eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
{ جان بے جمالِ جانان ، میلِ جهان ندارد ...} گرماے هوا ڪلافہ ام میڪند و از راہ رفتن در خیابان هاے بے انتهاے تهران خستہ میشوم ... باید از آن روزهاے نحس دل ڪند... باید از تلخے ها گذشت و جهان را رنگ تازہ اے زد ...اما حیف ڪہ در دنیاے ما قانون پایستگے غم حاڪم است... دردها تمام‌نمیشوند... گذشتہ دفن نمیشود و مثل سایہ اے شوم هرڪجا باشے درست در ڪنارت سر درمے آورد... همیشہ ریسمانے محڪم ما را بہ گذشته‌مان متصل میڪند... درست مثل حال و روزِ من... صداے موبایلم باعث میشود تا ڪمے از دنیاے خودم بیرون بیایم... گوشے را از ڪیفم بیرون میڪشم و نام تماس گیرندہ را ڪہ میبینم دوبارہ هول و ولا در دلم بساط پهن میڪند... "وڪیل نوریان" انگشتم را روے صفحہ میڪشم و پاسخ میدهم: -بلہ... -سلام خانم شڪیب ..‌ نوریان هستم . -سلام آقاے نوریان... اتفاقے افتادہ ؟ - نہ ... نگران نشید..‌ فقط میخواستم ببینمتون ..‌.یہ صحبتایے باقے موندہ . - باشہ من بیرونم اتفاقا .‌‌..بیام دفترتون؟ -ممنون میشم تشریف بیارید. منتظرتونم. - چشم. تا نیم ساعت دیگہ اونجام. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 از تاڪسے پیادہ میشوم و بہ ساختمان بلندے ڪہ پیش رویم قرار دارد چشم میدوزم... ڪنار در ورودے تابلوهایے نصب شدہ با عناوین مختلف ڪہ یڪے از آنها متعلق بہ وڪیل میثاق است. " مهرداد نوریان ، وڪیل پایہ یڪ دادگستری" وارد ساختمان میشوم و بہ سمت آسانسور میروم . طبقہ ۸ ام را انتخاب میڪنم و چند لحظہ بعد آسانسور در طبقہ ۸ام می‌ایستد. وارد دفترنوریان میشوم ... دفترے نسبتا بزرگ با چیدمانے مدرن و سادہ... منشے تا مرا میبیند از جاے خود بلند میشود و با لبخندے میپرسد: - سلام ... خوش اومدید ... خانمِ ثمرہ شڪیب؟ -سلام .. ممنون. بلہ خودم هستم ... آقاے نوریان تماس گرفتن با بندہ ڪار داشتن. - بلہ ... بفرمایید ... ایشون داخل اتاق هستن. Sapp.ir/roman_mazhabi منشے این را میگوید و با دست بہ سمت اتاق روبہ رویے اش اشارہ میڪند ... چند قدمے جلوتر میروم و در میزنم ...صداے نوریان را میشنوم ڪہ "بفرمایید"ے میگوید و من هم در را باز میڪنم و وارد اتاق میشوم. نوریان ؛ مردے حدودا ۴۲_۳ سالہ با اندامے درشت و چهرہ اے بسیار جذاب بود ... وڪیلے خبرہ و انسانے محترم و متشخص... برایم از جایش بلند میشود و تعارف میڪند تا روے یڪے از مبل ها بنشینم... خودش هم ازپشت میزش بہ سمت مبل روبہ رویے ام مے آید و مینشیند. بعد از سلام و احوالپرسے مستقیما میرود سر اصل مطلب و میگوید: - خانم شڪیب... الان حدود ۶ ماهہ ڪہ از اعتراف آقاے میثاق نعیمے نسبت بہ قتل آقاے عطریان میگذرہ ... با توجہ بہ اینڪہ روند بررسے پروندہ ے آقاے عطریان حدودا ۴ سال طول ڪشیدہ و طے این مدت شخص ثالثے ڪہ از قضا بیگناہ بودہ و با تطمیع توسط همسر شما ، خودش رو قاتل معرفے میڪنہ ..الان دیگہ پروندہ بہ جاے حساسے رسیدہ... حقایق برملا شدہ و ... احتمالا بہ زودے دادگاہ آخر تشڪیل میشہ... و خودتون میدونید اگر ... اولیاے دم آقاے عطریان ، یعنے خانم مهین انصارے و آقاے حمیدعطریان از قصاص صرف نظر نڪنن ... متاسفانہ حڪم اجرا میشہ ... الان من از شما میخوام ڪہ هررآنچہ بہ من نگفتید یا بدون جزئیات گفتید رو بیان ڪنید تا من بتونم دفاعیہ آخر رو تنظیم ڪنم.... نویسنده:الهہ رحیم پور شعر:حافظ اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤