eitaa logo
𝒆𝒔𝒉𝒈 𝒑𝒆𝒏𝒉𝒂𝒏 𝒎𝒂𝒏 𝒕𝒐...
207 دنبال‌کننده
2 عکس
17 ویدیو
0 فایل
شُروعِ ما : [ 1403/12/25 ] ﻣن به ﻫﻳﭼﻛس اﻫﻣﻳت ﻧﻣﻳﺩم اﻣا ﺑﺭای ﺗﻭ #ﻣﻳﻣﻳﺭم : ) I didn't care about anyone, but I would #die for you. :) عشق پنهون منو تو... me . Malek : @nir_girl Ad : @parsagf Ad : @Ava13151814 لف؟ : بزا رو بی‌صدا قشنگممم🙃🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
[پارت ۱۹] آراد: بریم بخوریم ؟ آوا :بریم رفتیم نشستیم روی تاب... آراد: اون موقع می‌خواستی چی بگی؟ آوا :ولش کن مهم نیست. آراد: پس اگه مهم نیست چرا می‌خواستی بگیش؟ آوا: منو دوست داری؟ آراد: معلومه که آره اندازه کل دنیا آوا :پس لطفاً بیخیال شو ... آراد: باش مطمئن شدم علیرضا این طرفا نباشه و دستم رو گذاشتم روی سرش و نوازشش کردم... دوباره گونه‌هاش گل انداخت با خنده گفتم: آراد: دوباره گرمته؟😂 آوا :آ...آ...ر..ره یهو آسی از پشت اومد و با صدای بلند گفت: آسمان: خیلی ببخشید مزاحم عاشقانه‌های زیباتون شدم...😂 آوا :مرض زهر ترک شدم آراد: به خدا روانی آسمان: تازه فهمیدی؟😂 آوا: قلبم وایساد دیوونه آراد: الان خوبی؟ آوا: آره آسمان: آخی نگرانش شدی؟ آراد: آسی خفه آسمان :بلند شید تا علیرضا نیومده خفتون کنه ... آراد :تو به فکر خودت باش تا آیهان نیومده... آوا: ای بابا بسه دیگه پاشید بریم ساعت شد ۲:۳۰ شب‌... ...
[پارت ۲۰] از زبان آوا دیگه کم کم مهمون‌ها داشتن می‌رفتن و خودی‌ها موندن... آیهان گفت : آیهان: کرمتون رو که ریختین با این لباس‌هایی که پوشیدین حالا گم شید اون لامصب‌ها را عوض کنید . آسی یه مشت محکم روی شونش زد دست من رو کشید تا بریم توی خونه لباس‌هامون رو عوض کنیم در خونه رو باز کردیم... با چیزی که دیدم دنیا برام تیره و تار شد... از زبان آسمان با صحنه‌ای که دیدم هم تعجب کردم هم از حال آوا ترسیدم..‌. آراد مست روی صندلی افتاده بود و بیتا... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قشنگام عیدتون مبارک باشهه🙂❤️ ببخشید دیروز نتونستم تبریک بگم🙂❤️
کانالتون خیلی خوبه ........... سلیقه شما خوبه قشنگمم🙂❤️
سال جدیدت مبارک🌹 منم میخوام اد شم🙄 ............ همچنین فداتشم. 🙂❤️ اد نیاز ندارم همین الانشم خیلی زیادن😅❤️
میشه پارت هارو زود به زود بزارین؟ ............. قشنگم روزی سه پارت میزاریم دیگهه🙂🖤
قشنگام لف ندین دیگه🙃💔
[پارت 21] روی پاش نشسته بود و واسش ناز و عشوه میومد... آراد واقعا حالش خوب نبود ولی بیتا (کسی که آراد با دیدنش ازش ترسید و اکس آراد بود) معلوم بود حالش خوبه و این کارهاش از روی عمده ... بیتا جلوی ما از قصد دست رو روی سینه آراد کشید و لباش رو روی لبش گذاشت ... نگاهی به آوا کردم که معلوم بود حالش خوب نیست ولی خب چیزی بین اون و آراد نبود و نمی‌تونست کاری کنه یا چیزی بگه... آراد سعی کرد بیتا رو پس بزنه و با حال بدش روی زمین افتاد... من و آوا دویدیم بالای سرشو بچه‌ها رو از توی حیاط صدا زدیم ... من که بالای سر آراد نشسته بودم چشم‌های خمار و غرق خونش رو دیدم معلوم بود که خیلی خورده( با اینکه عشقش بهش گفته بود زیاد نخور😂) پسرا اومدن بردنش اتاق و روی تخت گذاشتنش... چون خونه بزرگ بوده و اتاق زیاد بود و همه خسته بودیم و پسرا هم که مست بودن تصمیم گرفتیم شب رو اونجا تو اتاق خواب‌ها بخوابیم... ...
[پارت 22] از زبان آوا شب رو اونجا خوابیدیم منو آسی تو یه اتاق خوابیدیم.‌‌. کل شب رو با آسی حرف زدم چون اون تنها کسی بود که می‌دونست موقعی که اون صحنه رو دیدم چه حالی بهم دست داد کل شب رو بغل آسی گریه کردم و بالاخره با سردرد و قرص خوابم برد... صبح شد ... با یادآوری اتفاق‌های دیشب تو ذهنم دوباره حالم بد شد... روی تخت دراز کشیده بودم با خودم فکر می‌کردم: آخه چرا ،لامصب چرا انقدر زیاد خوردی ؟مگه بهت نگفتم کم بخور ؟ اصلاً اون اکس عوضی تو اونجا چیکار می‌کرد؟ بهترین شب و تولد زندگیم تبدیل شد به بدترین شب زندگیم ... آسی از خواب بیدار شد... آسمان: صبح بخیر، بهتری ؟ آوا :خودت چی فکر می‌کنی ؟ آسمان: نگران نباش حتماً یه دلیل قانع کننده داره فعلاً بلند شو یه آب بزن به صورتت تا حالت بهتر شه ... آوا: باشه... از اتاق اومدیم بیرون از پله‌ها پایین اومدم همه داخل پذیرایی نشسته بودن سکوت عجیبی حاکم بود ... منم رفتم دست و صورتمو شستم و نشستم روبروی پله‌ها پیش علیرضا و آسی... ...
00:00 فدای چشاش...🙃❤️‍🩹