eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
/ بخش اول { عِشق پیدا شُد و آتش بہ همہ عالم زد....} از دفتر بیرون آمدم ...تقریبا ساعت نزدیڪ ۴بعد از ظهر بود ،هوا بسیار سرد بود و صداے باد در گوشم میپیچید . سوییچ را از ڪیفم دراوردم و سوار ماشین شدم . چند صد مترے از انتشاراتے دور شدم ڪہ موبایلم زنگ خورد ... سریعا گوشے را با یڪ دست از ڪیفم دراوردم و نام سوگند را ڪہ دیدم فورا جواب دادم: - الوو..سوگند... سوگند با صدایے گرفتہ و بغض آلود جواب داد: - سلام آبجے ... زنگ‌ زدم بگم من رفتم خونہ نگران نباش. - سلاام عزیزدلم... خوبے سوگند؟؟ Sapp.ir/roman_mazhabi - خوب ڪہ نیستم ... مامان قیافمو ڪہ دید فهمیدہ ے چیزایے شدہ سوال پیچم ڪرد ولے حوصلہ نداشتم توضیح بدم ... الان اومدم اتاق یڪم بخوابم دیدم خیلے زنگ زدے گفتم از نگرانے درت بیارم. - باشہ قربونت برم ...منم دارم میام اونجا ..نگران نباش من‌با مامان صحبت میڪنم. -باشہ پس ..میبینمت خداحافظ - خداحافظت عزیزم‌. ..........................................................🌸 دڪمہ ے آسانسور را فشردم تا بہ طبقہ ے سوم برود ... چند لحظہ بعد در آسانسور باز شد و وارد پاگرد شدم ... چند تقہ بہ در زدم و لحظہ اے بعد مامان در را باز ڪرد و با لبخندے نیمہ جان خوش آمد گفت. ڪفشم را دراودرم و داخل خانہ شدم ..‌ مامان را بہ آغوش ڪشیدم و سلام علیڪ ڪردم . مامان تعارف ڪرد تا روے مبل بنشینم و خودش بہ آشپزخانہ رفت .پالتو و شال گردنم را دراوردم و روے دستہ ے مبل گذاشتم... بااینڪہ ناهار هم نخوردہ بودم اما میل و اشتهاے هیچ چیز را نداشتم براے همین مامان را صدا ڪردم و گفتم: - مامان ؛بیزحمت فقط یہ لیوان آب و یہ قرص سردرد اگر دارے برام بیار. - مامان جان دارم برات ناهار گرم میڪنم. -نہ ...نمیخورم اشتها ندارم ... - رنگ‌و روے توعم ڪہ بدتر از سوگندہ ... چیشدہ آخہ؟ - شما قرص و آب و بیار بعدش بشین تا برات بگم . ✍🏻نویسنده: الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤