eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 آیت‌الله بهجت : هرکس می‌خواهد دعایش مستجاب شود، برای نجات مؤمنین و مؤمنات دعا کند. 📗 در محضر بهجت، ج٢، ص١۵۵  
•✾͜͡♥️• • [ خداحافظیِ‌ناب‌شیعیآن😎😍 ] از پيغمبرخدا ؛ سوال شد: • يا رسول‌الله،ما وقتی‌صحبت‌مان، با يکی‌تموم‌ميشه، پايان کلام‌مان او را به خدا مي سپاريم ؛ به بيان پارسي مي گوييم : خداحافظ و به زبان عربی : في امان الله ← 🖐🏻🌱 شما وقتی‌در معراج‌‌‌باخدا هم‌‌‌‌‌‌صحبت شديد،درپايان‌جمله‌که‌نمی‌توانستيدبه ذات‌خدا عرضه‌بداريد:تو را به خدا.. می سپارم....! • آخرين‌جمله‌ی رد و بدل‌شده،بين‌شما و خدا چه‌بود؟..حضرت فرمودند: پايان‌صحبت،خداوندسبحان به من "ياعلی" گفت،من نيز به خدای خود " يا علی " گفتم . . :))💕 اين آخرين‌جمله‌بين‌من و ذات‌مقدس خداوندی بود•• • ∞♥️ • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|°•🌸دخٺراݩ مهدۅۍ🌿•°|↓ ❥•ʝσɨŋ↷
اونروز میثاق؛ براے اولین بار خانواده‌ے رفیق چندین سالشو دید ... حسابے از مامان مهین و بابا تشڪر ڪرد و گفت ڪہ اون جمع براش یڪے از خاطرہ انگیز ترین جمع ها بودہ... میگفت تااون روز اینطور یه‌خانواده‌ے گرم و صمیمے رو ندیدہ بود ... دل دل میڪردم ڪہ زودتر قفل زبونم رو بشڪنم و این موضوع رو با مامان درمیون بذارم ...تو همین گیر و دار بود ڪہ یہ روز میثاق؛ بهترین دوستم... شریڪم ... رفیقم ..منو ڪشید ڪنار و گفت ڪہ میخواد ازدواج ڪنہ... خیلے خوشحال شدم ...از عمق وجودم خوشحال شدم براے رفیقے ڪہ پابہ پاش زندگے ڪردم....تااینڪہ میثاق اسم دخترے رو ڪہ خواهونش شدہ بود؛گفت ... ثمر... دخترخاله‌ے من... بہ وضوح دیدم ڪہ دنیا چطور تو یڪ ثانیہ میتونہ سیاہ بشہ و رو سرت خراب ....بہ وضوح دیدم ڪہ جون از تنِ آدمیزاد چطور در میرہ ... روح از چشمام پرڪشید و خوشحالے قلبم تبدیل شد بہ بغض‌... اونجا بود ڪہ فهمیدم عشقم ناخالصے دارہ .‌‌‌..باخودم گفتم اگر ثمرخانم هم میثاق رو بخواد؛ باید میبخشیدم ... باید عزیزترین داشته‌ے دلمو تو اون روزگار تقدیمِ صمیمے ترین رفیقم میڪردم ... تو اون لحظات ؛ فقط تونستم انقدرے خودمو ڪنترل ڪنم ڪہ میثاق چیزے از راز دلم نفهمہ ... با اون حال خراب از انتشاراتے زدم بیرون... باخودم گفتم اگر حتے یڪ درصد ، ثمر ،دلش با میثاق باشہ میتونے از عهده‌ے دل مچالہ شدت بربیاے؟ میتونے بزرگ شے و ببخشے ؟ اصلا ...اصلا چیو میخواے ببخشے هادے ؟ میخواے مخلوق خدا رو بہ یہ مخلوق دیگہ ببخشے ؟ توو؟؟؟ اصلا تو ڪے هستے ڪہ بخاطر گُذشتت منت بذارے سر آدما؟ نخواے هم باید بزرگ شے ...ولے اون بزرگے فایدہ ندارہ ...پس پاشدم ..‌دستامو رو زانوهام گذاشتم و بہ خدا و خودم قول دادم " راضے باشم بہ رضاش" تا اینڪہ چند وقت گذشت و خواستگارے میثاق علنے شد ... اولش خالہ قبول نمیڪرد و میگفت دخترم ڪلا ۲۰ سالشہ...زودہ براش ... اما وقتے فهمید دخترش هم دلداده‌ے میثاق نعیمے شدہ ...مخالفتے نڪرد و... یڪ حس بیست و چند سالہ تو چند روز تماام شد... من ڪسے و مقصر نمیدونستم ...خودم مقصر بودم...آدم عاشق بدون شهامت یہ جاے ڪارش میلنگہ ‌‌بدجورم میلنگہ .... از اونروز بہ خودم و خداے خودم قول دوم رو دادم ڪہ دخترِ خالہ مرضیہ ؛ فقط دختر خالہ مرضیہ اس ولاغیر... حُبش...عشقش...دوست داشتنش ..براے هادے ؛حرام تر از هر حرامیہ و خداے من شاهدہ ڪہ از عمق وجود براے شما و میثاق آرزوے خوشبختے ڪردم ...راستش اون شبے هم ڪہ بابام ؛ تو جمع راجع بہ خانم زرین سوال ڪرد ، من خودمو حسابے بازخواست ڪردم ڪہ چرا رو این مسئلہ حساس شدم و بابا رو هم حساس ڪردم ... یا اون روزے ڪہ گفتین من حڪم بشم بینتون دیدم هرجور حساب ڪنم قضاوتِ من از سر عدالت نیست و شاید ...شاید حتے ذرہ اے وقایع گذشتہ رو حڪمیت من اثر بذارہ... بعد اون ماجراهام تصمیم گرفتم باقے زندگیم رو ڪمے با شهامت تر بگذرونم ؛ باشهامت تر و تسلیم تر در مقابل خودش... Sapp.ir/roman_mazhabi حالام اگر سوگندخانم از دستم ناراحت و دلخورن ...حق دارن ؛ ... من بهشون غبطہ میخورم ڪہ تو عشق جراتے رو دارن ڪہ هادے نداشت؛ ولے ... ولے من نمیتونم لایق احساس پاڪش باشم ؛ میدونم ڪہ فرار از مشڪل راہ حل نیست ولے دل شڪستن هم تو قاموس من نیست... از عجایبِ دور گردونِ روزگار براے ما همین بس ڪہ نہ عماد نہ هادے و نہ سوگند نتونستن بہ وصال برسن ... اما باید راضے بود بہ رضاے خودش... اگر من و شما امروز تو این فاصلہ از هم قرار داریم ؛ قطعا بایدپازل زندگیمون اینطور چیدہ میشدہ... بابت ماجراهاے امروزم حلال ڪنید منو... همین ! ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
• فاصلہ‌مون‌باخداچقدره‌رفیق...؟! +خیلی‌خوب‌میشہ‌هرچندوقت‌یہ‌باراین سوال‌روازخودمون‌بپرسیم... بعدشم‌بشینیم‌به‌جوابش‌فکرکنیم :)! ♥️🙂 ‌-------•|📱|•-------‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی آروم✨ به امید تجلی روزی مملو از انوار الهی براتون آرزومندیم...✨🙏 ✨ ✨ -------------------
. • چـادرۍبرسـرم‌دارم، که‌عاقلانه‌انتخابش‌کردم وعاشقانه‌عاشقـش‌شدم..🌧☔️ من‌این‌عاشقانه‌‌هاۍ عاقلانه‌راعاشقم . !♥🖐🏿 - . !🌱 . •
{ نازنینا ما بہ نازِ تو جوانے دادہ ایم ...} نگاهم روے موزاییڪ هاے ڪف حیاط میخڪوب شدہ بود ... این حجم از بُهت و حیرت را نمیتوانستم هضم ڪنم ... هادے ، قصہ وار ، تمام ماجراهاے گذشتہ اش را برایم گفت... اما ڪاش میشد براے دل شڪستہ اش مرهمے یافت... ڪاش میشد قلب مجروح آدمها را مداوا ڪرد بہ چیزے قابل دسترس... من شرمندہ بودم ڪہ در میان قصه‌ے پرفراز و نشیبِ هادے حتے نمیتوانستم لحظہ اے با او همدلے ڪنم... بہ قول خودش ، خواستِ خداوند بودہ ڪہ تڪہ هاے پازل زندگے ما اینطور چیدہ شود و سوگند عاشقِ ڪسے شود ڪہ در گذشتہ خواهانِ خواهرش بودہ... شاید در تمام بالاو پایین این قصہ ، یڪے از قربانے هاے بے دفاع ، عماد باشد... Sapp.ir/roman_mazhabi 🌱🌱🌱🌱🌱🌱 روے تخت دراز ڪشیدہ بودم و چشمانم را بستہ بودم... سرم پر از حرف بود و ذهنم پر از سوال... از ماجراے عجیب سال۶۷ ڪہ سوالے بزرگ در ذهنم بود تا آن عبارتِ ناآشنا و بعد هم قصه‌ے هادے .... احساس میڪردم زیربار اینهمہ دغدغہ تاب نمے آورم... من زندگے با آرامش را میخواستم نہ زندگے اے سرشار از رازهاے ڪشف نشدہ و نبش قبرهاے بیهودہ... آنقدربا خودم و افڪارم درگیر بودم ڪہ گذر ساعت را نفهمیدم ... صداے بازوبستہ شدن در ڪہ آمد فهمیدم میثاق بہ خانہ آمدہ ... نمیخواستم با این حال و روز مرا ببیندو سوال پیچم ڪند ... خداراشڪر از تصمیم رفتن بہ خانه‌ے خالہ مهین هم خبر نداشت و نیاز نبود دروغ بگویم ... هضم حرفهاے هادے آنقدر سخت بود ڪہ چند صباحے را بیخیالِ یافتن معماے آن عڪس و آن عبارت شوم ... لحظہ اے ڪہ گذشت صداے میثاق از هال بہ گوشم رسید: - ثمرجان... ثمر...خونہ اے ؟ از روے تخت بلند شدم و با صدایے ڪہ گرفتہ بود گفتم: - جانم ...اومدم ... با قدمهایے آرام و سست از اتاق بیرون آمدم ... با میثاق سلام و علیڪے ڪردم و بہ آشپزخانہ رفتم تا شام را حاضر ڪنم ... حالا دغدغہ اصلے من این بود ڪہ چطور سوگند را اقناع ڪنم تا رازِ سربہ مهر هادے هم افشا نشود ... ✍🏻نویسنده:الهه‌رحیم‌پور شعر: استاد شهریار اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
پشتِ سنگر مجازی با خودمون چند چندیم؟! 🌿