان هم از محبت های زیادیش لوس و شیطون شده بود ... داریوش تو دفتر کارش بود ...موهامو دورم ریختم و اروم رفتم داخل ...سرشو بالا اورد ... _ جونم ؟ ... جلوتر رفتم و گفتم : خسته نباشی ... _ ممنونم ...چه لباس قشنگی ‌‌‌... دوری زدم تا چین های پیراهنم باز بشه و گفتم : بخاطر شما کوتاه پوشیدم .. به پاهام نگاهی انداخت و گفت : ممنونم ...روی پاهاش نشستم دستهامو روی شونه اش گزاشتم نمیدونستم جطور قراره بگم وبالاخره گفتم : داریوش باید باهات حرف بزنم ... دقیق نگاهم کرد و گفت : چی شده ... نفس عمیقی کشیدم ...لبمو اروم گزیدم و گفتم : منم یه هفته است که فهمیدم بخدا منم مقصر نیستم تو مقصری ... ابروشو بالا داد و منتظر ادامه اش شد ... _ داریوش ازمایش دادم باردارم ... توقع نداشتم لبخند بزنه و گفت " مبارکه ... _ خوشحال شدی ؟ سرشو جلو اورد به سرم تکیه داد و گفت : معلومه که خوشحال شدم ...شاید اگه دهسال پیش بود اتیش به پا میکردم ولی الان خوشحالم ولی یجیزی دلم میخواد ‌‌. _ اول خداکنه سالم باشه ...بعدش دلم میخواد دختر باشه یه دختر مو فرفری ...اخمی کردم و گفتم : میخوام موهامو کراتینه کنم ... _ من همینجوری هم دوستت دارم ... سرمو روی شونه اش گزاشتم ... خدا صدای دل داریوش رو شنید و دخترم بهار نود و هشت اومد پیشمون ...دلوین دردونه باباش ...حتی اسمشم خودش انتخاب کرد ...یه دختر خوشگل با موهای صاف ‌... 🍀 ↬ @roman_khon ˘◡˘