eitaa logo
عــاشقانه‌مذهبی💍💙
24 دنبال‌کننده
9 عکس
2 ویدیو
0 فایل
✨﷽✨ مولا میفرمایند : "هرگاه واردخانـܘ می‌شدم  فاطمــܘ تمامِ اندوه مرا مܨگرفت .𔘓"  رمان چنل :°«دلداده اܨ امنیت❤️ » هرروز پارت داریم °حوالی⏰ 𝟭𝟱 الی 𝟭𝟳عصر° شࢪو؏مــون ¦‹¹⁴⁰³/⁰⁷/²²› آیدی ادمین🍓: @Banoo_fatemeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿✨بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیـم✨🌿
"🫀🥺🖇"
عــاشقانه‌مذهبی💍💙
"🫀🥺🖇"
♥️ℒℴνℯ♥️ عشق برای من یعنی فدا شدن یعنی از خودگذشتگی یعنی بودنت در کنارم . ‌. . کاری به معنایی که دیگران از عشق دارند ندارم . ‌. . من عشق را در بودن تو می دانم و اگر لازم باشد برای بودنت خودم را هم فدا خواهم کرد . . . همین که در قلبت باشم و همینکه فراموشم نکنی و مرا به خاطر‌ آوری برایم کافیست❤🥺 ↰ᬼ⊰عــاشـقانــܘ مــذهبܨ💙💍⊱⿻ᭂ @Roman_mazhabg ⊰᯽⊱┈──╌🫀🖇╌──┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزای دلم ما یک روزه کانال زدیم به امید خدا بیشتر میشیم نگران نباشین با ما همـــراه باشیـــــن 😎✨ به ۳۰ تا که رسیدیم رمان را شروع میکنیم🍓☺️
‌‌‌ [ میانِ تمامِ نَداشته هایَم ⦇ٺــــــو⦈ را تنها سَرمایه‌یِ ↡ جاودانهِ ⦇قلبَــــــم⦈ میدانَم :))🫀 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ↰ᬼ⊰عــاشـقانــܘ مــذهبܨ💙💍⊱⿻ᭂ @Roman_mazhabg ⊰᯽⊱┈──╌🫀🖇╌──┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🫀⛓️»
عــاشقانه‌مذهبی💍💙
«🫀⛓️»
- ⌝دردیـٰار؎که‌دراوُنیست‌کسـی‌ یـٰارِکسـی‌ ، بـٰاید ؛ این‌دسـت‌به‌دستـٰانِ‌تـــوزنجیـرشود ..!⛓⌞ ↰ᬼ⊰عــاشـقانــܘ مــذهبܨ💙💍⊱⿻ᭂ @Roman_mazhabg ⊰᯽⊱┈──╌🫀🖇╌──┈⊰᯽⊱
رمان اول 🍃 ⇣⇣شـــــــــــــروع رمـــــــان ⇣⇣ @Roman_mazhabg ⊰᯽⊱┈──╌🫀🖇╌──┈⊰᯽⊱
🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓 🦋رمــــان دلداده ی امنیت🦋 💞پــــاࢪت 𝟏 ساعت ده صبح به وقت شیراز بلیط داشتیم قراربود بیایم شیرازبه دیدن عموم بعداز کلی معطلی های توراهی بالاخره رسیدیم شیراز چقدر شیراز عوض شده بود خیلی ازچیزی که شش سال پیش دیده بودم تغییرکرده بودمنتظرشدیم تاداداش حسین بیاد دنبالمون اومدوکلی بوسش کردم چقدر دلم براش تنگ شده بود خوشحال بودم ازاینکه بالاخره بعد شش سال دیدمش:) راهی  خونه شدیم حسن همراهمون نیومدترجیح دادهمون بمونه قم ولی به همراه محمد،علی،سارا،مهراوه وحنا راهی شیراز شدیم پس ازمدتی رسیدیم منزل داداش حسین بابچه های داداش سلام کردم چقدر ازدینشون خوشحال شده بودم پریدند توبغلم ماشالا چقدر بامزه شدند،رفتیم تاوسیله هایمان رابزاریم پس ازمدتی حنانه زنداداشم اومدچقدد تغییرکرده بود بغلش کردم چقدر خوشحال بودم ازدیدنشون ایندفعه قراربود یکم بیشتربمونیم شیراز بعدازکلی استراحت به دوستای قدیمیم:(نرگس وریحانه زنگ زدم وبهشون گفتم شایدباورتون نشه ولی من الان شیرازم یهو نرگس گفت:(چی؟ چیشده؟ توکجایی؟ گفتم دورت بگردم نرگس شیرازم،گفت واییی چه بی خبرخوش اومدی گفتم آره دیگه بی خبربیشترمیچسبه یهو گفت:(اومدی برای تولد هدی؟ گفتم اوهوم ولی بهش نگیااقراره سوپرایزش کنم گفت باشه خیالت راحت از چندماه قبلش بامامان وآبجیش هماهنگ شده بودم مامانش میگفت:(بفهمه تواومدی میمیره دورش بگردم سه ساله ندیدمش سه شنبه بود رفتم نرگس وریحانه رو ببینم درکه بازشد یهو نرگس جیغ زدد واییی نیلوفررخوش اومدی مامانش اومدوگفت:(چیشده منوکه دیدزدزیرگریه گفت خوش اومدی دخترم:) وقرارشد بریم برای هدی خریدکنم میدونستم عین خودم عکس دوست داره یدونه عکس وعطرگرفتم وروز تولدش فرارسید بی صبرانه منتظرشدم... رفتم دم درخونشوون که مامانش میگفت:(وقتشه یه آرزو باصدای بلندویه آرزو تودلت کنی یک دوسه گفت یکی ازآرزوهام اینه...اومدبگه حرفشو که یهو بغضش ترکید گفت بگذریم... همه میدونستن آرزوش اینکه منو ببینه وبرگردیم برای همیشه شیراز آروم ازدرپشتی رفتم تو... همه جاتاریک منتظرفوتش بود که فوت کردو چشاش بغضی یهو ازپشتش رفتم وچشماشو بستم چشای خودم شدپراز اشک بعدازاون همه دوری دیگه پیششم هعی میگفت:(رضااذیت نکن همه میگفتن رضا نیس یهو دستامو برداشتم برگشت ونگام کردخندیدوبرگشت... دوباره برگشت نگام کردوجیغ میزدد وایییی توووو نیلوفرررر واییی انگاری یهو خشکش زد گفتم هدی آروم اره واقعیم منم نیلو هیچی نمیگفت یهو زدزیرگریه رفتم بغلش کردم چشاش شده بود پرازاشک گفتم هدی آروم باش الان که پیشتم گفت وووی نیلو زندگیم خوش اومدی گفتم آروم بشو گریه هاتو کن گفت:(من باورم نمیشه تواینجایی یهو مادربزرگش گفت چقدر خدادوست داره هدی دودقیقه از تولدت نگذشت که آرزوت برآورده شد گفتم ووی هدی مگه چه آرزویی کردی؟ یهو داداشش گفت:(آرزوکردشمارو ببینه وبیای شیراز اینوگفت چشام شداشکی بغلش کردم وگفت:(دیگه اینجایی نه؟! گفتم به کسی نگی فعلا آره اون گریه من گریه،خودمم یه کیک برده بودم گفتم بیا یدونه بااین بگیریم یدونه عکس گرفتیم که یهو گفت باشه وبعدخیلی زیبا کیکو برداشتم گفتم نگااینجاکه عکس قشنگ شه یهو خالیش کردم روصورتش میگه وووی نیلوفر عکس یادگاری گرفتیم وقرارشدفرداش بازم بریم بیرون یه دل سیر... ادامه دارد . . . نویسنده : حنیفـــا سادات 🕊 کپی فقط باذکر نام نویسنده💖 🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓
«🤍،🫀،🥺»
عــاشقانه‌مذهبی💍💙
«🤍،🫀،🥺»
- تورا 'جانم' صداکردم ولیکن‌برترازجانی مگرجان‌بی‌تومی ماند دراین‌تندیس‌انسانی . . .🌱(: ↰ᬼ⊰عــاشـقانــܘ مــذهبܨ💙💍⊱⿻ᭂ @Roman_mazhabg ⊰᯽⊱┈──╌🫀🖇╌──┈⊰᯽⊱