#قسمت_سیام/ بخش اول
#باغ_بے_برگے
#الهہ_رحیم_پور
{ عِشق پیدا شُد و آتش بہ همہ عالم زد....}
از دفتر بیرون آمدم ...تقریبا ساعت نزدیڪ ۴بعد از ظهر بود ،هوا بسیار سرد بود و صداے باد در گوشم میپیچید .
سوییچ را از ڪیفم دراوردم و سوار ماشین شدم . چند صد مترے از انتشاراتے دور شدم ڪہ موبایلم زنگ خورد ... سریعا گوشے را با یڪ دست از ڪیفم دراوردم و نام سوگند را ڪہ دیدم فورا جواب دادم:
- الوو..سوگند...
سوگند با صدایے گرفتہ و بغض آلود جواب داد:
- سلام آبجے ... زنگ زدم بگم من رفتم خونہ نگران نباش.
- سلاام عزیزدلم... خوبے سوگند؟؟
Sapp.ir/roman_mazhabi
- خوب ڪہ نیستم ... مامان قیافمو ڪہ دید فهمیدہ ے چیزایے شدہ سوال پیچم ڪرد ولے حوصلہ نداشتم توضیح بدم ... الان اومدم اتاق یڪم بخوابم دیدم خیلے زنگ زدے گفتم از نگرانے درت بیارم.
- باشہ قربونت برم ...منم دارم میام اونجا ..نگران نباش منبا مامان صحبت میڪنم.
-باشہ پس ..میبینمت خداحافظ
- خداحافظت عزیزم.
..........................................................🌸
دڪمہ ے آسانسور را فشردم تا بہ طبقہ ے سوم برود ... چند لحظہ بعد در آسانسور باز شد و وارد پاگرد شدم ... چند تقہ بہ در زدم و لحظہ اے بعد مامان در را باز ڪرد و با لبخندے نیمہ جان خوش آمد گفت.
ڪفشم را دراودرم و داخل خانہ شدم ..
مامان را بہ آغوش ڪشیدم و سلام علیڪ ڪردم .
مامان تعارف ڪرد تا روے مبل بنشینم و خودش بہ آشپزخانہ رفت .پالتو و شال گردنم را دراوردم و روے دستہ ے مبل گذاشتم... بااینڪہ ناهار هم نخوردہ بودم اما میل و اشتهاے هیچ چیز را نداشتم براے همین مامان را صدا ڪردم و گفتم:
- مامان ؛بیزحمت فقط یہ لیوان آب و یہ قرص سردرد اگر دارے برام بیار.
- مامان جان دارم برات ناهار گرم میڪنم.
-نہ ...نمیخورم اشتها ندارم ...
- رنگو روے توعم ڪہ بدتر از سوگندہ ... چیشدہ آخہ؟
- شما قرص و آب و بیار بعدش بشین تا برات بگم .
✍🏻نویسنده: الهہ رحیم پور
اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
📚Sapp.ir/roman_mazhabi
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال مجاز است❤