eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 ✾ والدين بارها و بارها ادب را با بى‌ادبى و بى احترامى به كودک ياد می دهند. ❁ وقتى كودک فراموش می كند كه بگويد "متشكرم" والدين آن را در حضور ديگران به او گوشزد ميكنند، ↫اين كار خودش بى احترامى است. ❁ والدين شتابان به فرزندشان يادآورى می كنند كه بگويد "خداحافظ" حتى قبل از آنكه خودشان خداحافظى كرده باشند. ❁ وقتى كودكان گفتگوى بزرگترها را قطع ميكنند، بزرگترها معمولا با خشم و عصبانيت واكنش نشان می دهند "بى ادب نباش، حرف كسى را قطع كردن بى ادبى است." ↫ با اين حال قطع كردن صحبت قطع كننده هم بى ادبى است. ✾ والدين نبايد در روش ادب كردن كودک خودشان هم بى ادب باشند. 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ❂ اهل بهـشت چهار ویژگے دارند ✽ آیا ما هم بهشتی هستیم؟ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 ۱۱۷ هنوز موهایش بوے عطر میدهد...سرم را ڪمے عقب میڪشم ڪہ بہ چشمانش نگاه ڪنم..بہ ارامشش چشم بدوزم... همانطور ڪہ تبسمے ازرضایت لبهایم را پوشانده نگاهم را بہ تمام صورتش میڪشم ڪہ... احساس میڪنم زیر ماسڪ...درست ڪنارلبش...سرخ شده....نور مهتابے سقف روے ماسڪش افتاده و دید را ڪم میڪند! نزدیڪ تر میشوم و چشمهایم را ریز میڪنم...سرخی چون رشتہ اے هرلحظہ بلند و پهن تر میشود... ابروهایم درهم میروند ... شوڪہ ریسمان سرخ را دنبال میڪنم انقدر ڪہ اززیر ماسڪ میلغزد و لابہ لاے محاسن قهوه اے یحیے گم میشود...ڪندشدن ضربان قلبم را بہ خوبے احساس میڪنم..سرانگشتانم را روے موهاے بلند صورتش میڪشم و بلافاصلہ بہ انگشتانم نگاه میڪنم... سرخے گویے در منافذ پوستم فرو میرود و خشڪ میشود!! خون!دست لرزانم را روے شانہ اش میگذارم.. _ یا زینب س... سرمیگردانم ،چشمانم روے خطوط مانیتور براے لحظہ اے قفل میشوند... انحناهاےخطوط هربار فاصلہ شا ازهم ڪمتر میشود....چون موج دریایے ڪہ پیش ازین طوفان زده رو بہ ارامے میروند...رو بہ سڪون!!!!....دهانم را براے ڪشیدن فریاد باز میڪنم...اما صدا درگلویم خفہ میشود!...دوباره بہ صورتش نگاه میڪنم...اینبار رگہ هاے خون ...از بینے اش تا روے لبهایش سرمیخورند.... خون از وجود او دل میڪند و در رگهاے من منجمد میشود... گردنش را میگیرم و براے صدا زدنش تقلا میڪنم _ یح...ے....یحیے!...یحے...یحیے!!!... اشڪ در پے اشڪ از چشمانم روے سینہ اش مے افتد!!... بهہ دقیقہ اے نڪشیده خون بہ گردنش میرسد و بالشت سفیدش را رنگ میزند!... پشتم تیر میڪشد و درد و ترس چون بختڪ به جانم میچسبند!...به پشت سرنگاه میکنم....باید یکی را صدہ بزنم....هستے ام مقابل چشمانم اب ڪہ نہ خون میشود!!...گردنش را رها میڪنم و بہ هرجان ڪندنے ڪہ میشود از روے تخت بلند میشوم اما زانوهاے چون چوب خشڪ میشوند و روے زمین مے افتم... لبہ ے تخت را میگیرم و بہ سختے بلند میشوم... Sapp.ir/roman_mazhabi تپش قلبم هرآن براے ایستادن تهدیدم میڪند!.. دیوانہ وار خودم را بہ سختے جلو میڪشم...فریاد میزنم...اما در وجود خودم!!! در دل زخم خورده ام...دوباره فریاد میزنم!!....چون لال مادرزادے ڪہ براے نجات جانش دست و پا میزند ولے ..هیچ چیز شنیده نمیشود...تنها میتوان دید ...حسرتے ڪہ از چشمانش سرازیر میشود.... احساس میڪنم در اتاق فرسخ ها دور شده...هرگز بہ ان نخواهم رسید... همان دم صداے جیغ مرگ چون شلیڪ اخر نفسم را میگیرد..برمیگردم و بادیدن خطوط هموار روے مانیتور ، سرم را بہ چپ و راست تڪان میدهم .. _ نہ!...نہ.... یڪبار دیگر فریاد میڪشم....انقدر بلند ڪہ وجودم را از درون میلرزاند....انقدر بلند ڪہ طفلڪ معصومم درون شڪم ان را میشنود و گوشہ اے جمع میشود....احساسش میڪنم... چرا خفہ شده ام...؟؟.. ...چون ڪسانے ڪہ پایے براے حرڪت ندارند...خوم را روے تخت میندازم و از پاهاے یحیے میگیرم و جلو میروم...صدای هق هقم دراتاق میپیچید... یکبار دیگر به مانیتور نگاه میکنم...نه!...تمام نشد!...تمام نشد... دروغ میگویند..همه دروغ میگویند....این دستگاه هم ازانهاست....چشم نداشت تورا بامن ببیند! نه!؟...دست میندازم و ماسک را از روی صورتش پایین میکشم...اطراف لب و محاسنش تماما خونی شده.... حنا گذاشته دلبرم!....سرش را دراغوش میگیرم و موهایش را نوازش میکنم.. _ قول دادی..قول دادی....الان وقتش نیس..وقتش نیس...پاشو بگو دروغ میگن....پاشو.. چانه ام را روی سرش میگذارم و سرش را بیش از پیش به سینه فشار میدهم _ الان نباید...نباید تموم شه!...توهنوز لباسای حسنارو ندیدی.... ... ✍نویسنده:میم سادات هاشمی✨ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
" اگر رای میاورد " پ‌‌‌‌‌ن :تو رو خدا دیگه هر دروغی رو باور نکنیم :/👊🏼💣! 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🏴 ❁ در قرآن از وجود پیغمبر به عنوان «رحمة للعالمین» تعبیر شده است. ❁ این رحمت، محدود نیست؛ ↫ شامل تربیت، تزکیه، تعلیم و هدایت انسانها به صراط مستقیم ↫ و پیشرفت انسانها در زمینه‏ زندگى مادى و معنویشان هم هست. ❁ مخصوص مردم آن زمان هم نیست؛ ↫ متعلق به طول تاریخ است 💻 سایت مقام معظم رهبری 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
این گَلـ هـــــــای زیبـاااا تـقـدیم بـه عـزیـزانـی کـه شـکفـتـن هیـچ گـلی زیباتر از لبخند آنها نیست شب خوبی داشته باشید🌸 🌹👉 🎵
الهي به اذن تو، به عشق تو، "به ياد تو" به نام تو ، و با تو براي خوشنودي تو، عهدي كه با تو داریم از "يادمان نرود" و چنان باشیم كه تو مي خواهي نه آنطور كه ما مي خواهیم.... سلام صبحتون بخیر 🌹👉 🎵
💖 فراموش نکنيد که به کودکان خود بگوييد آن ها را دوست داريد. ❊ ما آنقدر غالبا درگير برنامه هاي روزمره خود مي شويم که فراموش مي کنيم به فرزندان خود بگوييم آن ها را دوست داريم. ↫اين کار کودک را لوس نمي کند زيرا در واقع نشان از عشق دادن به فرزندتان مي باشد. 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
📝 ✮ روزی سگی نزد شیر آمد و گفت : با من کشتی بگیر! ✬اما شیر قبول نکرد که با او کشتی بگیرد. ✮ سگ گفت : من نزد تمام سگان خواهم گفت که شیر از مقابله با من می‌ترسد! ✬ شیر گفت: سرزنش سگان برای من خوش تر است تا اینکه شیران مرا شماتت کنند که با سگی کشتی گرفته ام... ___________________ یادمان باشد هر کاری و هر سخنی ارزش پاسخ دادن ندارد 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
[حَىَ عَلي الجِهاد♥️🌱] 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
امروز به دور خودش می کشد و مطمئن باشد که ما آن راهم خواهیم کرد! ⸤ سردارقاآنی♥️🌱 ⸣ 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 ۱۱۸ ازشدت گریھ شانھ هایم ڪھ هیچ،یحیـے هم دراغوشم میلرزد... _ یازینب س....یازینب س... لبم را روی سرش میگذارم...میان موهای سوختھ اش.... _ حق من از تو همین بود؟! نفس بڪش... نزار تنها شم...نفس بڪش .... بلاخره صدایم ازاد میشود، با تمام جانم صدا میزنم: _ یا حسیــــــــــــــــن ع.... چندثانیھ نگذشتھ دراتاق باز میشود و چندپرستار و دڪتر واعظے داخل میدوند. چیزی بھ هم میگویند، شاید هم به من!نمیفهمم!دنیا دور سرم میچرخد.اصلا مگر دیگر دنیایـے هم هست؟! دنیای من دراغوشم جان داد و رفت... دستان ڪسے را روی بازوهایم احساس میڪنم... چیڪار میڪنید؟!سعـے میڪنند یحیـے را از سینھ ام جدا ڪنند.من اما سرسختانھ تمام دارایے ام را بھ تنم میدوزم.یڪ نفر میشود دو...سھ...چهارنفر. اخر سرتلاششان جواب میدهد؛ منن را عقب میڪشند.دڪترواعظے با سراستین اشڪ از چشمانش میگیرد و خودش بادستان خودش ملافھ ای ڪھ تا لختـے پیش برای گرم شدن وجودِ وجودم بود را ڪفن رویش میڪند.همینڪھ ملافه روی صورتش میڪشد... Sapp.ir/roman_mazhabi روح من است ڪھ دست از جانم میڪشد... ... ما توی شهر ازین محیا و یحیـے ها خیلے زیاد داریم برای نشراین داستان دوستانتون رو بھ ڪانال دعوت ڪنید ارزش نداره یڪے دونفر بیشتر بخونن؟ منتظر قسمت آخــــرباشید ✍نویسنده:میم سادات هاشمی✨ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤